جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

احکام

زمان مطالعه: 74 دقیقه

1- باب الطهارة

التعدى فى الوضوء

[197] -1- الحرانى: قال علیه‏السلام: من تعدى فى طهوره کان کناقضه.(1)

حد غسل المیت

[198] -2- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:

کتب محمد بن الحسن الى أبى‏محمد علیه‏السلام فى الماء الذى یغسل به المیت کم حده؟

فوقع علیه‏السلام: حد غسل المیت یغسل حتى یطهر ان شاءالله.

قال: و کتب الیه: هل یجوز أن یغسل المیت و ماؤه الذى یصب علیه یدخل الى بئر کنیف، أو الرجل یتوضأ وضوء الصلاة أن یصب ماء وضوئه فى کنیف؟

فوقع علیه‏السلام: یکون ذلک فى بلالیع(2)(3)

جعل المیتین على سریر واحد

[199] -3- الطوسى: عن محمد بن الحسن الصفار، قال:

کتبت الى أبى‏محمد الحسن العسکرى علیه‏السلام: أیجوز أن یجعل المیتین على جنازة واحدة فى موضع الحاجة و قلة الناس، و ان کان المیتان رجلا و امرأة یحملان على سریر واحد و یصلى علیهما؟

فوقع علیه‏السلام: لا یحمل الرجل مع المرأة على سریر واحد.(4)

1- باب طهارت

تعدى در وضو

[197] -1- حرانى گوید: امام عسکرى علیه‏السلام فرمود: هر کس در وضو گرفتنش زیاده‏روى کند، همچون کسى است که وضو را شکسته است.

حد غسل میت

[198] -2- کلینى از محمد بن یحیى نقل مى‏کند:

محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت و از او درباره‏ى مقدار آبى که با آن مرده را غسل مى‏دهند پرسید.

حضرت چنین نوشت: اندازه‏ى غسل میت آن است که شسته مى‏شود تا پاک شود، ان شاءالله. گوید: به آن حضرت نوشت: آیا جایز است میت غسل داده شود و آبى که بر آن ریخته مى‏شود وارد چاه فاضلاب شود؟ یا کسى وضو براى نماز بگیرد و آب وضویش به چاه فاضلاب ریخته شود؟

حضرت چنین نگاشت: این در بالوعه‏ها(5) جایز است.

قرار دادن دو مرده در یک تابوت

[199] -3- شیخ طوسى از محمد بن حسن صفار روایت مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشتم: آیا جایز است دو مرده را در یک تابوت قرار دهند.

آنجا که نیاز باشد و مردم(براى تشییع جنازه) کم باشند؟ و اگر دو مرده، یکى زن و دیگرى مرد باشد، آیا جایز است بر یک تابوت گذاشته شود و بر آن دو نماز خوانده شود؟

امام علیه‏السلام چنین نگاشت:

مرد و زن بر یک تابوت حمل نمى‏شود.

2- الصلاة

لباس المصلى

[200] -4- الطوسى: محمد بن أحمد بن یحیى، عن محمد بن عبدالجبار، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: أسأله هل یصلى فى قلنسوة علیها و بر مالا یؤکل لحمه، أو تکة حریر، أو تکة من وبر الأرانب؟

فکتب علیه‏السلام: لا تحل الصلاة فى الحریر المحض، و ان کان الوبر ذکیا، حلت الصلاة فیه ان شاءالله تعالى.(6)

[201] -5- الصدوق: کتب ابراهیم بن مهزیار الى أبى‏محمد الحسن علیه‏السلام یسأله عن الصلاة فى القرمز(7)، فان أصحابنا یتوقفون عن الصلاة فیه؟

فکتب علیه‏السلام: لا بأس مطلق، و الحمدلله.(8)

[202] -6- الطوسى: عن محمد بن على بن محبوب، عن عبدالله بن جعفر، قال:

کتبت الیه، یعنى أبامحمد علیه‏السلام: یجوز للرجل أن یصلى و معه فأرة مسک؟ فکتب علیه‏السلام: لا بأس به اذا کان ذکیا.(9)

2- نماز

لباس نمازگزار

[200] -4- شیخ طوسى با سند خود از محمد بن عبدالجبار روایت مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم و پرسیدم: آیا نماز خواندن در کلاهى که پشم حیوان حرام گوشت بر آن است، یا تکه‏اى حریر، یا تکه‏اى از پشم خرگوش در آن است صحیح است؟

نوشت: نماز خواندن در لباسى از ابریشم خالص روا نیست و اگر کرک حیوان تذکیه شده باشد، نماز در آن حلال است، ان شاءالله تعالى.

[201] -5- صدوق روایت مى‏کند: ابراهیم بن مهزیار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت و از آن حضرت درباره‏ى نماز در لباس قرمز(10) پرسید، و این که اصحاب ما در نماز خواندن در آن توقف مى‏کنند.

حضرت چنین نگاشت: هیچ اشکالى ندارد، و الحمدلله.

[202] -6- شیخ طوسى با سند خود از عبدالله بن جعفر نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم و پرسیدم: آیا جایز است مرد نماز بخواند، در حالى که همراهش نافه‏ى مشک باشد؟

حضرت نگاشت: اگر آن حیوان تذکیه شده باشد، اشکالى ندارد.

قنوته

[203] -7- السید ابن طاووس: أحمد بن محمد بن عبدالله بن عباس رحمة الله، قال: حدثنى أبوالطیب الحسن بن أحمد بن محمد بن عمر بن الصباح القزوینى، و أبوالصباح محمد بن أحمد بن محمد بن عبدالرحمان البغدادى الکاتبان، قالا:

جرى بحضرة شیخنا فقیه العصابة ذکر مولانا أبى‏محمد الحسن بن أمیرالمؤمنین علیه‏السلام، فقال رجل من الطالبیین: انما ینقم منه الناس تسلیم هذا الأمر الى ابن أبى‏سفیان، فقال شیخنا: رأیت أیضا مولانا أبامحمد علیه‏السلام أعظم شأنا و أعلى مکانا و أوضح برهانا من أن یقدح فى فعل له اعتبار المعتبرین، أو یعترضه شک الشاکین و ارتیاب المرتابین، ثم أنشأ یحدث، فقال:

لما مضى سیدنا الشیخ أبوجعفر محمد بن عثمان بن سعید العمرى رضى الله عنه و أرضاه، زاده علوا فیما أولاه، و فرغ من أمره، جلس الشیخ أبوالقاسم الحسین ابن‏روح ابن أبى‏بحر زاد الله توفیقه: للناس فى بقیة نهار یومه فى دار الماضى رضى الله عنه فأخرج الیه ذکاء الخادم الأبیض مدرجا(11) و عکازا(12) و حقة خشب مدهونة، فأخذ العکاز فجعلها فى حجره على فخذیه، و أخذ المدرج بیمینه و الحقة بشماله.

فقال الورثة: فى هذا المدرج ذکر ودائع، فنشره، فاذا هى أدعیة و قنوت موالینا الأئمة من آل محمد علیهم‏السلام، فأضربوا عنها و قالوا: ففى الحقة جوهر لا محالة، قال لهم: تبیعونها؟ فقالوا: بکم؟

قال: یا أباالحسن! – یعنى ابن‏شبیب الکوثاوى – ادفع الیهم عشرة دنانیر، فامتنعوا، فلم یزل یزیدهم و یمتنعون، الى أن بلغ مائة دینار، فقال لهم: ان بعتم و الا ندمتم، فاستجابوا البیع و قبضوا المائة الدینار، و استثنى علیهم المدرج و العکاز.

فلما انفصل الأمر قال: هذه عکاز مولانا أبى‏محمد الحسن بن على بن محمد ابن‏على الرضا علیهماالسلام التى کانت فى یده یوم توکیله سیدنا الشیخ عثمان بن سعید العمرى رحمة الله و وصیته الیه و غیبته الى یومنا هذا، و هذه الحقة فیها خواتیم الأئمة علیهم‏السلام فأخرجها، فکانت کما ذکر من جواهرها و نقوشها و عددها، و کان فى المدرج قنوت موالینا الأئمة علیهم‏السلام:

قنوت آن حضرت

[203] -7- سید بن طاووس با سند خود از ابوالطیب حسن بن احمد قزوینى و ابوالصباح محمد بن احمد بغدادى – که هر دو کاتب بودند – نقل مى‏کند که گفته‏اند:

در حضور شیخ ما فقیه شیعه، یادى از سرورمان امام حسن مجتبى فرزند امیرمومنان علیه‏السلام شد. یکى از طالبیان گفت: مردم به خاطر این که او حکومت را به پسر ابوسفیان سپرد، از او انتقاد مى‏کنند. شیخ ما گفت: مولایمان امام حسن عسکرى علیه‏السلام را نیز والاتر و ارجمندتر و با دلیل روشن‏تر از آن دیدم که در کار او نظر نظرسنجان و داورى کنندگان ایرادى وارد آورد، یا شک و تردید شک کنندگان عارض او شود.

سپس چنین ادامه داد:

چون سرور ما محمد بن عثمان بن سعید عمرى – که خدا از او راضى باد و او را راضى کند و بر درجاتش بیفزاید – درگذشت و کار او سامان یافت، شیخ ابوالقاسم حسین بن روح – که خدا بر توفیقش بیفزاید – بقیه‏ى روز وفاتش را در خانه‏ى او به سوگ نشست. خادم او ذکاء، پارچه‏ى سفید تا شده‏اى و نیزه‏اى و حقه‏اى چوبین و روغن مالى شده بیرون آورد. وى نیزه را در دامن خود روى پاهاى خود گذاشت و آن پارچه را در دست راستش گرفت و آن حقه(عطردان) را در دست چپش.

وارثان گفتند: در این پارچه از ودیعه‏ها یاد شده است. آن را گشود، دعاها و قنوت‏هاى امامان از خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بود. از آن چشم پوشیدند و گفتند: در آن عطردان حتما جواهر است. به آنان گفتند: آن را مى‏فروشید؟ گفتند: به چند؟

گفت [خطاب به ابن شبیب کوثاوى]: ده دینار به اینان بده. نپذیرفتند. همچنان مى‏افزود و آنان نمى‏پذیرفتند. تا آن که به صد دینار رسید. به آنان گفت: اگر فروختید [که هیچ] و گرنه پشیمان مى‏شوید. آنان راضى به داد و ستد شدند، صد دینار گرفتند، نیزه و پارچه را هم بر آنان استثنا کرد.

