جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خبر از مرگ خود و درون واقفى

زمان مطالعه: 3 دقیقه

دو نفر از بزرگان شیعه به نام‏هاى احمد بن داوود قمى و محمد بن عبدالله طلحى حکایت کنند:

روزى به سمت شهر سامراء عزیمت نمودیم و عده‏اى از مؤمنین، مبالغى خمس و صدقات به همراه مقدار قابل توجهى جواهرات و زیور آلات گران قیمت از قم و حوالى آن تحویل ما دادند که به محضر مبارک حضرت ابومحمد، امام حسن عسکرى علیه السلام برسانیم.

همین که مقدارى از راه را پیمودیم و نزدیک شهر – دسکرة الملک – رسیدیم، متوجه شدیم که یک نفر سوار به سمت ما در حرکت مى‏باشد، هنگامى که نزدیک قافله‏ى ما آمد به ما خطاب نمود و اظهار داشت: من براى شما دو نفر، پیامى آورده‏ام.

سؤال کردیم: پیام از کجا و از چه کسى است؟

پاسخ داد: پیام از سرور و مولایتان حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام مى‏باشد؛ حضرت فرمود: من در همین امشب به سوى خداى سبحان رحلت خواهم نمود؛ و شما در همین محل باقى بمانید تا از جانب فرزندم – مهدى سلام الله علیه – دستور صادر بشود.

با شنیدن این خبر، بسیار آشفته و گریان شدیم و سپس منزلى را

کرایه نمودیم و در آن جا ماندیم، فرداى آن روز خبر رحلت و شهادت حضرت منتشر گردید.

و بدون آن که کسى از وضعیت ما با خبر شود آن روز را در غم و اندوه سپرى کردیم و چون شب فرا رسید در تاریکى نشسته و در حالت اندوه و گریه شدیدى قرار داشتم.

در همین بین، ناگهان دستى در جمع ما نمایان گشت و همچون چراغ، مجلس ما را روشنائى بخشید و صدائى به گوش رسید: اى احمد! این نامه را بگیر و به آنچه در آن مرقوم گشته است عمل نما.

پس از جاى خود حرکت کردم و نامه را گرفتم، موقعى که آن را گشودم در آن چنین نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحیم، از حسن مسکین نزد پروردگار جهانیان، به شیعیان مسکین؛ در هر حال حمد و سپاس، مخصوص خداوند است بر آن چه که براى ما مقدر گردانیده و شگر گزار در مقابل نعمت‏هاى بى‏پایانش هستیم، و در مقابل حوادث روزگار باید صبور و بردبار باشیم و اوست که ما را از مشکلات نجات مى‏بخشد، و او بهترین وکیل و مدافع ما خواهد بود.

اکنون موقع رساندن اموال و آنچه را که همراه دارید، به دست ما نیست، چون این حاکم ظالم مانع است.

آن‏ها را فعلا به همراه خود بازگردانید.

و ضمنا در بین اموال امانتى، کیسه‏اى است که در آن، مقدار هفده دینار در پارچه‏اى قرمز پیچیده شده است که از ایوب بن سلیمان

واقفى است که بر امامت جدم حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام متوقف شد، او خواسته است با این کیسه ما را مورد آزمایش قرار دهد، کیسه‏اش را به او برگردانید و تحویلش دهید.

پس ما نیز طبق دستور و فرما مطاع امام علیه السلام، به سوى قم مراجعت کردیم و هفت شب بعد از آن که به قم رسیدیم، پیامى از حضرت امام مهدى علیه السلام آمد بر این که: شترى را فرستادیم تا آن چه اموال پدرم نزد شما است بر آن شتر سوار کنید و آن را آزاد بگذارید، خودش راه را مى‏داند و اموال را پیش ما خواهد آورد.

و ما نیز طبق دستور مجدد، کلیه اجناس و اموال را بر شتر حمل کردیم و آن را رها نمودیم و رفت.

سال بعد به سمت سامراء حرکت نمودیم تا از اوضاع آگاه گردیم و چون وارد شهر سامراء شدیم، به طرف منزل حضرت رفتیم.

همین که نزدیک منزل رسیدیم شخصى از منزل بیرون آمد و هر دو نفر ما را با اسم صدا زد و اظهار داشت: اى احمد! و اى محمد! هر نفرتان وارد منزل شوید.

موقعى که وارد منزل شدیم، گفت: اموالتان در آن گوشه‏ى حیات موجود است، چناچه مایل باشید مى‏توانید آن‏ها را ملاحظه کنید.

به همین جهت کنار اموال رفتیم و آن چه را از قم به وسیله‏ى آن شتر فرستاده بودیم بدون کم و کاست موجود بود(1)


1) هدایة الکبرى حضینى: ص 342، مدینة المعاجز: ج 7، ص 661، ح 2651.