امام حسن عسکرى علیهالسلام در جملهاى درخشنده، ژرف و جالب مىفرماید:
و لو لا محمد صلى الله علیه و اله و الأوصیاء من بعده کنتم حیارى کالبهائم لا تعرفون فرضا من الفرائض و هل یدخل قریة الا من بابها؟
اگر محمد صلى الله علیه و اله و اوصیاى بعد از او نبودند، شما اى جهان بشریت! مانند چارپایان، حیران و سرگردان بودید، هیچ وظیفهاى از وظایف را نمىدانستید و آیا مىتوان وارد شهرى جز دروازهى آن گردید؟
یعنى اگر پیامبر و جانشینان راستین آن حضرت علیهمالسلام نباشند، هیچ ارزش و معرفتى نتیجهى مطلوب نخواهد داد و هیچ کردارى ثمرهى شایسته نخواهد بخشید.
سخن امام دربارهى همه آحاد بشر، صادق است و فرقى میان دانشمند، دانش پژوه و عامى وجود ندارد.
امام حسن عسکرى علیهالسلام در این زمینه با ایجاد شبهه در معلومات کندى توانست یک اختلال بزرگ در اندوختههاى ذهنى و شبکهى فکرى او به وجود آورد و او را از هلاک و سقوط نجات بخشد. ما پیش از آن که به معرفى کندى بپردازیم نخست
اشتباه این اخترشناس و فیلسوف بزرگ را مىنگاریم:
ابنشهر آشوب، محدث و تاریخنگار نامى مىنویسد:
«اسحاق کندى» فیلسوف اسلام و عراق کتابى به نام «تناقضهاى قرآن»! به نگارش آورد، وى مدتى در منزل نشست، گوشهنشینى اختیار کرد و خود را به نوشتن آن مشغول داشت.
روزى برخى از شاگردان او خدمت حضرت امام حسن عسکرى علیهالسلام شرفیاب شدند، هنگامى که چشم حضرت به وى افتاد فرمود: آیا در میان شما مردى رشید وجود ندارد که گفتههاى استادان «کندى» را پاسخ گوید و او را از این کار باز دارد.
شاگرد گفت: ما همگى از شاگردان او هستیم، چگونه مىتوانیم به اشتباه استاد در این زمینه یا زمینهى دیگر اعتراض کنیم؟
امام علیهالسلام فرمود: اگر مطلبى را به تو تلقین و تفهیم کنم، مىتوانى به او برسانى و براى او نقل کنى؟
شاگرد گفت: آرى.
امام فرمود: از این جا که برگشتى به حضور استادت برو و با او به گرمى و محبت رفتار کن، او را کمک کن و هنگامى که کاملا انس و آشنایى به عمل آمد به او بگو: براى من مسألهاى پیش آمده که غیر از شما کسى شایستگى پاسخ آن را ندراد و آن مسأله این است که آیا ممکن است گویندهى قرآن از گفتار خود معانى و مقاصدى غیر از آن معانى که شما اراده و حس کردهاید اراده کرده باشد؟
کندى در پاسخ خواهد گفت: بلى، ممکن است چنین منظورى داشته باشد، زیرا کندى مردى است که هر سخنى را بشنود خوب مىفهمد، او مردى هوشمند است.
در این هنگام به او القاى شبهه کن و بگو: چه مىدانى شاید گویندهى قرآن معانى و مقاصدى غیر از آنچه تو مىپندارى اراده کرده باشد و سخنان شما از جایگاه و موضوع اصلى خویش بیرون باشد؟
شاگرد به حضور استاد خود کندى رفت و طبق دستور امام رفتار کرد، با او به ملاطفت و مهربانى عمل نمود تا این که زمینه براى طرح مطلب مساعد گشت، پس
سؤال امام را به همان شیوه مطرح کرد و گفت: آیا ممکن است گویندهاى سخنى بگوید و از آن مطلبى اراده کند که به ذهن خواننده نیاید؟ یعنى مقصود گوینده چیزى باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟
کندى به دقت به سؤال شاگرد گوش داد و گفت: سؤال خود را تکرار کن!
شاگرد سؤال خویش را باز گفت. استاد چون اهل تعقل، تفکر و تدبر بود مدتى در خود فرو رفت، تأمل کرد و گفت: هیچ بعید نیست امکان دارد چیزى در ذهن گویندهى سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده چیزى بفهمد که خلاف آن را اراده کرده باشد.