چون کار تمام شد. گفت: این نیزه‏ى مولاى ما امام حسن عسکرى علیه‏السلام است، آن روز که سرورمان عثمان بن سعید عمرى را به وکالت تعیین کرد و به او وصیت نمود و تا امروز غایب شد، در دست آن حضرت بود. در این عطردان هم انگشترهاى امامان علیهم‏السلام است. آنها را بیرون آورد و همان گونه بود که گفته بود، در آن جوهر و نقوش انگشترها و تعداد آنها بود. در آن پارچه هم قنوت امامان ما علیهم‏السلام بود:

… قنوت مولانا الوفى الحسن بن على العسکرى علیهماالسلام:

یا من غشى نوره الظلمات، یا من أضاءت بقدسه الفجاج المتوعرات، یا من خشع له أهل الأرض و السموات، یا من بخع له بالطاعة کل متجبر عات، یا عالم الضمائر المستخفیات، وسعت کل شى‏ء رحمة و علما، فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک، وقهم عذاب الجحیم، و عاجلهم بنصرک الذى وعدتهم، انک لا تخلف المیعاد، و عجل اللهم اجتیاح أهل الکید، و آوهم الى شر دار فى أعظم نکال و أقبح متاب.

اللهم انک حاضر أسرار خلقک، و عالم بضمائرهم، و مستغن لولا الندب باللجأ الى تنجز ما وعدته اللاجى عن کشف مکامنهم، و قد تعلم یا رب! ما أسره و أبدیه و أنشره و أطویه و أظهره و أخفیه، على متصرفات أوقاتى، و أصناف حرکاتى من جمیع حاجاتى، و قد ترى یا رب! ما قد تراطم فیه أهل ولایتک، و استمر علیهم من أعدائک غیر ظنین فى کرم، و لا ضنین بنعم، ولکن الجهد یبعث على الاستزادة، و ما أمرت به من الدعاء اذا أخلص لک اللجا یقتضى احسانک شرط الزیادة، و هذه النواصى و الأعناق خاضعة لک بذل المعبودیة و الاعتراف بملکة الربوبیة، داعیة بقلوبها و محصنات الیک فى تعجیل الانالة، و ما شئت کان و ما تشاء کائن، أنت المدعو المرجو المأمول المسئول، لا ینقصک نائل و ان اتسع، و لا یلحفک سائل و ان ألح، و ضرع ملکک لا یلحقه التنفید، و عزک الباقى على التأبید، و ما فى الأعصار من مشیتک بمقدار، و أت الله لا اله الا أنت الرؤوف الجبار.

اللهم أیدنا بعونک، و اکنفنا بصونک، و أنلنا منال المعتصمین بحبلک، المستظلین بظلک.(13)

[204] -8- و قال أیضا: [بالاسناد المتقدم]، و دعا علیه‏السلام فى قنوته، و أمر أهل قم بذلک لما شکوا من موسى بن بغا:

الحمدلله شکرا لنعمائه، و استدعاء لمزیده، و استخلاصا له [و استجلابا لرزقه] و به دون غیره، و عیاذا به من کفرانه، و الالحاد فى عظمته و کبریائه، حمد من یعلم أن ما به من نعمائه

قنوت مولاى ما امام حسن عسکرى علیه‏السلام:

اى آن که فروغش ظلمت‏ها را فرا گرفته، اى آن که با قدس او، دره‏هاى هولناک روشن گشته، اى آن که زمینیان و آسمانیان در برابرش خاشع‏اند، اى آن که هر سرکش طغیانگرى در برابرش فرمانبردار و رام است، اى داناى درون‏هاى نهان، با رحمت و علم، هر چیز را فرا گرفته‏اى، آنان را که توبه کرده و راه تو را پیروى کرده‏اند، بیامرز و از عذاب دوزخ نگاهشان دار و آن یارى از که وعده‏شان داده‏اى زود برسان که تو هرگز وعده‏ات را خلاف نمى‏کنى. خداوندا، هر چه زودتر نیرنگ‏بازان را عقب بران و آنان را در بدترین سرا و در بزرگ‏ترین کیفر و زشت‏ترین فرجام، جاى بده.

خداوندا، تو در کنار رازهاى بندگانت حاضرى و درون‏هایشان را مى‏دانى و اگر نبود این که فراخوانده‏اى تا به تحقق وعده‏هایت نسبت به پناهندگان، پناه آورند، از فاش ساختن اسرارشان بى‏نیازى. پروردگارا، آنچه را پنهان کنم یا آشکار، بگسترم یا فرو پوشم، آشکار یا نهان سازم، در همه‏ى اوقاتم و همه‏ى کارهایم و نیازهایم را مى‏دانى.

پروردگارا، آن چه را که اهل ولایت تو در آن گرفتارند و از سوى دشمنانت پیوسته بر آنان جارى است مى‏بینى، نه در کرم متهمى و نسبت به نعمت‏ها بخیلى، لیکن تلاش، بر زیاده‏خواهى بر مى‏انگیزد و فرمانى که به دعا داده‏اى اگر پناه جویى به درگاهت خالصانه باشد، احسان تو مقتضى شرط فزونى است، این چهره‏ها و گردن‏ها با خوارى بندگى و اقرار به پروردگارى تو خاضع است و با دل‏ها تو را مى‏خواند و از آستانت تعجیل در نعمت دهى را مى‏خواهد. آنچه خواسته‏اى شده است و آنچه را بخواهى مى‏شود. تویى آن خوانده شده‏اى که جاى امید و آرزو و سئوال بندگانى، نعمت بخشى‏ات هر چه گسترده باشد، از تو نمى‏کاهد و خواهنده‏ى درگاهت هر چند هم اصرار کند، خسته‏ات نمى‏سازد و گنجینه‏ى فرمانروایى‏ات پایان‏ناپذیر است و قدرت و شکست ناپذیرى‏ات، ابدى است و خواسته‏ات در روزگاران به اندازه و تقدیر است؛ تویى خداوند، معبودى جز تو نیست که مهرورز و قدرتمندى.

خداوندا، با یارى‏ات تأییدمان کن و با نگهدارى‏ات پناهمان ده و ما را نیز همچون آنان که به ریسمان رحمتت چنگ مى‏زنند در سایه‏ى لطف مى‏آرمند، بهره‏مند بگردان.

[204]-8- نیز با همان سند گذشته نقل کرده است: دعاى امام حسن عسکرى علیه‏السلام در قنوتش – که مردم قم را نیز دستور داد این دعا را بخوانند، آن گاه که از موسى بن بغا و ظلم‏هاى او به حضرتش شکایت کردند – چنین بود:(14)

فمن عند ربه، و ما مسه من عقوبته فبسوء جنایة یده، و صلى الله على محمد عبده و رسوله و خیرته من خلقه، و ذریعة المؤمنین الى رحمته، و آله الطاهرین ولاة أمره.

اللهم انک ندبت الى فضلک، و أمرت بدعائک، و ضمنت الاجابة لعبادک، و لم تخیب من فزع الیک برغبته و قصد الیک بحاجته، و لم ترجع ید طالبة صفرا من عطائک، و لا خائبة من نحل هباتک، و أى راحل رحل الیک فلم یجدک قریبا، أو وافد وفد علیک فاقتطعته عوائق الرد دونک، بل أى محتفر من فضلک لم یمهه فیض جودک، و أى مستنبط لمزیدک أکدى دون استماحة سجال عطیتک.

اللهم و قد قصدت الیک برغبتى، و قرعت باب فضلک ید مسألتى، و ناجاک بخشوع الاستکانة قلبى، و وجدتک خیر شفیع لى الیک، و قد علمت ما یحدث من طلبتى قبل أن یخطر بفکرى، أو یقع فى خلدى، فصل اللهم دعائى ایاک باجابتى، و اشفع مسألتى بنجح طلبتى.

اللهم و قد شملنا زیغ الفتن، و استولت علینا غشوة الحیرة، و قارعنا الذل و الصغار، و حکم علینا غیر المأمونین فى دینک، و ابتز أمورنا معادن الابن ممن عطل حکمک، و سعى فى اتلاف عبادک و افساد بلادک.

اللهم و قد عاد فیئنا دولة بعد القسمة، و امارتنا غلبة بعد المشورة، وعدنا میراثا بعد الاختیار للأمة، فاشتریت الملاهى و المعازف بسهم الیتیم و الأرملة، و حکم فى أبشار المؤمنین أهل الذمة، و ولى القیام بأمورهم فاسق کل قبیلة، فلا ذائد یذودهم عن هلکة، و لا راع ینظر الیهم بعین الرحمة، و لا ذو شفقة یشبع الکبد الحرى من مسغبة، فهم أولوا ضرع بدار مضیعة، و أسراء مسکنة، و حلفاء کآبة و ذلة.

اللهم و قد استحصد زرع الباطل، و بلغ نهایته، و استحکم عموده، و استجمع طریده، و خذرف ولیده، و بسق فرعه، و ضرب بجرانه.

اللهم فأتح له من الحق یدا حاصدة تصدع [تصرع] قائمه، و تهشم سوقه، و تجب

خداوند را سپاس به خاطر شکر نعمت‏هایش و درخواست افزون‏تر و رهایى خواهى از آستانش [و روزى طلبى از درگاهش] و خالص گشتن براى او و به خاطر او، نه دیگرى و پناه بر او از ناسپاسى‏اش یا الحاد در عظمت و کبریاى او.

او را سپاس، سپاسى کسى که مى‏داند هر نعمت که دارد، از سوى پروردگار اوست و هر بدى و کیفرى که به او رسد، نتیجه‏ى دستاوردهاى زشت خود اوست، و درود خدا بر محمد، بنده و فرستاده‏اش و برگزیده‏ى او از بندگانش و وسیله‏ى مؤمنان براى رسیدن به رحمتش و درود بر دودمان پاک او که عهده‏داران امر خدایند.

خداوندا، تو بندگان را به درخواست از احسان خود فراخوانده‏اى و فرمان دعا داده‏اى و اجابت بندگانت را تضمین کرده‏اى و هر که را که با اشتیاق به درگاهت آمده و هر که نیاز به آستان تو آورده، محروم نکرده‏اى و هیچ خواهنده‏اى دست خالى از عطایت برنگشته و از بخششهایت ناکام نگشته است. کدام کوچنده‏اى است که به درگاهت روى آورده و تو را نزدیک نیافته است؟ یا کیست که به آستان تو وارد شود و موانعى او را از درگاهت رد کند؟ بلکه کیست که جویاى فضل تو باشد و فیض بخششت با او سرشار نسازد و کدام خواهان رحمت افزون توست که بدون برخوردارى از جام لبریز عطایت، تهیدست و محروم ماند؟

خداوندا، با اشتیاق به درگاهت آمده‏ام و دست نیازم در خانه‏ى احسان تو را مى‏کوبد و قلبم با خشوع فروتنى با تو نجوا مى‏کند. تو را بهترین واسطه‏ى خودم به درگاهت یافته‏ام، خواسته‏ام را پیش از آن که به فکرم خطور کند یا بر دلم بگذرد، مى‏دانى.

