جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اهدائى طلا به ابوهاشم و دینار به اسماعیل

زمان مطالعه: 2 دقیقه

یکى از اصحاب و دوستان امام حسن عسکرى علیه السلام به نام ابوهاشم جعفرى حکایت کند:

روزى امام علیه السلام سوار مرکب سوارى خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم.

و حضرت جلوى من حرکت مى‏کرد، چون مقدارى راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهى سنگینى دارم و بدون آن که سخنى بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چاره اندیشى بودم.

در همین بین، امام علیه السلام متوجه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصائى که در دست داشت، روى زمین خطى کشید و فرمود: اى ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمنا مواظب باش که این جریان را براى کسى بازگو نکنى.

وقتى پیاده شدم، دیدم قطعه‏اى طلا داخل خاک‏ها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام علیه السلام به راه خود ادامه دادم.

باز مقدار مختصرى که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه‏ى بدهى من باشد که خوب است؛ ولى من تهى دست هستم و توان تأمین مخارج زندگى خود و خانواده‏ام را ندارم، مخصوصا که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند.

در همین لحظه بدون آن که حرفى زده باشم، امام علیه السلام مجددا نگاهى به من کرد و خم شد و با عصاى خود روى زمین خطى کشید و فرمود: اى ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسى نگو.

پس چون پیاده شدم، دیدم قطعه‏اى نقره روى زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم.

پس از این که مقدارى دیگر راه رفتیم، به سوى منزل بازگشتیم.

و امام عسکرى علیه السلام به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم.

بعد از چند روزى، طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهى هایم بود – نه کم و نه زیاد – و آن قطعه‏ى نقره را نیز فروختم و نیازمندى‏هاى منزل و خانواده‏ام را تهیه و تأمین نمودم(1)

– همچنین آورده‏اند:

اسماعیل بن محمد – که یکى از نوه‏هاى عباس بن عبدالمطلب مى‏باشد – تعریف کرد:

روزى بر سر راه امام حسن عسکرى علیه السلام نشستم و هنگام عبور آن حضرت، تقاضاى کمک کردم و قسم خوردم که هیچ پولى ندارم و حتى خرجى براى تهیه‏ى آذوقه‏ى عائله‏ام ندارم.

حضرت جلو آمد و فرمود: قسم دروغ مى‏خورى، با این که دویست دینار در وسط حیات منزل خود پنهان کرده‏اى، و این برخورد من به آن معنا نیست که به تو کمک نمى‏کنم، پس از آن، حضرت به غلام خود که همراهش بود فرمود: چه مقدار پول همراه دارى؟

پاسخ داد: صد دینار، حضرت دستور داد تا آن مبلغ را تحویل من دهد.

وقتى دینارها را گرفتم فرمود: اى اسماعیل! بیش از آن چه پنهان کرده‏اى نیازمند خواهى شد و نسبت به آن ناکام خواهى گشت.

اسماعیل گوید: پس از گذشت مدتى، سخت در مضیقه قرار گرفتم و به سراغ آن دویست دینارى رفتم که پنهان کرده بودم، ولى آنچه تفحص و بررسى کردم آن را نیافتم.

بعدا متوجه گشتم که یکى از پسرانم از آن محل، اطلاع یافته و پول‏ها را برداشته است و من ناکام و محروم گشتم(2)


1) الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 421، ح 2، بحارالأنوار: ج 50، ص 259، ح 20، الثاقب فى المناقب: ص 217، ح 20.

2) اصول کافى: ج 1، ص 509، ح 14، الخرایج و الجرایح: ج 1، ص 427، ح 6.