جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سخنانى تکان دهنده در کودکى

زمان مطالعه: 2 دقیقه

بسیارى از تاریخ نویسان آورده‏اند:

روزى یکى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلى عبور مى‏کرد، بچه‏هائى را دید که مشغول بازى هستند.

و حضرت ابومحمد حسن بن على عسکرى علیه السلام را دید – در حالى که کودکى خردسال بود – کنارى ایستاده و گریه مى‏کند.

بهلول گمان کرد که چون این کودک، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچه‏ها مى‏نماید و با حسرت گریه مى‏کند؛ به همین جهت جلو آمد و اظهار داشت: اى فرزندم! ناراحت مباش و گریه نکن، من هر نوع اسباب بازى که بخواهى، برایت تهیه مى‏کنم.

حضرت در همان موقعیت و با همان زبان کودکى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى کم عقل! مگر ما انسان‏ها براى سرگرمى و بازى آفریده شده‏ایم، که با من این چنین سخن مى‏گوئى.

بهلول سؤال کرد: پس براى چه چیزهایی آفریده شده ایم؟

حضرت علیه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگیرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستایش پروردگار متعال آفریده شده‏ایم.

بهلول گفت: این مطلب را از کجا و چگونه آموخته‏اى؟!

و آیا براى اثبات آن دلیلى دارى؟

حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حکیمانه‏ى او آموخته‏ام، آن جائى که مى‏فرماید: (أفحسبتم أنما خلقناکم عبثا و أنکم الینا لا ترجعون)(1)

یعنى؛ آیا شما انسان‏ها گمان کرده‏اید که شما را بیهوده و بدون هدف آفریده ام، و نیز گمان مى‏کنید – براى بررسى اعمال و گفتار – به سوى ما بازگشت نمى‏کنید!؟.

سپس بهلول با آن موقعیت و شخصیتى که داشت از آن کودک عظیم القدر تقاضاى موعظه و نصیحت نمود.

حضرت در ابتداء چند شعرى حکمت آمیز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول! عاقل باش، من در کنار مادرم بودم، او را دیدم که مى‏خواست براى پختن غذا چند قطعه هیزم ضخیم را زیر اجاق روشن کند؛ ولى آن‏ها روشن نمى‏شد تا آن که مقدارى هیزم باریک و کوچک را روشن کرد و سپس آن هیزم‏هاى بزرگ و ضخیم به وسیله‏ى آن‏ها روشن گردید.

و گریه من از این جهت است که مبادا ما جزئى از آن هیزم‏هاى کوچک و ریز دوزخیان قرار گیریم.

با بیان چنین مطالبى، بهلول ساکت ماند و دیگر حرفى نزد(2)


1) سوره‏ى مؤمنون: آیه‏ى 115.

2) احقاق الحق: ج 19، ص 620، صواعق المحرقه: ص 205، نورالأبصار: ص 166.