پس خداوندا، دعاى مرا به اجابت مقرون ساز و بر آوردن خواسته‏ام را به درخواستم وصل گردان.

خداوندا، بیراهه‏ى فتنه‏ها ما را فرا گرفته و پوشش جامه‏ى حیرت ما را در بر گرفته است و ذلت و خوارى ما را درهم کوبیده و کسانى بر ما حکومت یافته‏اند که امین دین تو نیستند و سرچشمه‏هاى فضاحت و رسوایى کارهاى ما را ربوده و به دست گرفته‏اند، آنان که حکم تو را تعطیل کرده‏اند و در تلف کردن بندگانت و تباه کردن سرزمین‏هایت کوشیده‏اند.

خداوندا، سهم و غنیمت ما پس از تقسیم، دست به دست مى‏گردد و امارت و حکومت ما پس از شورا، به صورت غلبه درآمده و مغلوب شده‏ایم، ما پس از برگزیدگى و امامت براى امت، میراث گشته‏ایم، با سهم یتیمان و بیوه زنان، ابزار لهو و لعب مى‏خرند و اهل ذمه در میان اهل ایمان قضاوت و داورى مى‏کنند و فاسق هر قبیله‏اى عهده‏دار کار آنان شده است؛ نه مدافعى است که آنان را از هلاکت باز دارد و نه مراقبى است که با نگاه رحمت در کارهایشان بنگرد و نه مهرورزى که جگر سوخته از قحطى را سیراب کند. آنان بینوایانى‏اند در خانه‏ى تباه شده و اسیران مسکنت و همدوشان رنج و ذلت‏اند.

سنامه، و تجدع مراغمه، لیستخفى الباطل بقبح صورته، و یظهر الحق بحسن حلیته.

اللهم و لا تدع للجور دعامة الا قصمتها، و لا جنة الا هتکتها، و لا کلمة مجتمعة الا فرقتها، و لا سریة ثقل الا خففتها، و لا قائمة علو الا حططتها، و لا رافعة علم الا نکستها، و لا خضراء الا أبرتها، اللهم فکور شمسه، و حط نوره، و اطمس ذکره، و ارم بالحق رأسه، و فض جیوشه، و ارعب قلوب أهله.

اللهم و لا تدع منه بقیة الا أفنیت، و لا بنیة الا سویت، و لا حلقة الا قصمت، و لا سلاحا الا أکللت، و لا حدا الا فللت، و لا کراعا الا اجتحت، و لا حاملة علم الا نکست.

اللهم و أرنا أنصاره عبادید بعد الألفة و شتى بعد اجتماع الکلمة، و مقنعى الرءؤس بعد الظهور على الأمة.

و أسفر لنا عن نهار العدل و أرناه سرمدا لا ظلمة فیه، و نورا لا شوب معه، و أهطل علینا ناشئته، و أنزل علینا برکته، و أدل له ممن ناواه، و انصره على من عاداه.

اللهم و أظهر الحق، و أصبح به فى غسق الظلم و بهم الحیرة.

اللهم و أحى به القلوب المیتة، و اجمع به الأهواء المتفرقة، و الآراء المختلفة، و أقم به الحدود المعطلة، و الأحکام المهملة، و أشبع به الخماص الساغبة(15) و أرح به الأبدان اللاغیة المتعبة، کما ألهجتنا بذکره، و أخطرت ببالنا دعاءک له، و وفقتنا للدعاء الیه، و حیاشة أهل الغفلة عنه، و أسکنت فى قلوبنا محبته و الطمع فیه، و حسن الظن بک لاقامة مراسمه، اللهم فأت لنا منه على أحسن یقین، یا محقق الظنون الحسنة! و یا مصدق الآمال المبطئة!

اللهم و أکذب به المتألین علیک فیه، و اخلف به ظنون القانطین من رحمتک و الآیسین منه.

اللهم اجعلنا سببا من أسبابه، و علما من أعلامه، و معقلا من معاقله و نضر وجوهنا

خداوندا، کشت باطل را وقت درو فرا رسیده و به پایانش رسیده و ستونش استحکام یافته و طرد شده‏اش گرد آمده و زاده‏اش زود رشد کرده و شاخه‏اش بالا رفته و قرار و استقرار یافته است.

خداوندا، براى مقابله با باطل، قدرتى از حق فراهم آر که درو کننده‏ى باطل باشد و قوامش را درهم کوبد و قدرتش را خرد کند و شوکتش را نابود سازد و آن را به ذلت و خوارى نشاند، تا باطل با چهره‏ى زشت خود پنهان گردد و حق، با سیماى زیبا و آراسته‏ى خود آشکار شود.

خداوندا، براى ستم هیچ ستونى مگذار مگر آن که آن را در هم شکنى و نه هیچ سپرى مگر آن که از هم درى و نه یکپارچگى و وحدتى مگر آن که آن را پراکنده سازى و نه گردان سنگینى مگر آن که آن را سبک سازى و نه بناى افراشته‏اى مگر آن که به حقارت افکنى و نه پرچم افراشته‏اى، مگر آن که سرنگونش سازى و نه جمعیتى مگر آن که نابودش سازى.

خداوندا، خورشید باطل را تیره گردان، نورش را بکاه، یادش را خاموش کن و با حق بر سر باطل بکوب و سپاه باطل را در هم شکن و دل پیروان باطل را به هراس افکن.

خداوندا، از باطل هیچ چیز باقى مگذار مگر آن که نابودش کنى و نه بنایى مگر آن که با خاک یکسان سازى و نه حلق‏هایى مگر آن که درهم شکنى و نه سلاحى مگر آن که کند کنى و نه تیغ برانى مگر آن که از برش اندازى و نه سپاهى مگر آن که ریشه کن سازى و نه پرچمدارى مگر آن که سرنگون کنى.

خداوندا، یاوران باطل را به ما آن گونه نشان بده که پس از الفت، پراکنده‏شان ببینم و پس از وحدت، از هم گسسته و پس از غلبه بر امت، سرافکنده.

چهره‏ى روز عدالت را به ما بنمایان و آن را همیشگى بگردان، چنان فروزان و روشن که ظلمت و تاریکى در آن نیامیزد. ابر عدالت را بر ما بباران و برکتش را بر ما فرو ریز و حق را بر هر که با آن بستیزد و دشمنى کند، غالب و پیروز بگردان.

خداوندا، حق را پیروز گردان و آن را در تاریکى ستم و تیرگى حیرت فروزان بگردان.

خداوندا، در سایه‏ى حق دلهاى مرده را زنده کن و خواسته‏هاى پراکنده و اندیشه‏هاى مختلف را یکپارچه بگردان و با آن، حدود تعطیل شده و احکام رها شده را بر پاى دار و شکم‏هاى گرسنه را سیر گردان و بدن‏هاى تباه شده و رنجور را به آسایش برسان. همان گونه که زبان ما را به یاد حق گویا کردى و بر دلمان الهام کردى که تو را براى حق بخوانیم و ما را براى دعوت به سوى حق و سوق دادن غافلان از حق به سوى آن توفیق دادى و در دل‏هاى ما محبت و علاقه به حق را و خوش گمانى ما را نسبت به خودت براى برپایى رسم و آیین حق نشاندى، پس خداوندا، در این مورد ما را با بهترین یقین که داریم، به حق نایل گردان، اى تحقق بخش گمان‏هاى نیک و آرزوهاى دیرپا!

بتحلیته، و أکرمنا بنصرته، و اجعل فینا خیرا تظهرنا له و به، و لا تشمت بنا حاسدى النعم، و المتربصین بنا حلول الندم و نزول المثل، فقد ترى یا رب! براءة ساحتنا، و خلو ذرعنا من الاضمار لهم على احنة، و التمنى لهم وقوع جائحة، و ما تنازل من تحصینهم بالعافیة، و ما أضبئوا لنا من انتهاز الفرصة، و طلب الوثوب بنا عند الغفلة.

اللهم و قد عرفتنا من أنفسنا، و بصرتنا من عیوبنا خلالا نخشى أن تقعد بنا عن اشتهار اجابتک، و أنت المتفضل على غیر المستحقین، و المبتدئ بالاحسان غیر السائلین، فآت لنا من أمرنا على حسب کرمک و جودک و فضلک و امتنانک، انک تفعل ما تشاء و تحکم ما ترید، انا الیک راغبون و من جمیع ذنوبنا تائبون.

اللهم و الداعى الیک، و القائم بالقسط من عبادک الفقیر الى رحمتک، المحتاج الى معونتک على طاعتک، اذا ابتدأته بنعمتک، و ألبسته أثواب کرامتک، و ألقیت علیه محبة طاعتک، و ثبت وطأته فى القلوب من محبتک، و وفقته للقیام بما أغمض فیه أهل زمانه من أمرک، و جعلته مفزعا لمظلوم عبادک، و ناصرا لمن لا یجد ناصرا غیرک، و مجددا لما عطل من أحکام کتابک، و مشیدا لما رد [دثر] من أعلام دینک، و سنن نبیک علیه و آله سلامک و صلواتک و رحمتک و برکاتک، فاجعله اللهم فى حصانة من بأس المعتدین، و أشرق به القلوب المختلفة من بغاة الدین، و بلغ به أفضل ما بلغت به القائمین بقسطک من أتباع النبیین.

اللهم و أذلل به من لم تسهم له من الرجوع الى محبتک، و من نصب له العداوة، و ارم بحجرک الدامغ من أراد التألیب على دینک باذلاله و تشتیت أمره [جمعه]، و اغضب لمن لا ترة له و لا طائلة، و عادى الأقربین و الأبعدین فیک منا منک علیه، لا منا منه علیک.

اللهم فکما نصب نفسه غرضا فیک للأبعدین، و جاد ببذل مهجته لک فى الذب عن حریم المؤمنین، ورد شر بغاة المرتدین المریبین حتى أخفى ما کان جهر به من المعاصى، و أبدى ما کان نبذه العلماء ظهورهم مما أخذت میثاقهم على أن یبینوه

خداوندا، با غلبه‏ى حق، گفته‏ى آنان را که درباره‏ى کار تو تعیین تکلیف مى‏کنند دروغ ساز(16) و گمان مأیوسان از رحمتت و ناامیدان از حق را خلاف گردان.

