جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عظمت و جلالت باشکوه‏ (2)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

قطب راوندى رحمه الله مى‏نویسد:

متوکل – یا واثق – به لشکر خود دستور داد که نود هزار از اتراک را که در سامرا بودند – هر کدام توبره‏ى اسب خود را از گل سرخ پر کنند و در میان بیابان وسیعى در موضعى روى هم بریزند.

آنان دستور خلیفه را اجرا کردند و به منزله‏ى کوه بزرگى شد، آن گاه بالاى آن رفت و حضرت امام هادى علیه‏السلام را نیز به آنجا طلبید و دستور داد که لشکریان با زینت و مسلح حاضر باشند و غرضش آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماید ؛ چرا که از حضرت امام هادى علیه‏السلام خائف بود مبادا آن حضرت اراده خروج نماید. آن گاه رو به امام هادى علیه‏السلام کرد و گفت: شما را به این جا خواستم تا لشکریان مرا مشاهده کنى.

حضرت فرمود:

و هل ترید أن اعرض علیک عسکرى.

آیا مى‏خواهى من هم لشکر خود را بر تو ظاهر کنم؟

عرض کرد: آرى.

حضرتش علیه‏السلام دعا کرد و فرمود: نگاه کن!

چون نظر کرد، دید بین آسمان و زمین از مشرق تا مغرب از فرشته پر است و همه مسلح هستند، خلیفه از وحشت بیهوش شد.

وقتى به هوش آمد، حضرت فرمود:

نحن لا نناقشکم فى الدنیا فنحن مشتغلون بأمر الآخرة فلا علیک منى مما تظن بأس.

ما با دنیاى شما کارى نداریم، ما مشغول به امر جهان آخرت هستیم، بر تو بیمى از من – از آنچه گمان کرده‏اى – نیست.

منظور حضرت این بود که اگر گمان مى‏کنى ما بر تو خروج مى‏کنیم از این خیال، راحت باش ما این اراده را نداریم.