جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

چرا از دیدار ما غافلى؟ (2)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

محمد بن على بن ابراهیم بن موسى بن جعفر گوید:

پریشانى ما به نهایت رسید. به پدرم گفتم: کرم و سخاوت ابى‏محمد امام حسن عسکرى علیه‏السلام مشهور است. خوب است ما هم به سراغ او برویم امید است به ما نیز اکرام و انعام نماید.

رهسپار منزل حضرت شدیم، در راه پدرم گفت: سخت محتاجم و اگر حضرت پانصد درهم به من بدهد و دویست درهم آن را هزینه‏ى پوشاک و دویست درهم آن را صرف خوراک و صد درهم را هم جهت ما یحتاج اهل و عیالم قرار دهم خوب است.

من هم از خاطرم گذشت که اگر حضرت سیصد درهم به من بدهد تا الاغى بخرم و اسباب معیشت فراهم آورم و بقیه را صرف دامادى کنم خوب است.

به در خانه‏ى حضرت رسیدیم، غلامى بیرون آمد و گفت: على بن ابراهیم و پسرش وارد شدند.

سلام و احوالپرسى کردیم. حضرت به پدرم فرمود: چرا از دیدن ما غافلى؟

عرض کرد: هم تنبلى و هم مشغولیت مانع شده است. ساعتى نشستیم و چون خواستیم بیرون بیاییم، به دهلیز خانه که رسیدیم غلامى آمد و کیسه‏اى به دست پدرم داد و گفت: پانصد درهم است، دویست درهم براى هزینه‏ى پوشاک و دویست درهم براى خوراک و صد درهم براى ما یحتاج زندگى.

و کیسه‏اى هم به من داد و گفت: سیصد درهم است، و همان گونه که نیت کرده بودیم، یکى یکى را بیان فرمود.

اما من قصد کرده بودم به جبل روم و از آنجا همسر انتخاب کنم، فرمود:به جبل مرو، بلکه به سورا برو که تو را در آنجا گشایش کار است.

من به فرموده‏ى حضرتش عمل کردم و به سورا رفتم و مرا در آنجا نفع‏هاى بسیارى به دست آمد و امروز از برکت آن، صاحب دو هزار دینارم و همواره در ترقى هستم.(1)


1) حدیقة الشیعه: ص 698.