جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دیدار از خانواده‏اى نصرانى

زمان مطالعه: 2 دقیقه

یکى از راویان حدیث به نام جعفر بن محمد بصرى حکایت کند:

روزى در محضر حضرت ابومحمد، امام حسن عسکرى علیه السلام بودیم، یکى از مأمورین خلیفه وارد شد و گفت: خلیفه پیام داد که چون أنوش نصرانى – یکى از بزرگان نصارى – در شهر سامراء است و دو فرزند پسرش مریض و در حال مرگ هستند، تقاضا کرده‏اند که برویم و براى سلامتى ایشان دعا کنیم.

اکنون چنانچه مایل باشید، نزد ایشان برویم تا در نتیجه به اسلام و خاندان نبوت، خوش بین گردند.

امام علیه السلام اظهار داشت: شکر سپاس خداوند متعال را که یهود و نصارى نسبت به ما خانواده‏ى اهل بیت از دیگر مسلمین عارف‏ تر هستند.

سپس حضرت آماده‏ى حرکت شد، لذا شترى را مهیا کردند و امام علیه السلام سوار شتر شد و رهسپار منزل أنوش گردید.

همین که حضرت نزدیک منزل أنوش نصرانى رسید، ناگهان متوجه شدیم أنوش سر و پاى برهنه به سوى امام علیه السلام مى‏آید و کتاب انجیل را بر سینه چسبانده است، همچنین دیگر روحانیون نصارنى و راهبان،

اطراف او در حال حرکت هستند.

چون جلوى منزل به یکدیگر رسیدند، أنوش گفت: اى سرورم! تو را به حق این کتاب – که تو از ما نسبت به آن آگاه ‏تر هستى و تو از درون ما و آئین ما مطلع هستى – آنچه را که خلیفه پیشنهاد داده است انجام بده، همانا که تو در نزد خداوند، همچون حضرت عیسى مسیح علیه السلام هستى.

امام حسن عسکرى علیه السلام با شنیدن این سخنان، حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد و سپس وارد منزل نصرانى شد و در گوشه‏اى از اتاق نشست.

و در جمعیت همگى سر پا ایستاده و تماشاى جلال و عظمت فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بودند، بعد از لحظاتى حضرت لب به سخن گشود و اشاره به یکى از دو فرزند مریض نمود در اظهار داشت:

این فرزندت باقى مى‏ماند و ترسى بر آن نداشته باش؛ و اما آن دیگرى تا سه روز دیگر مى‏میرد، و آن فرزندت که زنده مى‏ماند مسلمان خواهد شد و از مؤمنین و دوستداران ما اهل بیت قرار خواهد گرفت.

أنوش نصرانى گفت: به خدا سوگند، اى سرورم! آنچه فرمودى حق است و چون خبر دادى که یکى از فرزندانم زنده مى‏ماند، از مرگ دیگرى واهمه ‏اى ندارم و خوشحال هستم از این که پسرم اسلام مى‏آورد و از علاقه مندان شما اهل بیت رسالت قرار مى‏گیرد.

یکى از روحانیون مسیحى، أنوش را مخاطب قرار داد و گفت: اى أنوش! تو چرا مسلمان نمى‏شوى؟

پاسخ داد: من اسلام را از قبل پذیرفته‏ام و نیز مولایم نسبت به من آگاهى کامل دارد.

در این موقع، حضرت ابومحمد، امام عسکرى علیه السلام اظهار نمود: چنانچه مردم برداشت‏هاى سوئى نمى‏کردند، مطالبى را مى‏گفتم و کارى مى‏کردم که آن فرزندت نیز سالم و زنده بماند.

أنوش گفت: اى مولا و سرورم! آنچه را که شما مایل باشید و صلاح بدانید، من نیز نسبت به آن راضى هستم.

جعفر بصرى گوید: یکى از پسران أنوش نصرانى همین طور که امام علیه السلام اشاره کرده بود، بعد از سه روز از دنیا رفت و آن دیگرى پس از بهبودى مسلمان شد و جزء یکى از خادمین حضرت قرار گرفت(1)


1) هدایة الکبرى حضینى: ص 334، حلیة الأبرار: ج 5، ص 111، ح 1، مدینة المعاجز: ج 7، ص 670، ح 2655.