جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عنایت به برادر (2)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

معتمد امام حسن عسکرى علیه‏السلام را با برادرش جعفر در دست على بن حزین زندانى کرد و پیوسته از او، حال حضرت را مى‏پرسید.

او مى‏گفت: روزها روزه‏دار و شب‏ها در عبادت است.

تا آن که روزى پرسید و على همان جواب را داد.

معتمد گفت: همین ساعت نزد او برو و به او از جانب من سلام برسان و بگو: برو

به منزلت به سلامت.

على گفت: به سوى زندان رفتم، دیدم بر درب زندان الاغى زین کرده مهیا است، وارد زندان شدم، دیدم آن حضرت نشسته و کفش و عباى خود را پوشیده و آماده‏ى بیرون شدن از زندان و به منزل رفتن است. چون مرا دید برخاست، من رسالت خود را ادا کردم.

حضرتش به الاغ سوار شد، ایستاد.

عرض کردم: براى چه ایستادى اى آقاى من!

فرمود: تا جعفر بیاید.

عرض کردم: من به رهایى شما مأمورم.

فرمود: برو به خلیفه بگو: ما با هم از یک خانه آمده‏ایم، این چگونه مى‏شود؟

آن مرد رفت و برگشت و گفت: خلیفه گفت: من جعفر را به خاطر تو آزاد کردم.