جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

توسلات مردم جرجان‏ (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

قطب راوندى و دیگران از جعفر بن شریف جرجانى این گونه روایت کرده‏اند، وى گوید:

سالى که حج رفته بودم، در سامرا خدمت حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام رسیدم. مقدارى از اموال شیعیان همراهم بود که باید به حضرت تقدیم مى‏کردم، پس قصد کردم که از حضرت بپرسم مال‏ها را به چه کسى تحویل دهم؟

قبل از آن که من بپرسم، حضرت نیت مرا خوانده و فرمود: آنچه نزد تو است به مبارک، خادم من بده.

به دستور حضرت عمل کرده و عرض کردم: شیعیان شما در جرجان به شما سلام رساندند.

فرمود: مگر بعد از اعمال حج به جرجان برنمى‏گردى؟

گفتم: چرا؟

فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز دیگر به جرجان برمى‏گردى و در روز جمعه، سوم ماه ربیع الثانى، اول روز به شهر جرجان مى‏رسى. به مردم اعلام کن که من در آخر همان روز به جرجان خواهم آمد «امض راشدا» همانا خداوند تو را و آنچه همراه توست به سلامت خواهد رسانید. و بر اهل و اولاد خود به سلامت وارد مى‏شوى و براى پسرت شریف، پسرى متولد شده، نام او را صلت بن شریف بن جعفر بن شریف بگذار که به زودى خداوند او را به سر حد کمال مى‏رساند و او از دوستان و اولیاى ما مى‏باشد.

عرض کردم: یابن رسول الله! ابراهیم بن اسماعیل جرجانى از شیعیان شما است‏

و به اولیا و دوستانش بسیار احسان مى‏کند و از مال و منال خود در هر سال بیشتر از صد هزار درهم به ایشان مى‏دهد، و او یکى از متنعمین جرجان است.

حضرت دعایش کرده و فرمود: خدا به ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل در عوض احسانى که به شیعیان ما مى‏کند جزاى خیر دهد و گناهان او را بیامرزد، و پسرى روزى او فرماید که صحیح الأعضا و قائل به حق باشد. به او بگو که حسن بن على فرمود: نام پسرت را احمد بگذار.

راوى گوید: از خدمت آن حضرت بیرون آمدم و همان گونه که حضرت فرموده بود، اول روز جمعه، سوم ربیع الثانى وارد جرجان شدم، چون دوستان براى دیدن من آمدند به آنها خبر دادم که حضرت عسکرى علیه‏السلام وعده داده‏اند که آخر روز به اینجا تشریف مى‏آورند.

همه خوشحال شده و سؤالات خود را جمع کردند و حوائج را مدنظر گرفتند تا به واسطه‏ى حضرت و توسل به آن بزرگوار مسائل آنها جواب داده و حوائجشان برطرف شود.

هنگامى که نماز ظهر و عصر را خواندیم همه در خانه‏ى من جمع شدند. به خدا قسم! بدون این که ما توجه کنیم، ناگاه آن حضرت را دیدیم که بر ما وارد شد و سلام کرد و همه احترام کرده، دست حضرت را بوسیدیم.

حضرت فرمود: من به جعفر بن شریف وعده کرده بودم که در آخر این روز به نزد شما بیایم، نماز ظهر و عصر را در سامرا به جا آوردم و به جانب شما آمدم تا با شما تجدید عهد کنم. همه‏ى سؤالات و حاجات خود را جمع کنید.

اولین کسى که شروع به سؤال کردن نمود، نضر بن جابر بود که عرض کرد: یابن رسول الله! همانا چند ماهى است که چشم فرزندم فاسد شده، از خدا بخواه و دعا کن تا چشم او را به او برگرداند.

حضرت فرمود: او را بیاور.

وقتى آوردند، دست مبارک خود را به چشمان او کشید و چشمانش سالم شد.

بعد یک به یک حضار آمدند و حاجت خود را خواستند و حضرت حاجات آنان‏

را برآورد، تا این که حاجات همه روا شد و در حق همگى دعا فرمود و در همان روز به سامرا برگشت(1)

شاعر چه زیبا سروده:

آن که از سامرا یک لحظه رود در جرجان‏++

نسزد بهر نثار قدم او جز، جان‏


1) خرائج راوندى، منتهى الآمال.