جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیش بینى و اهمیت تعیین امام

زمان مطالعه: 2 دقیقه

شخصى به نام ابوالأدیان حکایت نماید:

مدتى خدمت گزار مولایم امام حسن عسکرى علیه السلام بودم و از طرف حضرت، پیام ها و نامه‏هاى او را به شهرهاى مختلف براى اشخاص مى‏بردم و تحویل مى‏دادم.

در آن هنگام که حضرت را مسموم کردند و در بستر بیمارى بود، خدمت ایشان شرفیاب شدم، نامه هائى را تحویل من داد و فرمود: این نامه‏ها را به شهر مدائن مى‏برى و به دست صاحبانش مى‏رسانى.

و سپس در ادامه‏ى فرمایش خود افزود: رفت و برگشت تو مدت پانزده روز طول مى‏کشد، هنگامى که به شهر سامراء بازگردى، متوجه غوغائى خواهى شد که مردم و دوستان ما در حال شور و شیون مى‏باشند و چون به منزل وارد شود جنازه‏ى مرا روى سکوئى براى غسل و کفن مى‏بینى.

ابوالأدیان گوید: به حضرت عرضه داشتم: اى سید و اى سرورم! چنانچه خداى نخواسته چنین شود، به چه کسى مراجعه نمایم؟

امام علیه السلام فرمود: هر کس که مطالبه‏ى نامه‏هاى مرا از تو نماید

و خصوصیات آن‏ها را بیان کند، او حجت خدا و جانشین من خواهد بود.

عرضه داشتم: یاابن رسول الله! نشانه‏اى دیگر بفرما؟

حضرت فرمود: هر کس بر جنازه‏ام نماز بخواند.

گفتم: علامتى دیگر بفرما؟

فرمود: بدون آن که کیسه و همیان را مشاهده کند به تو خبر مى‏دهد که در آن چیست و چه مقدار مى‏باشد.

و من در آن موقعیت از هیبت و عظمت حضرت واهمه کردم و دیگر چیزى سؤال نکردم و به همراه نامه‏ها عازم شهر مدائن شدم و نامه‏ها را به دست صاحبان آن‏ها رساندم و جواب آنها را دریافت کرده و روز پانزدهم به شهر سامراء وارد شدم.

و چون نزدیک منزل امام حسن عسکرى علیه السلام رسیدم، غوغاى عجیبى را مشاهده کردم و مردم در اطراف منزل حضرت در حال شیون و گریه بودند.

وقتى وارد منزل رفتم جنازه‏ى مطهر حضرت را در حال کفن پوشاندن دیدم و برادر حضرت – به نام جعفر کذاب – جلوى درب منزل امام حسن عسکرى علیه السلام ایستاده بود و مردم اطراف او تجمع کرده‏اند.

من با خود گفتم: اگر این شخصى که من او را به عرق خوارى و قمار بازى مى‏شناسم، امام و رهبر مسلمین گردد هیچ ارزشى نخواهد داشت.

به هر حال جلو آمدم؛ و پس از سلام، تسلیت گفتم.

ولى او چیزى از اموال و نامه‏ها را مطرح نکرد.

پس از گذشت مدتى، عقیل غلام و پیش خدمت حضرت ابومحمد، امام حسن عسکرى علیه السلام آمد و گفت: برادرت را کفن پوشاندیم و آماده‏ى نماز است.

جعفر به همراه عده‏اى از شیعیان و دوستان وارد منزل شدند، در حالى که جنازه ى مطهر حضرت عسکرى علیه السلام در گوشه‏اى نهاده بود.

جعفر جلو رفت و آماده‏ى نماز شد؛ و چون خواست اولین تکبیر نماز را بگوید، ناگهان کودکى زیبا روى و گندمگون با موهاى کوتاه که بین دندان‏هاى جلوى دهانش فاصله بود، وارد شد و عباى جعفر را گرفت و کنار کشید و سپس اظهار داشت:

اى عمو! عقب برو، چون که من سزاوار نماز بر پدرم مى‏باشم و آن کودک نماز را بر جنازه‏ى مطهر پدرش اقامه نمود(1)


1) الخرایج و الجرایح: ج 3، ص 1101، ح 23، ینابیع المودة: ج 3، ص 326، ح 12.