شخصى به نام موسى بن مهدى حکایت نماید:
روزى در سامراء که به آن شهر عسکر مىگفتند، به محضر مبارک حضرت ابومحمد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم و اظهار نمودم: اى مولا و سرورم! شما در سالهاى آخر عمر قرار گرفتهاید و جلوتر به ما خبر دادید که فرزندى براى شما – به نام مهدى – به دنیا خواهد آمد، آیا زمان معینى دارد؟
حضرت سلام الله علیه فرمود: مگر به شما نگفتهایم مسائلى که مربوط به علم غیب است از ما سؤال نکنید، چون که بعضى اوقات مجبور مىشویم بیان کنیم و افرادى مىشنوند که طاقت و توان تحمل آن را ندارند و ایمان خود را از دست مىدهند و کافر مىگردند.
گفتم: اى مولا و سرورم! امیدوارم بتوانم تحمل کنم و آن چه را که از شما مىشنوم درک و باور کنم.
امام علیه السلام فرمود: آن مولود، روز جمعه، قبل از طلوع فجر، در ماه شعبان به دنیا خواهد آمد و مادر او خانمى به نام نرجس مىباشد، من آن نوزاد را درک مىکنم و مىبینم و مىبوسم و عمهام حکیمه نیز
آن مولود را در بغل خواهد گرفت.
عرضه داشتم: یا ابن رسول الله! شکر و سپاس خداوند سبحان را، براى شنیدن چنین خبرى که شادمان کننده است.
و سپس از مولایم امام عسکرى علیه السلام تشکر نمودم که مرا قابل دانست و این مطالب را براى من بیان نمود و مرا در جریان ولادت فرزندش قرار داد.
و چون مدتى از این موضوع گذشت، روزها و شبها را لحظه شمارى مىکردم و در انتظار ظهور ولادت چنان مولودى مبارک و عزیز بودم، تا آن که در همان زمان و با همان خصوصیاتى که امام حسن عسکرى علیه السلام خبر داده بود، فرزندش حضرت مهدى علیه السلام تولد یافت.
و شنیدم که پدرش، امام عسکرى علیه السلام او را بوسید و عمهاش حکیمه نیز او را در آغوش خود گرفت(1)
1) هدایة الکبرى حضینى: ص 334.