استاد که مىدانست شاگرد او چنین سؤالى را نمىتواند پیش خود مطرح کند و در حد اندیشهى او نیست، رو به شاگرد کرد و گفت: تو را سوگند مىدهم که حقیقت را به من بگویى، چنین سؤالى از کجا به فکر تو خطور کرد؟
شاگرد گفت: چه ایرادى دارد که چنین سؤالى به ذهن خود من آمده باشد؟
استاد گفت: نه، تو هنوز زود است که به چنین سؤالى رسیده باشى، به من بگو این سؤال را از کجا یاد گرفتهاى؟
شاگرد گفت: حقیقت این است که حضرت ابومحمد امام حسن عسکرى علیهالسلام مرا بدین امر رهبرى فرمود.
کندى گفت: اکنون واقع امر را گفتى، سپس افزود: چنین سخنانى تنها زیبندهى این خاندان است.
آن گاه با درک واقعیت و پى بردن به اشتباه خود دستور داد آتشى روشن کردند و آنچه را دربارهى تناقضهاى قرآن به عقیدهى خود به رشتهى تحریر آورده بود، سوزاند.
شایان ذکر است که اشتباه فوق چیزى از شخصیت بزرگ کندى نمىکاهد، گر چه همهى دانشمندان و فرهیختگان اولین و آخرین در برابر دانش و علم لدنى پیامبران و پیشوایان دینى علیهمالسلام قابل سنجش نیستند، چنان که فرمودند:
لا یقاس بنا أحد.
هیچ کس با ما سنجیده نمىشود.
و امام حسن عسکرى علیهالسلام در این زمینه فرمود:
جهان بشریت بدون وجود پیامبر و امام، حیران و سرگردان است. ولى با این وجود دانشمندان در مقایسه با سایر مردم بسیار ارجمند، محترم و والا مرتبهاند.
از این رو کندى از چند جهت شایستهى احترام است.
1 – امام علیهالسلام در عین حالى که اشتباه او را گوشزد فرمود، وى را ستود، یعنى کندى را اهل تفکر، فهم و رایت، هوشمندى، تعقل و ژرفنگرى دانست.
کندى با سوزاندن تألیف خود را در این زمینه، شاید نشانهى انصاف و تسلیم حق شدن او به حساب آید.
2 – تشیع کندى: یعقوب بن اسحاق کندى که زاده شدهى حدود 185 هجرى است و درگذشت او به اختلاف بین سالهاى 265، 252 به نگارش آمده. و از نظر تاریخنگاران به چند دلیل شیعه است:
الف – کندى در زمان خلافت متوکل عباسى از دربار رانده شد و برخى مورخان سبب این کار را روح تشیع او دانستند، چرا که متوکل با شیعه دشمن سرسخت بوده است.
ب – سید بن طاووس نام او را اسحاق بن یعقوب ضبط کرده و نوشته است: او از دانشمندان اخترشناس شیعه است و در این علم شهرت دارد، باز مىگوید: آنچه از تألیفات او به ما رسیده و در دانش نجوم است، رسالهى او در این علم در پنج جزء مىباشد.
ابنندیم در «فهرست» گفته است:
او که از فرزندان محمد بن اشعث بن قیس به شمار مىرود، فاضل عصر در دانشها و یگانهى عصر خویش در نجوم است.
آقا بزرگ تهرانى نیز او را در شمار مؤلفان شیعه قلمداد کرده است.
ج – چون کندى در پایتخت و مرکز تشیع کوفه ولادت یافته و کوفه وطن پدران و اجداد او بوده، طبعا تحت تأثیر روح و محیط قرار گرفته است.
د – کندى رسالههاى خود را با عباراتى که شیعه به کار مىبرند و از ویژگىهاى آنان به حساب مىرود، ختم کرده است. وى در پایان برخى از رسالهها چنین مىنگارد:
«و الحمدلله رب العالمین و الصلاة على محمد المصطفى و آله الطاهرین».
و ذیل برخى دیگر نگاشته است:
«و الحمدلله رب العالمین و صلواته على محمد النبى و آله اجمعین».
این قبیل تعبیرات را مىتوانیم قرینهى محکمى بر شیعه بودن او قرار دهیم و نیازى به قرائن دیگر نداشته باشیم.(1)
1) هیئت و نجوم اسلامى: ج 2، ص 385 تاریخ شمسى اسلام.