جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

صدا و لحن نیکو (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

حکایت سوم: معظم له فرمودند:

بار دیگر در همان زمان اقامت در سامرا چندى در سرداب مقدس شب‏ها بیتوته مى‏کردم. شب‏هاى زمستان بود. در اواخر یکى از آن شب‏ها که در سرداب مقدس بودم، ناگاه صداى پایى شنیدم. با آن که در سرداب بسته بود، فوق‏العاده وحشت نمودم که شاید یکى از مخالفان شیعه و از دشمنان اهل بیت علیهم‏السلام باشد. شمعى که با خود داشتم خاموش شده بود، اما صدا و لحن نیکویى به گوشم رسید که فرمود:

سلام علیکم و نام مرا به زبان آورد.

من جواب دادم و عرض کردم: شما کى هستید؟

فرمود: یکى از بنى‏اعمام شما.

عرض کردم: در سرداب بسته بود شما از کجا وارد شدید؟

سید فرمود: ان الله على کل شى‏ء قدیر.

من عرض کردم: اهل کجا هستید؟

فرمود: اهل حجازم.

سید حجازى فرمود: چرا در این وقت به این جا آمده‏اید؟

عرض کردم: حوائجى دارم و به جهت آنها متوسل شده‏ام.

فرمود: جز یک حاجت بقیه‏ى حوائج شما برآورده خواهد شد.

سپس آن سید حجازى سفارش‏هایى را کردند، از جمله تأکید بر اقامه‏ى نماز جماعت، مطالعه‏ى فقه حدیث، تفسیر، صله‏ى رحم، رعایت حقوق استادان و معلمان و تأکید در مطالعه و حفظ «نهج‏البلاغه» و ادعیه‏ى «صحیفه‏ى سجادیه».

من از آن سید حجازى خواستم که براى من به درگاه الهى دعا کند.

آن بزرگوار دست‏ها را به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

الهى بحق النبى و آله این سید را موفق به خدمت شرع بفرما، حلاوت مناجات با خود را به او بچشان، حب او را در قلوب مردم جاى ده و او را از شر و کید شیاطین، مخصوصا حسد مصون فرما.

در طى صحبت آن سید حجازى قدرى تربت حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام را که با هیچ چیز مخلوط نبود و به اندازه‏ى چند مثقال بود، به من داد که مختصرى از آن تربت هنوز در نزد من است و یک انگشتر عقیق هم به من داد که هنوز هم آن را دارم و آثار فراوانى از آن دیده‏ام.

پس از آن زمان ناگاه فهمیدم که آن سید حجازى ناپدید شد و من آن زمان فهمیدم که آن سید حجازى امام زمان علیه‏السلام بوده است و متأسفانه در وقت حضور وى ندانستم.