خداوندا، ما را به سببى از اسباب حق و نشانى از نشانه‏هایش و پناهگاهى از پناهگاه‏هایش قرار بده، با آراستگى به حق چهره‏هاى ما را شاداب گردان و با یارى آن ما را گرامى دار و در ما خیرى قرار بده که ما را براى آن و به سبب آن غالب مى‏گردانى.

ما را به شماتت حسودان به نعمت‏ها و لحظه شماران حلول پشیمانى و کیفر بر ما دچار مساز. پروردگارا، مى‏بینى که ساحت ما و دل و جان ما منزه از آن است که در دل، کینه‏ى آنان را بپروریم، یا تمناى آفت و نابودى‏شان را داشته باشیم و یا خواستار زوال عافیتشان باشیم، با آن که آنان در کمین ما نشستند و فرصت شمارى کردند و در پى حمله به ما هنگام غفلتمان بودند.

خداوندا، ما را نسبت به خودمان آشنایى دادى و به خصلت‏هایى از عیوب خودمان بصیرت دادى که مى‏ترسیم آن صفات، ما را از رفتن در پى اجابتت باز دارد. تویى که بر ناشایستگان نعمت مى‏بخشى و بى آن که از تو بخواهند، احسان مى‏کنى. پس به ما هم به حسب بزرگوراى و سخاوت و فضل و احسانت عطا کن. همانا تو آنچه را بخواهى و اراده کنى انجام مى‏دهى. ما مشتاق درگاه توییم و از همه‏ى گناهانمان توبه کنندگانیم.

خداوندا، آن که دعوتگر به سوى توست،(17) آن برپادارنده‏ى قسط از بندگانت، نیازمند به رحمتت و محتاج یارى‏ات در اطاعتت، که ابتدا نعمتش دادى و جامه‏هاى کرامت بر او پوشاندى و عشق به طاعتت را در دلش افکندى و گام او را در دل‏ها از محبت خودت استوار داشتى و توفیقش دادى تا آنچه را اهل زمانش از فرمان تو چشم پوشیدند، برپا دارد و او را پناه بندگان مظلومت و یاور بى یاوران و تجدید کننده‏ى احکام تعطیل شده‏ى قرآنت و استوار سازنده‏ى نشانه‏هاى کهنه شده‏ى آیینت و سنت‏هاى پیامبرت قرار دادى – که درود و صلوات و رحمت و برکاتت بر او باد – خداوندا، او را در ایمنى از خطر تجاوزگران قرار بده و دل‏هاى پراکنده‏ى دین‏خواهان را به برکت او نورانى گردان و او را به بهترین آنچه برپادارندگان عدل از پیروان پیامبران را رسانده‏اى، برسان.

خداوندا، هرکه را که سهمى در بازگشت به محبتت برایش قرار نداده‏اى و هر که را به دشمنى او برخیزد، به سبب او خوار گردان و با سنگ درهم کوبنده‏ات، هر که را بر ضد دین تو عداوت افروزد با ذلیل کردنش و از هم گسستن شیرازه‏ى کارش را، در هم بکوب.

للناس و لا یکتموه، و دعا الى افرادک بالطاعة و ألا یجعل لک شریکا من خلقک یعلو أمره على أمرک مع ما یتجرعه فیک من مرارات الغیظ الجارحة بحواس [بحواشى] [بمواسى] القلوب و ما یعتوره من الغموم، و یفزع علیه من أحداث الخطوب، و یشرق به من الغصص التى لا تبتلعها الحلوق، و لا تحنوا علیها الضلوع من نظرة الى أمر من أمرک، و لا تناله یده بتغییره، و رده الى محبتک. فاشدد اللهم أزره بنصرک، و أطل باعه فیما قصر عنه من اطراد الراقعین فى حماک، و زده فى قوته بسطة من تأییدک، و لا توحشنا من أنسه، و لا تخترمه دون أمله من الصلاح الفاشى فى أهل ملته، و العدل الظاهر فى أمته.

اللهم و شرف بما استقبل به من القیام بأمرک لدى موقف الحساب مقامه، و سر نبیک محمدا صلواتک علیه و آله برؤیته، و من تبعه على دعوته، و أجزل له على ما رأیته قائما به من أمرک ثوابه، و أبن قرب دنوه [منزلته] منک فى حیاته، و ارحم استکانتنا من بعده، و استخذاءنا لمن کنا نقمعه به اذ أفقدتنا وجهه، و بسطت أیدى من کنا نبسط أیدینا علیه لنرده عن معصیته، و افتراقنا(18) بعد الألفة و الاجتماع تحت ظل کنفه، و تلهفنا عند الفوت على ما أقعدتنا عنه من نصرته، و طلبنا من القیام بحق ما لا سبیل لنا الى رجعته.

و اجعله اللهم فى أمن مما یشفق علیه منه، ورد عنه من سهام المکائد ما یوجهه أهل الشنئان الیه، و الى شرکائه فى أمره و معاونیه على طاعة ربه الذین جعلتهم سلاحه و حصنه و مفزعه و أنسه، الذین سلوا عن الأهل و الأولاد، و جفوا الوطن، و عطلوا الوثیر من المهاد، و رفضوا تجاراتهم، و أضروا بمعایشهم، و فقدوا فى أندیتهم بغیر غیبة عن مصرهم، و خاللوا البعید ممن عاضدهم على أمرهم، و قلوا القریب ممن صد عن وجهتهم، فأتلفوا بعد التدابر و التقاطع فى دهرهم، و قطعوا الأسباب المتصلة بعاجل حطام الدنیا.

فاجعلهم اللهم فى أمن حرزک، و ظل کنفک، و رد عنهم بأس من قصد الیهم بالعداوة

و خشم بگیر به سود آن کس که نه مدافع و خونخواهى دارد، نه خیر رسانى، اما در راه تو و به خاطر تو با نزدیکان و دوران دشمنى کرده و منت‏پذیر تو بوده است، بى‏آنکه منتى بر تو نهد.

خداوندا، همان گونه که او در راه تو، خود را هدف و آماج دورتران قرار داده و سخاوتمندانه خون قلبش را در راه دفاع از حریم مؤمنان نثار کرده و شر ستمگران مرتد و تردید افکن را رد کرده است، تا آنجا که گناهان آشکار را به خفا کشانده و تکلیف بیانگرى براى مردم و کتمان نکردن حق را که خداوند از عالمان پیمان گرفته و آنان واگذشته‏اند، آشکار ساخته است و فقط به اطاعت از تو دعوت کرده و این که از مخلوقات تو که فرمان او بر فرمان تو برتر باشد برایت شریکى قرار ندهند، و در این راه، جرعه نوش خشم جگرخراش شده که عواطف را جریحه‏دار مى‏کند و اندوه‏هایى را متحمل شده و حوادث تلخى بر سر او ریخته و غصه‏هایى گلوگیرش شده که نه از گلوها پایین مى‏رود و نه سینه را یاراى تحمل آن است، غصه‏ات نشأت گرفته از نگاه بر امرى از فرمان تو، که نمى‏تواند آن را تغییر دهد و به صورتى که پسندیده‏ى تو باشد، برگرداند. پس خداوندا، او را با یارى خود پشتیبان باش و آنجا که نتواند چرندگان(19) در قرق‏گاه تو را طرد کند، دستش را پرتوان ساز، و با حمایت خویش در نیرویش افزایش بده و ما را از همدمى او دچار وحشت مساز و او را در راه صلاحى که در پیروان آیینش مى‏گسترد و عدل و دادى که در امتش آشکار مى‏سازد، ناامید مگردان.

خداوندا، به خاطر قیام به فرمانت، جایگاه او را هنگام حساب [در قیامت] والا بگردان و پیامبرت را که درود تو بر او و خاندانش باد – با دیدن او شاد کن، نیز هر که را که پیروى از دعوت او کرده، پاداش او را به سبب آن که دیدى بر اجراى فرمان تو پرداخت، سرشار و افزون کن و نزدیکى منزلت و مقامش را به تو، در حال حیاتش به او بنمایان تو بر بیچارگى ما پس از او و خضوع ما در برابر کسى که به سبب وى او را در هم مى‏کوبیدیم ترحم کن، که آفتاب جمالش را از ما نهان ساختى و دست کسى را بر ما گشودى و مسلط ساختى که ما به روى او دست مى‏گشودیم تا از نافرمانى بازش داریم. ترحم کن بر تفرقه‏ى ما پس از آن الفت و همبستگى در سایه‏ى حمایتش و بر حسرت و افسوس خوردن ما هنگام مرگ، بر این که توفیق یارى‏اش را از ما ستاندى و بر این که ما خواستار قیام به حق بودیم؛ حقى که براى ما راهى براى بازگشت آن نبود.

خداوندا، او را در ایمنى از هر چه نسبت به او بیم مى‏رود قرار بده، تیرهاى نقشه‏ها و نیرنگ‏هایى را که بدکاران و بدخواهان به سوى او مى‏افکنند از او برگردان، نیز از آنان که در کار او شریک اویند در اطاعت پروردگارش یاوران اویند، آنان که ایشان را سلاح و دژ و پناهگاه

من عبادک، و أجزل لهم على دعوتهم من کفایتک و معونتک، و أمدهم بتأییدک و نصرک، و أزهق بحقهم باطل من أراد اطفاء نورک.

اللهم و املأ بهم کل أفق من الآفاق، و قطر من الأقطار قسطا و عدلا و مرحمة و فضلا، و اشکرهم على حسب کرمک و جودک، و ما مننت به على القائمین بالقسط من عبادک، و ادخرت لهم من ثوابک ما یرفع لهم به الدرجات، انک تفعل ما تشاء، و تحکم ما ترید.(20)

[205] -9- قال المجلسى: زاد الکفعمى فى القنوت الثانى العسکرى علیه‏السلام بعد قوله: و تحکم ما ترید زیادة، و قال الشیخ فى المصباح الکبیر عند ذکر أدعیة قنوت الوتر: و یستحب أن یزاد الدعاء فى الوتر و ذکر القنوت مع الزیادة و هى هذه:

و تحکم ما ترید و صلى الله على خیرته من خلقه محمد و آله الأطهار، اللهم انى أجد هذه الندبة حیث امتحت دلالتها و درست أعلامها و عفت الا ذکرها و تلاوة الحجة بها، اللهم انى أجد بینى و بینک مشتبهات تقطعنى دونک و مبطئات أقعدتنى عن اجابتک، و قد علمت أن عبدک لا یرحل الیک الا بزاد، و أنک لا تحجب عن خلقک الا أن تحجبهم الأعمال دونک، و قد علمت أن زاد الراحل الیک عزم ارادة یختارک بها و یصیر بها الى ما یؤدى الیک.

