قطب راوندى رحمه الله مىنویسد:
متوکل – یا واثق – به لشکر خود دستور داد که نود هزار از اتراک را که در سامرا بودند – هر کدام توبرهى اسب خود را از گل سرخ پر کنند و در میان بیابان وسیعى در موضعى روى هم بریزند.
آنان دستور خلیفه را اجرا کردند و به منزلهى کوه بزرگى شد، آن گاه بالاى آن رفت و حضرت امام هادى علیهالسلام را نیز به آنجا طلبید و دستور داد که لشکریان با زینت و مسلح حاضر باشند و غرضش آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماید ؛ چرا که از حضرت امام هادى علیهالسلام خائف بود مبادا آن حضرت اراده خروج نماید. آن گاه رو به امام هادى علیهالسلام کرد و گفت: شما را به این جا خواستم تا لشکریان مرا مشاهده کنى.
حضرت فرمود:
و هل ترید أن اعرض علیک عسکرى.
آیا مىخواهى من هم لشکر خود را بر تو ظاهر کنم؟
عرض کرد: آرى.
حضرتش علیهالسلام دعا کرد و فرمود: نگاه کن!
چون نظر کرد، دید بین آسمان و زمین از مشرق تا مغرب از فرشته پر است و همه مسلح هستند، خلیفه از وحشت بیهوش شد.
وقتى به هوش آمد، حضرت فرمود:
نحن لا نناقشکم فى الدنیا فنحن مشتغلون بأمر الآخرة فلا علیک منى مما تظن بأس.
ما با دنیاى شما کارى نداریم، ما مشغول به امر جهان آخرت هستیم، بر تو بیمى از من – از آنچه گمان کردهاى – نیست.
منظور حضرت این بود که اگر گمان مىکنى ما بر تو خروج مىکنیم از این خیال، راحت باش ما این اراده را نداریم.