ابنطاووس رحمه الله به روایت قاسم بن علا این گونه نقل مىکند:
صافى خادم امام هادى علیهالسلام گوید: از امام رخصت طلبیدم که به زیارت جدش حضرت رضا علیهالسلام بروم.
فرمود: انگشترى که نگینش عقیق زرد و نقش آن «ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله استغفر الله» است و بر روى دیگرش: «محمد صلى الله علیه و اله و على علیهالسلام» نقش بسته با خود بردار تا از شر دزدان و راهزنان ایمن باشى و براى سلامتى تو تمامتر و دین تو را حفظ کنندهتر است.
خادم گفت: انگشترى که حضرت فرموده بود، تهیه کردم و خدمتش رفتم تا وداع کنم. چون وداع کردم و دور شدم حضرت دستور فرمود که مرا برگردانند.
چون برگشتم، فرمود: انگشتر فیروزه هم با خود بردار، زیرا در میان طوس و نیشابور شیرى خواهد بود که قافله را از رفتن منع خواهد کرد، تو پیش برو و این انگشتر را به او نشان بده و بگو: مولاى من مىفرماید: دور شو.
باید بر یک طرف فیروزه «الملک لله» نقش کنى و برطرف دیگرش «الملک لله الواحد القهار» زیرا که نقش انگشتر على علیهالسلام «الملک لله» بود و چون خلافت به آن جناب برگشت، «الملک لله الواحد القهار» نقش کرد. نگینش فیروزه بود و چون چنین کنى موجب ایمنى از حیوانات درنده و باعث ظفر و غلبه در جنگها خواهد شد.
خادم گفت: به سفر رفتم و به خدا سوگند! که در همان مکان که حضرت فرموده بود، شیرى بر سر راه آمد و آنچه فرموده بود به عمل آوردم. شیر برگشت.
هنگامى که از زیارت برگشتم قضایا را خدمت حضرت عرض کردم.
آن حضرت فرمود: یک چیز مانده که نقل نکردى، اگر مىخواهى من نقل کنم. گفتم: آقا! شاید فراموش کرده باشم.
فرمود: شبى در طوس نزدیکى روضه امام رضا علیهالسلام خوابیده بودى. گروهى از جنیان به زیارت قبر امام رضا علیهالسلام مىرفتند. آن نگین را در دست تو دیدند و نقش آن
را خواندند. پس از دست تو بیرون کردند. نزد بیمارى بردند و آن را در آب شستند و آب را به بیمار خورانیدند و بیمارشان صحت یافت. پس انگشتر را برگرداندند و تو در دست راست خود کرده بودى، آنان در دست چپ تو کردند. چون بیدرا شدى بسیار تعجب کردى و سببش را ندانستى و بر بالین خود یاقوتى دیدى. آن را برداشتى. الحال همراه توست. به بازار ببر و آن را به هشتاد اشرفى خواهى فروخت و این یاقوت هدیهى آن جنیان است که براى تو آوردهاند.
خادم گفت: یاقوت را به بازار بردم و هشتاد اشرفى فروختم.(1)
1) حلیة المتقین: ص 37.