اللهم وقد ناداک بعزم الارادة قلبى، و استبقنى [استبقى] نعمتک بفهم حجتک لسانى، و ما تیسر لى من ارادتک، اللهم فلا أختزلن عنک و أنا أؤمک، و لا أختلجن عنک و أنا أتحراک.

اللهم و أیدنا بما تستخرج به فاقة الدنیا من قلوبنا، و تنعشنا من مصارع هوانها، و تهدم به عنا ما شید من بنیانها، و تسقینا بکأس السلوة عنها حتى تخلصنا لعبادتک، و تورثنا میراث أولیائک الذین ضربت لهم المنازل الى قصدک، و آنست وحشتهم حتى و صلوا الیک.

و همدم او قرار داده‏اى؛ آنان که از زن و فرزند و خانه و زادگاه دست کشیده‏اند و بستر نرم را کنار نهاده و کسب و کار خود را ترک کرده و به معیشت خود زیان زده‏اند و در انجمن‏هاى خودشان یافت نمى‏شوند، بى‏آنکه از شهرشان غایب باشند، آنان که با کمک کاران دور، دوستى کردند و با نزدیکان دشمن و مانع، دشمنى کردند، پس از آن که روزگارى به هم پشت کرده و از هم بریده بودند [به خاطر دینشان] به هم پیوستند و اسبابى را که به کالاى دنیاى نقد وابسته بود، گسستند.

پس خداوندا، آنان را پناه ایمنى خود و در سایه‏ى حمایت خویش قرار بده و دشمنى آنان را که نسبت به ایشان قصد دشمنى دارند از آنان برگردان و از کفایت و یارى خویش، به آنان به خاطر این دعوتشان پاداش فراوان عطا کن و با پشتیبانى و نصرت خویش، کمکشان کن و با فروغ حق آنان، باطل هر که را که بخواهد نور تو را خاموش کند، نابود بگردان.

خداوندا، به سبب آنان همه‏ى آفاق و مناطق را از عدالت و دادگرى و رحمت و نیکى پر کن، و به حسب بزرگوراى و بخشندگى‏ات و نعمتى که به بندگان برپادارنده‏ى عدالت، ارزانى داشته‏اى و براى آنان پاداشى ذخیره کرده‏اى که درجاتشان را بالا مى‏برد، بر اینان هم پاداش عطا کن، همانا تو آنچه را بخواهى مى‏کنى و هر چه را اراده کنى حکم مى‏نمایى.

[205] -9- مجلسى گوید: کفعمى در قنوت دوم امام عسکرى علیه‏السلام پس از جمله‏ى «و تحکم ما ترید» افزوده‏اى دارد و شیخ در مصباح الکبیر هنگام ذکر دعاهاى قنوت نماز وتر گفته است: و مستحب است در نماز وتر دعا زیاد خوانده شود. و قنوت را با افزوده‏اى ذکر کرده که این است:

و درود خدا بر برگزیده‏اش از بندگانش، محمد و دودمان پاک او. خداوندا، این ندبه و شکوا را چنین مى‏یابم که دلالتش محو شده و نشانه‏هایش فرسوده گشته و جز یادش و تلاوت حجت به آن، چیزى نمانده است. خداوندا، میان خودم و تو امور شبهه‏ناکى مى‏یابم که راه مرا از تو بریده است و تأخیر اندازه‏هایى که از اجابت تو فرو نهاده است. به یقین مى‏دانم که بنده‏ى تو جز با ره‏توشه به درگاهت نمى‏آید و این که تو از بندگانت پوشیده نیستى، مگر آن که اعمال، آنان را از تو دور و پوشیده دارد. و مى‏دانم که ره‏توشه‏ى سالک به آستان تو تصمیم و خواستنى است که با آن تو را برگزیند و با آن به سوى کارى رود که به تو مى‏رساند.

خداوندا، دلم با اراده‏اى استوار تو را مى‏خواند و زبانم با فهم حجت تو دوام نعمتت را مى‏طلبد و آنچه را که از خواستن تو برایم فراهم است. خداوندا، هرگز مباد که از تو دور مانم در حالى که خواهان تو هستم و از درگاهت ربوده نشونم در حالى که تو را مى‏جویم.

خداوندا، ما را تأیید کن به چیزى که با آنان نیاز دنیا را از دلهایمان بیرون کنى و از پستى‏هاى دنیا ما را برآورى وبا آن هر چه را از دنیا و بنیانش استوار کرده‏ایم ویران کنى و با جام بى‏رغبتى به دنیا سیرابمان سازى، تا آن که ما را براى پرستش خودت خالص کنى و میراث

اللهم و ان کان هوى من هوى الدنیا أو فتنة من فتنتها علق بقلوبنا حتى قطعنا عنک أو حجبنا عن رضوانک أو قعد بنا عن اجابتک، اللهم فاقطع کل حبل من حبالها جذبنا عن طاعتک، و أعرض بقلوبنا عن أداء فرائضک، و اسقنا عن ذلک سلوة و صبرا یوردنا على عفوک، و یقومنا على مرضاتک، انک ولى ذلک.

اللهم و اجعلنا قائمین على أنفسنا بأحکامک حتى تسقط عنا مؤن المعاصى و اقمع الأهواء أن تکون مساورة، و هب لنا وطى‏ء آثار محمد و آله صلواتک علیه و آله، و اللحوق بهم حتى نرفع للدین أعلامه، ابتغاء الیوم الذى عندک.

اللهم فمن علینا بوطى آثار سلفنا، و اجعلنا خیر فرط لمن ائتم بنا، فانک على کل شى‏ء قدیر و ذلک علیک سهل یسیر، و أنت أرحم الراحمین و صلى الله على سیدنا محمد النبى و آله الأبرار و سلم تسلیما.(21)

الدخول فى المسجد

[206] -10- السید ابن طاووس: حدث أبوالحسین محمد بن هارون التلعکبرى، قال: حدثنا أبوالفضل محمد بن عبدالله، قال: حدثنا رجاء بن یحیى بن سامان العبرتائى الکاتب، قال:

هذا مما خرج من دار [صاحبنا و] سیدنا أبى‏محمد الحسن بن على – صاحب العسکر الآخر – علیهماالسلام فى سنة خمس و خمسین و مائتین، قال علیه‏السلام: اذا أردت دخول المسجد، فقدم رجلک الیسرى قبل الیمنى فى دخولک، و قل: بسم الله و بالله و من الله، و الى الله، و خیر الأسماء لله، توکلت على الله، و لا حول و لا قوة الا بالله.

اللهم! افتح لى أبواب رحمتک و توبتک، و أغلق عنى أبواب معصیتک، و اجعلنى من زوارک و عمار مساجدک، و ممن یناجیک باللیل و النهار، و من الذین هم على صلواتهم یحافظون، و ادحر عنى الشیطان الرجیم، و جنود ابلیس أجمعین.(22)

اولیاى خود را به ما عطا کنى، آنان که خانه‏اى برایشان زده‏اى که تو را بجویند و تنهایى‏شان را همدم شده‏اى تا آن که به تو رسیده‏اند.

خداوندا، اگر خواسته‏اى از خواسته‏هاى دنیا یا فتنه‏اى از فتنه‏هایش بر دل‏هاى ما آویخته و راه ما را از درگاهت بریده، یا ما را از رضاى تو باز داشته، یا ما را از اجابت دعوتت زمین‏گیر کرده است، پس خدایا هر رشته‏اى از رشته‏هاى آن را که ما را به خود جذب کرده و از طاعتت دور ساخته و دل‏هاى ما را از اداى واجباتت روى‏گردان ساخته است، قطع کن و به جاى آن، فراموشى دنیا و شکیبایى به ما بنوشان که ما را به آستان بخشایشت وارد کند و بر کسب رضاى تو برپا دارد، که تو سرپرست و عهده‏دار این خواسته‏اى.

خداوندا، ما را چنان کن که احکام تو را درباره‏ى خودمان برپا داریم، تا مؤونه‏هاى گناهان از دوش ما بیفتد و خواسته‏هاى دلمان را ریشه کن نما که با ما در نیفتد و توفیقى به ما عطا کن که پویاى راه محمد و خاندانش باشیم – که درود تو بر او و خاندانش باد – و به آنان بپیوندیم تا نشانه‏هاى دین را برافرازیم و در پى روزى باشیم که نزد توست. خداوندا، بر ما منت بگذار تا گام جاى گام پیشینیان خود نهیم و ما را بهترین الگو و سرمشق قرار بده براى آنان که از ما پیروى مى‏کنند، که تو بر هر چیز توانایى و این خواسته بر تو آسان و اندک است و تو مهربان‏ترین مهربانانى – درود و سلام خدا بر سرورمان محمد پیامبر و خاندان نیک او باد.

ورود به مسجد

[206] -10- سید بن طاووس با سند خود از رجاء بن یحیى عبراتى کاتب، چنین نقل مى‏کند:

این از آن چیزى است که از خانه‏ى پیشوا و سرور ما امام حسن عسکرى علیه‏السلام در سال 255 ه. ق. بیرون آمد، حضرت فرمود: هرگاه خواستى وارد مسجد شوى، هنگام رود اول پاى چپ خود را جلو بگذار، پیش از پاى راست و بگو: به نام خدا و با یارى خدا و به سوى خدا و بهترین نام‏ها از آن خداست. بر خدا توکل کردم و هیچ قدرتى و نیرویى جز از خداوند نیست.

خداوندا، درهاى رحمت و توبه‏ات را به رویم بگشاى و درهاى نافرمانى‏ات را به رویم ببند و مرا از زائران خود و آبادگران مساجد خود و از آنان که در شب و روز با تو مناجات مى‏کنند قرار بده، و از آنان که از نمازهاى خودشان محافظت مى‏کنند. و شیطان رانده شده و همه‏ى سپاهیان ابلیس را از من دور گردان.(23)

الجمع بین الظهرین

[207] -11- الکلینى: عن محمد بن یحیى، عن محمد بن أحمد، عن عباس الناقد،

قال:

تفرق ما کان فى یدى، و تفرق عنى حرفائى، فشکوت ذلک الى أبى‏محمد علیه‏السلام فقال لى: اجمع بین الصلاتین: الظهر و العصر، ترى ما تحب.(24)

صلاة اللیل فى السفر

[208] -12- الشهید الأول: و قد روى محمد بن أبى‏قرة باسناده الى ابراهیم بن سیابة، قال:

کتب بعض أهل بیتى ألى أبى‏محمد علیه‏السلام فى صلاة المسافر أول اللیل، صلاة اللیل؟

فکتب علیه‏السلام: فضل صلاة المسافر من أول اللیل کفضل صلاة المقیم فى الحضر فى آخر اللیل.(25)

صلاة العسکرى

[209] -13- الکفعمى: صلاة العسکرى علیه‏السلام رکعتان: بالحمد و التوحید مائة مرة، و یسلم و یصلى على النبى صلى الله علیه و آله مائة مرة.(26)

[210] -14- السید ابن طاووس: صلاة الحسن بن على [العسکرى] علیه‏السلام أربع رکعات: فى الرکعتین الأولیین: بالحمد مرة، و اذا زلزلت [الأرض] خمس عشرة مرة، و فى الأخریین کل رکعة بالحمد مرة، و الاخلاص خمس عشرة مرة.(27)

صلاة یوم السبت

[211] -15- السید ابن طاووس: حدث الشریف أبوالحسین زید بن جعفر العلوى المحمدى، قال: حدثنا أبوعبدالله الحسین بن جعفر الحمیرى، قال: حدثنا الحسین بن أحمد بن ابراهیم البوشنجى، قال: حدثنا عبدالله بن موسى السلامى،

قال: حدثنا على بن ابراهیم البغدادى، قال: حدثنا عبدالله بن محمد القرشى، قال:

جمع بین نماز ظهر و عصر

[207] -11- کلینى با سند خود از عباس ناقد روایت مى‏کند که گوید:

هر چه در دستم بود پراکنده شد و دچار تهیدستى شدم. به امام حسن عسکرى علیه‏السلام آن را شکایت کردم. حضرت فرمود: بین نماز ظهر و عصر جمع کن [فاصله نینداز] و با هم بخوان، آنچه را دوست دارى مى‏بینى.

نماز شب در مسافرت

[208] -12- شهید اول با سند خود از ابراهیم بن سیابه نقل مى‏کند که گفت:

بعضى از اهل خانواده‏ام به امام حسن عسکرى علیه‏السلام درباره‏ى نماز شب خواندن مسافر، در اول شب پرسید.

حضرت چنین نوشت: فضیلت نماز شب مسافر در اول شب، مثل فضیلت نماز مقیم در شهر خود در آخر شب است.

نماز امام عسکرى

[209] -13- کفعمى روایت مى‏کند: نماز امام عسکرى علیه‏السلام دو رکعت است، با حمد و صد مرتبه سوره‏ى توحید، و سلام مى‏دهد و بر پیامبر صلى الله علیه و آله صد بار صلوات مى‏فرستد.

[210] -14- سید بن طاووس روایت مى‏کند: نماز امام حسن عسکرى علیه‏السلام چهار رکعت است؛ در دو رکعت اول، یک بار حمد و پانزده بار «اذا زلزلت الأرض…

» و در دو رکعت دوم در هر رکعت یک بار حمد و پانزده بار سوره‏ى اخلاص خوانده مى‏شود.

نماز روز شنبه

[211] -15- سید بن طاووس با سند خود از عبدالله بن محمد قرشى روایت مى‏کند: از ابوالحسن علوى شنیدم که مى‏گفت: از حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام که شیعیان به او «مؤدى» مى‏گویند، شنیدم که مى‏فرمود:

سمعت أباالحسن العلوى، یقول: سمعت أبامحمد الحسن بن على العلوى – و هو الذى تسمیه الامامیة المؤدى، یعنى صاحب العسکر الآخر علیه‏السلام – یقول: قرأت من کتب آبائى علیهماالسلام: من صلى یوم السبت أربع رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «قل هو الله أحد، و «آیة الکرسى» کتبه الله عزوجل فى درجة النبیین و الشهداء و الصالحین، و حسن أولئک رفیقا.(28)

صلاة یوم الأحد

[212] -16- و قال: حدث الشریف أبوالحسین زید بن جعفر العلوى المحمدى، عن أبى‏عبدالله الحسین بن جعفر الحمیرى، باسناده، عن الحسن بن على العسکرى علیهماالسلام قال:

و من صلى یوم الأحد أربع رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «سورة الملک»، [تبارک الذى بیده الملک]، بوأه الله فى الجنة حیث یشاء.(29)

صلاة یوم الاثنین

[213] -17- و أیضا: باسناده المذکور قال علیه‏السلام:

من صلى یوم الاثنین عشر رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «قل هو اله أحد» عشرا، جعل الله له یوم القیامة نورا یضى‏ء منه الموقف حتى یغبطه به جمیع من خلق الله فى ذلک الیوم.(30)

صلاة یوم الثلاثاء

[214] -18- و أیضا: باسناده [المذکور] قال علیه‏السلام:

من صلى یوم الثلاثاء ست رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «آمن الرسول» – الى آخرها – و «اذا زلزلت» مرة واحدة، غفر الله له ذنوبه حتى یخرج منها کیوم ولدته أمه.(31)

در نوشته‏هاى پدرانم چنین خواندم که هر کس روز شنبه چهار رکعت نماز بخواند و در هر رکعت سوره‏ى «فاتحة الکتاب» و «قل هو الله احد» و «آیة الکرسى» [ را قرائت نماید] خداى متعال او را در رتبه‏ى پیامبران و شهیدان و صالحان مى‏نویسد و چه خوب رفیقانى‏اند اینان!

نماز روز یکشنبه

[212] -16- نیز سید بن طاووس با سند خویش از امام حسن عسکرى علیه‏السلام روایت مى‏کند که فرمود:

هر کس روز یک‏شنبه چهار رکعت نماز بخواند، در هر رکعت سوره‏ى «فاتحة الکتاب» و سوره‏ى «ملک» [تبارک الذى بیده الملک] بخواند، خداوند او را در بهشت -هر جا که بخواهد – جاى مى‏دهد.

نماز روز دوشنبه

[213] -17- نیز با همان سند روایت کرده است که آن حضرت فرمود:

هر کس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند و در هر رکعت «فاتحة الکتاب» و ده بار «قل هو الله احد» [را قرائت نماید]، خداوند روز قیامت براى او نورى قرار مى‏دهد که از فروغ آن محشر روشن مى‏شود، تا آن که همه‏ى آفریدگان خدا آن روز بر او رشک مى‏برند.

نماز روز سه شنبه

[214] -18- نیز با همان سند روایت کرده است که امام عسکرى علیه‏السلام فرمود:

هر کس روز سه‏شنبه شش رکعت نماز بخواند و در هر رکعت «فاتحة الکتاب» و آیه‏ى «آمن الرسول» – تا آخر آیه – و یک بار سوره‏ى «اذا زلزلت» [را قرائت نماید]، خداوند گناهانش را مى‏آمرزد، تا آن که از گناهانش بیرون مى‏آید، مثل روزى که مادرش او را زاده است.

صلاة یوم الأربعاء

[215] -19- و أیضا: باسناده [المذکور] قال علیه‏السلام:

من صلى یوم الأربعاء أربع رکعات یقرأ فى کل رکعة «الحمد»، و «الاخلاص» و سورة «القدر» مرة واحدة، تاب الله علیه من کل ذنب و زوجه بزوجة من الحور العین.(32)

صلاة یوم الخمیس

[216] -20- و أیضا: باسناده المذکور قال علیه‏السلام:

من صلى یوم الخمیس، عشر رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «قل هو الله أحد» عشرا، قالت له الملائکة: سل تعط.(33)

صلاة یوم الجمعة

[217] -21- و أیضا: بالاسناد المذکور عن مولانا أبى‏محمد الحسن بن على العسکرى علیه‏السلام: أنه قال:

من صلى یوم الجمعة أربع رکعات، یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «تبارک الذى بیده الملک» و «حم السجدة»، أدخله الله تعالى جنته، و شفعه فى أهل بیته، و وقاه ضغطة القبر و أهوال یوم القیامة.

قال: فقلت للحسن بن على علیهماالسلام: فى أى وقت أصلى هذه الصلوات؟

فقال: ما بین طلوع الشمس الى زوالها.(34)

صلاة النبى فى شهر رمضان

[218] -22- الکلینى: عن على بن محمد، عن محمد بن أحمد بن مطهر:

أنه کتب الى أبى‏محمد علیه‏السلام یخبره بما جاءت به الروایة: أن النبى صلى الله علیه و آله کان یصلى فى شهر رمضان و غیره من اللیل ثلاث عشرة رکعة، منها الوتر و رکعتا الفجر.

نماز روز چهارشنبه

[215] -19- نیز با همان سند از حضرت عسکرى علیه‏السلام روایت کرده که فرمود: هر کس روز چهارشنبه چهار رکعت نماز بخواند و در هر رکعت، یک بار سوره‏ى «حمد» و «اخلاص» و سوره‏ى «قدر» [را قرائت نماید]، خداوند هر گناه او را مى‏آمرزد و به او همسرى از حوریان بهشتى تزویج مى‏کند.

نماز روز پنج‏شنبه

[216] -20- نیز با همان سند یاد شده از امام عسکرى علیه‏السلام روایت مى‏کند که فرمود:

هر کس روز پنج‏شنبه ده رکعت نماز بخواند و در هر رکعت «فاتحة الکتاب» و ده بار «قل هو الله احد» [را قرائت نماید]، فرشتگان به او مى‏گویند: بخواه تا به تو عطا شود.

نماز روز جمعه

[217] -21- نیز با همان سند از سرورمان امام حسن عسکرى علیه‏السلام روایت کرده است که فرمود:

هر کس روز جمعه چهار رکعت نماز بخواند و در هر رکعت، «فاتحة الکتاب» و «تبارک الذى بیده الملک» و «حم سجده» را بخواند، خداوند او را به بهشت خود وارد مى‏کند و شفاعت او را درباره‏ى خانواده‏اش مى‏پذیرد و او را از فشار قبر و هراس‏هاى روز قیامت حفظ مى‏کند.

گوید: به امام حسن عسکرى علیه‏السلام گفتم: این نمازها را چه هنگام بخوانم؟

فرمود: بین طلوع خورشید، تا زوال آن(ظهر).

نماز پیامبر در ماه رمضان

[218] -22- کلینى از على بن محمد، از محمد بن احمد بن مطهر نقل مى‏کند که به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت و از آن حضرت درباره‏ى این روایت پرسید که نقل شده: پیامبر صلى الله علیه و آله در ماه رمضان و غیر آن، در شب‏هاى دیگر سیزده رکعت نماز بخواند که نماز وتر و دو رکعت فجر هم جزء آن است.

فکتب علیه‏السلام: فض الله فاه، صلى من شهر رمضان فى عشرین لیلة، کل لیلة عشرین رکعة، ثمانى بعد المغرب، و اثنتى عشرة بعد العشاء الآخرة، و اغتسل لیلة تسع عشرة، و لیلة احدى و عشرین، و لیلة ثلاث و عشرین، و صلى فیهما ثلاثین رکعة، اثنتى عشرة بعد المغرب، و ثمانى عشرة بعد عشاء الآخرة، و صلى فیهما مائة رکعة، یقرأ فى کل رکعة، «فاتحة الکتاب» و «قل هو الله أحد» عشر مرات، و صلى الى آخر الشهر کل لیلة ثلاثین رکعة، کما فسرت لک.(35)

[219] -23- الطوسى: عن على بن خاتم، عن على بن سلیمان، قال: حدثنا على بن أبى‏خلیس، قال: حدثنى أحمد بن محمد بن مطهر، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: أن رجلا روى عن آبائک علیهم‏السلام: أن رسول الله صلى الله علیه و آله ما کان یزید من الصلاة فى شهر رمضان على ما کان یصلیه فى سائر الأیام.

فوقع علیه‏السلام: کذب، فض الله فاه، صلى فى کل لیلة من شهر رمضان عشرین رکعة الى عشرین من الشهر، و صلى لیلة احدى و عشرین مائة رکعة، و صلى لیلة ثلاث و عشرین مائة رکعة، و صلى فى کل لیلة من العشر الأواخر ثلاثین رکعة.(36)

دعاء ما بین نوافل شهر

[220] -24- قال السید ابن‏طاووس:

ذکر على بن عبدالواحد باسناده الى رجاء بن یحیى بن سامان قال: خرج الینا من دار سیدنا أبى‏محمد الحسن بن على صاحب العسکر سنة خمس و خمسین و مائتین فذکر الرسالة المقنعة بأسرها قال: ولیکن مما یدعو به بین کل رکعتین من نوافل شهر رمضان:

اللهم اجعل فیما تقضى و تقدر من الأمر العظیم المحتوم و فیما تفرق من الأمر الحکیم فى لیله القدر أن تجعلنى من حجاج بیتک الحرام، المبرور حجهم، المشکور سعیهم، المغفور ذنبهم، [ذنوبهم] و أسألک أن تطیل عمرى فى طاعتک و توسع لى فى رزقى یا أرحم الراحمین.(37)

حضرت نوشت: خدا دهانش را بشکند! پیامبر در ماه رمضان در هر شب از بیست شب، بیست رکعت نماز مى‏خواند؛ هشت رکعت بعد از مغرب و دوازده رکعت پس از عشاى آخر، و شب نوزدهم و شب بیست و یکم و شب بیست و سوم غسل مى‏کرد و در این دو شب سى رکعت نماز مى‏خواند، دوازده رکعت پس از مغرب و هجده رکعت پس از عشاى آخر و در این دو شب صد رکعت مى‏خواند، در هر رکعت سوره‏ى «فاتحة الکتاب» و ده بار «قل هو الله احد» و تا آخر ماه، هر شب سى رکعت نماز مى‏خواند، به گونه‏اى که برایت بیان کردم.

[219] -23- شیخ طوسى با سند خود از احمد بن محمد بن مطهر نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم که مردى از پدران تو چنین روایت مى‏کند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در ماه رمضان، بیش از آنچه در روزهاى دیگر نماز مى‏خواند، نماز بیشترى نمى‏خواند.

حضرت چنین نوشت: دروغ مى‏گوید، خدا دهانش را خورد کند، آن حضرت در ماه رمضان تا بیستم ماه، هر شب بیست رکعت نماز مى‏خواند و در شب بیست و یکم صد رکعت مى‏خواند و شب بیست و سوم هم صد رکعت، و در دهه‏ى آخر، هر شب سى رکعت نماز مى‏خواند.

رمضان دعاى نافله‏هاى رمضان

[220] -24- سید بن طاووس نقل مى‏کند: على بن عبدالواحد با سند خود به رجاء بن یحیى بن سامان گفته است: از خانه‏ى سرورمان امام حسن عسکرى علیه‏السلام در سال 255 ه. ق. چنین نامه صادر شده… آن گاه همه‏ى آن نامه را نقل کرده و گفته است: از جمله دعاهاى میان هر دو رکعت از نافله‏هاى ماه رمضان این دعا باشد:

خداوندا، در آن چه از فرمان بزرگ و حتمى مقدر مى‏کنى و در هر کار حکیمانه‏اى که در شب قدر به سامان مى‏رسانى، این باشد که مرا از حجاج خود قرار دهى، از آنان که حجشان پذیرفته، تلاششان پاداش یافته و گناهانشان آمرزیده است. از تو مى‏خواهم که عمرم را در طاعت خود دراز گردانى و روزى مرا وسعت بخشى، اى مهربان‏ترین مهربانان.

3- الصوم

معرفة اول شهر رمضان

[221] -25- السید ابن طاووس: فمن ذلک ما وجدته مرویا عن جدى أبى‏جعفر الطوسى باسناده قال: أخبرنا ابوأحمد ایده الله تعالى، قال: حدثنا ابوالهیثم محمد بن ابراهیم المعروف بابن أبى رمثة من أهل کفرتوثا بنصیبین، قال: حدثنى أبى، قال:

دخلت على الحسن العسکرى صلوات الله علیه فى أول یوم من شهر رمضان، و الناس بین متیقن وشاک، فلما بصر بى قال لى: یا أباابراهیم فى أى الحزبین أنت فى یومک؟ قلت: جعلت فداک یا سیدى انى فى هذا قصدت، قال: فانى اعطیک اصلا اذا ضبطته لم تشک بعد هذا ابدا، قلت: یا مولاى من على بذلک.

فقال: تعرف أى یوم یدخل المحرم، فانک اذا عرفته کفیت طلب هلال شهر رمضان، قلت: و کیف یجزى معرفة هلال محرم عن طلب هلال شهر رمضان؟ قال: ویحک انه یدلک علیه فتستغنى عن ذلک، قلت: بین لى یا سیدى کیف ذلک؟

قال: فانتظر أى یوم یدخل المحرم، فان کان اوله الأحد فخذ واحدا، و ان کان اوله الاثنین فخذ اثنین، و ان کان الثلثاء فخذ ثلاثة، و ان کان الأربعاء فخذ أربعة، و ان کان الخمیس فخذ خمسة، و ان کان الجمعة فخذ ستة،

و ان کان السبت فخذ سبعة، ثم احفظ ما یکون و زد علیه عدد ائمتک، و هى أثنا عشر، ثم اطرح مما معک سبعة سبعة، فما بقى مما لا یتم سبعة فانظرکم هو، فان کان سبعة فالصوم السبت، و ان کان الستة فالصوم

3-روزه

شناخت اول ماه رمضان

[221] -25- از آن جمله است آنچه یافتم که از جدم شیخ طوسى با سند خود از ابن ابى رمثه – از مردم کفرتوثا در نصیبین – روایت شده که گوید پدرم گفت: در اولین روز ماه رمضان خدمت امام حسن عسکرى علیه‏السلام رسیدم در حالى که مردم بعضى یقین و برخى شک داشتند. چون مرا دید فرمود: اى اباابراهیم، تو امروز از کدام گروهى؟ عرض کردم: فدایت شوم به همین خاطر خدمت شما رسیده‏ام. فرمود: به تو اصلى مى‏آموزم که اگر آن را خوب فرا بگیرى، پس از این هرگز شک نمى‏کنى. گفتم: سرورم، بر من منت بگذار و بگو.

فرمود: ببین چه روزى محرم وارد مى‏شود، اگر آن را شناختى از طلب کردن هلال ماه رمضان بى‏نیاز مى‏شوى. گفتم: چگونه شناختن هلال از محرم از جست و جوى هلال ماه رمضان بى‏نیاز مى‏کند؟ فرمود: آن تو را به این راهنمایى مى‏کند، چگونه از آن اظهار بى‏نیازى مى‏کنى؟ گفتم: سرورم، برایم بیان کن که چگونه است؟

فرمود: منتظر باش ببین ماه محرم چه روزى وارد مى‏شود. اگر اول محرم یک‏شنبه بود، «یک» را در نظر بگیر، اگر اول آن دوشنبه بود، «دو» و اگر سه‏شنبه بود، «سه» و اگر چهارشنبه بود، «چهار» و اگر پنج‏شنبه بود، «پنج» و اگر جمعه بود، «شش» و اگر شنبه بود، «هفت» را در نظر بگیر، سپس هر کدام را که در نظر گرفتى، عدد امامانت، یعنى «دوازده» را بر آن بیفزاى، سپس هفت تا هفت تا کم کن، پس آن چه را که مى‏ماند و به هفت نمى‏رسد ببین

الجمعة، و ان کان خمسة فالصوم الخمیس، و ان کان أربعا فالصوم الأربعاء، و ان کان ثلاثة فالصوم الثلثاء، و ان کان اثنین فالصوم یوم الاثنین، و ان کان واحدا فالصوم یوم الأحد، و على هذا فابن حسابک نصبه موافقا للحق ان شاءالله تعالى.

أقول: ربما کان قول الراوى: فما بقى مما لا یتم سبعة، من زیادة، أحد الرواة أو من الناسخین، لانه قد ذکر فیه: فان کان سبعة فالصوم السبت، و لانه اذا کان أول المحرم مثلا یوم الاثنین، و ضم الاثنین الى عدد الائمة علیهم‏السلام، و هو اثنا عشر، صار العدد اربعة عشرة، فاذا عد سبعة و سبعة ما یبقى عدد ینقص عن سبعه.(38)

علة الصوم

[222] -26- الکلینى: عن على بن محمد، و محمد بن أبى‏عبدالله، عن اسحاق بن محمد، عن حمزة بن محمد،

قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: لم فرض الله الصوم؟

فورد الجواب: لیجد الغنى مضض الجوع، فیحن على الفقیر.(39)

قضاء الصوم

[223] -27- الصدوق: و کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه، الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام فى رجل مات و علیه قضاء من شهر رمضان عشرة أیام، و له ولیان، هل یجوز لهما أن یقضیا عنه جمیعا خمسة أیام أحد الولیین و خمسة أیام الآخر؟

فوقع علیه‏السلام: یقضى عنه أکبر ولییه عشرة أیام ولاء ان شاءالله.(40)

چند است. اگر هفت تا بود، روزه [و اول رمضان] شنبه است، اگر شش تا بود، روزه جمعه است، اگر پنج تا بود روزه پنج‏شنبه است، اگر چهار تا بود. روزه چهارشنبه است، اگر سه تا بود سه‏شنبه است، اگر دو تا بود، روزه دوشنبه است و اگر یکى بود، روزه یک‏شنبه است، حساب خود را بر همین پایه بگیر، ان شاءالله ماه رمضان را مطابق با واقع خواهى یافت.

مى‏گویم: شاید این سخن راوى که «آنچه مى‏ماند و به هفت نمى‏رسد» افزوده‏ى یکى از راویان یا نسخه‏نویسان باشد، چون در حدیث آمده که اگر هفت تا بود، روزه شنبه است، مثلا اگر اول محرم دوشنبه باشد و عدد امامان را که دوازده است بر آن بیفزایند، مى‏شود چهارده، اگر هفت تا هفت تا کم کنند، عددى نمى‏ماند که کمتر از هفت باشد.

علت روزه

[222] -26- کلینى با سند خود از حمزة بن محمد نقل مى‏کند:

به حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم و پرسیدم: چرا خداوند روزه را واجب کرده است؟

چنین جواب آمد:

تا ثروتمند، سختى گرسنگى را بیابد و به فقیر، عاطفه و مهرورزى کند.

قضای روزه

[223] -27- صدوق روایت مى‏کند که محمد بن حسن صفار به حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت و درباره‏ى مردى پرسید که مرده و ده روز قضاى روزه‏ى ماه رمضان بر عهده دارد؛ دو ولى دارد. آیا آن دو ولى مى‏توانند از طرف او هر کدام پنج روز قضا کنند؟

امام علیه‏السلام چنین نوشت:

از آن دو ولى، آن که بزرگ‏تر است ده روز قضا مى‏کند، به خاطر ولایتش، ان شاءالله.

صوم یوم ثلاثة یوم شعبان و دعاؤه

[224] -28- الطوسى: خرج الى القاسم بن العلاء الهمدانى وکیل أبى‏محمد علیه‏السلام: أن مولانا الحسین علیه‏السلام ولد یوم الخمیس لثلاث خلون من شعبان فصمه و ادع فیه بهذا الدعاء:

اللهم انى أسألک بحق المولود فى هذا الیوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته، بکته السماء و من فیها و الارض و من علیها، و لما یطأ لابتیها.

قتیل العبرة و سید الأسرة الممدود بالنصرة یوم الکرة، المعوض من قتله أن الأئمة من نسله و الشفاء فى تربته، و الفوز معه فى أوبته، و الأوصیاء من عترته بعد قائمهم و غیبته، حتى یدرکوا الأوتار، و یثأروا الثار و یرضوا الجبار و یکونوا خیر أنصار صلى الله علیهم مع اختلاف اللیل و النهار،

اللهم فبحقهم الیک أتوسل و أسأل سؤال مقترف معترف مسى‏ء الى نفسه مما فرط فى یومه و أمسه، یسألک العصمة الى محل رمسه،

اللهم فصل على محمد و عترته و احشرنا فى زمرته و بوئنا معه دار الکرامة و محل الاقامة.

اللهم و کما أکرمتنا بمعرفته، فأکرمنا بزلفته، و ارزقنا مرافقته و سابقته، و اجعلنا ممن یسلم لأمره، و یکثر الصلاة علیه عند ذکره، و على جمیع أوصیائه و أهل أصفیائه، الممدودین منک بالعدد الاثنى عشر، النجوم الزهر و الحجج على جمیع البشر،

اللهم وهب لنا فى هذا الیوم خیر موهبة، و أنجح لنا فیه کل طلبة کما وهبت الحسین لمحمد جده و عاذ فطرس بمهده، فنحن عائذون بقبره من بعده نشهد تربته و ننتظر أوبته آمین رب العالمین.(41)

روزه و دعاى روز سوم شعبان

[224] -28- سید بن طاووس نقل کرده است: از سوى امام حسن عسکرى علیه‏السلام براى قاسم بن علاء همدانى(وکیل آن حضرت) این نامه صادر شد: سرورمان حسین علیه‏السلام روز پنج‏شنبه سوم شعبان به دنیا آمد. این روز را روزه بدار و در آن این دعا را بخوان:

خداوندا، تو را مى‏خوانم به حق مولود در این روز، آن که پیش از ولادت و گریه‏ى آغاز تولدش، وعده‏ى شهادتش داده شد، آسمان و افلاکیان و زمین و خاکیان.

کشته‏ى اشک، سرور خاندان، یارى شده با نصرت الهى در روز نبرد، پاداش یافته‏ى از شهادتش به این که امامان از نسل اویند و شفا در تربت اوست و کامیابى در همراهى با اوست در دوران رجعت او و اوصیاى از خاندانش پس از قائم علیه‏السلام و غیبت او، تا آن که انتقام خون‏ها را بگیرند و خداى قهار را راضى سازند و بهترین یاوران باشند، درود خدا بر آنان باد همراه با آمد و شد روز و شب.

خداوندا، به حقى که آنان به درگاه تو دارند توسل مى‏جویم و از تو خواهانم، خواستن کسى که گنهکار است و به خطاى خویش معترف، کسى که در امروز و دیروزش با کوتاهى‏هایش بر خویش بد کرده است و خواهان عصمت و پاکى تا لب گور است.

خداوندا، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را در گروه او محشور کن و همراه او در سراى کرامت و جایگاه ابدى جاى بده. خداوندا، همان گونه که با شناخت او ما را گرامى داشتى، با نزدیکى او گرامى‏مان بدار و همراهى و پیشتازى با او را روزى ما کن، ما را از کسانى قرار بده که تسلیم فرمان اوست و هنگام یاد کردنش بر او درود مى‏فرستند و بر همه‏ى جانشینان و برگزیدگان او، آنان که از سوى تو یارى شده‏اند، با عدد دوازده ستاره‏ى درخشان و حجت‏هاى الهى بر همه‏ى بشر.

خداوندا، امروز به ما بهترین بخشش را عطا کن و هر خواسته‏ى ما ار در این روز برآور، آن گونه که حسین علیه‏السلام را به جدش محمد صلى الله علیه و آله بخشیدى و فطرس به گهواره‏ى او پناه آورد، ما هم پس از او به قبر شریفش پناه مى‏آوریم و به زیارت مى‏رویم و چشم به راه رجعت اوییم، آمین اى پروردگار جهانیان.

الأغسال المندوبة فى شهر رمضان

[225] -29- الصدوق: حدثنا على بن أحمد بن موسى رضى الله عنه، قال: حدثنى محد بن أبى‏عبدالله الکوفى، قال: حدثنا أبوالخیر صالح بن أبى‏حماد، قال:

کتبت الى أبى‏محمد الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن أبى‏طالب علیهم‏السلام: أسأله عن الغسل فى لیالى شهر رمضان؟

فکتب علیه‏السلام: ان استطعت أن تغتسل لیلة سبعة عشرة، و لیلة تسعة عشرة، و لیلة احدى و عشرین، و لیلة ثلاث و عشرین فافعل، فان فیها ترجى لیلة القدر، فان لم تقدر على احیائها فلا یفوتنک احیاء لیلة ثلاث و عشرین، تصلى فیها مائة رکعة، تقرأ فى کل رکعة «الحمد» مرة و «قل هو الله أحد» عشر مرات.(42)

صیام عشرة أشهر من رمضان

[226] -30- الصدوق: حدثنا أبوالحسن على بن الحسن بن الفرج المؤذن رضى الله عنه، قال: حدثنى محمد بن الحسین الکرخى، قال:

سمعت الحسن بن على علیهماالسلام یقول لرجل فى داره: یا أباهارون! من صام عشرة أشهر رمضان متوالیات دخل الجنة.(43)

غسل‏هاى مستحب در ماه رمضان

[225] -29- صدوق با سند خود از ابوصالح بن ابى‏حماد نقل مى‏کند:

به محضر حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم و از وى درباره‏ى غسل در شب‏هاى ماه رمضان پرسیدم.

حضرت چنین نوشت:

اگر توانستى، شب هفدهم، شب نوزدهم، شب بیست و یکم و شب بیست و سوم غسل کنى، پس چنان کن که امید است شب قدر در این شب‏ها باشد. پس اگر نتوانستى این شب‏ها را احیا بدارى، شب بیست و سوم را از دست مده، در آن صد رکعت نماز مى‏خوانى، در هر رکعت یک بار «حمد» و ده بار «قل هو الله احد».

روزه‏ى ده ماه رمضان

[226] -30- صدوق با سند خویش از محمد بن حسین کرخى چنین روایت مى‏کند:

از امام حسن عسکرى علیه‏السلام شنیدم که به مردى در خانه‏ى خویش چنین مى‏فرمود:

اى ابوهارون! هر کس ده ماه رمضان را پیاپى روزه بگیرد، وارد بهشت مى‏شود.

4 و 5- باب الخمس و الزکاة

[227] -31- الطوسى: روى الریان بن الصلت، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: ما الذى یجب على یا مولاى! فى غلة رحى فى أرض قطیعة لى، و فى ثمن سمک، و بردى و قصب أبیعه من أجمة هذه القطیعة؟

فکتب علیه‏السلام: یجب علیک فیه الخمس ان شاءالله تعالى.(44)

[228] -32- و روى: عن محمد بن الحسن الصفار، عن على بن بلال(45) قال:

کتبت الیه: أسأله هل یجوز أن أدفع زکاة المال و الصدقة الى محتاج غیر أصحابى؟

فکتب علیه‏السلام: لا تعط الصدقة و الزکاة الا لأصحابک.(46)

4 و 5- باب خمس و زکات

[227] -31- شیخ طوسى از ریان بن صلت نقل مى‏کند:

به امام عسکرى علیه‏السلام نوشتم: سرور من، چه چیزى بر من واجب است در غله‏ى آسیابى که در زمینى روییده که ملک من است، و در بهاى ماهى و بردى و نى‏هایى که از بیشه‏زار همین قطعه زمین مى‏فروشم؟

حضرت نوشت: بر تو در آن خمس واجب است، ان شاءالله تعالى.

[228] -32- نیز با سند خود از على بن بلال(47) روایت کرده است که گوید:

نامه به آن حضرت نوشتم و پرسیدم آیا جایز است زکات مال و صدقه را به نیازمندى غیر از اصحاب خودم(یعنى شیعه) بدهم؟

حضرت نوشت: صدقه و زکات را جز به اصحاب خودت نپرداز.

6- باب الحج

الاستیجار فى الحج

[229] -33- الصدوق: روى سعد بن عبدالله، عن موسى بن الحسن، عن أبى‏على أحمد بن محمد بن مطهر، قال: کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: أنى دفعت الى ستة أنفس مائة دینار و خمسین دینارا لیحجوا بها، فرجعوا و لم یشخص بعضهم، و أتانى بعض فذکر أنه قد أنفق بعض الدنانیر و بقیت بقیة، و أنه یرد على ما بقى، و أنى قد رمت مطالبة من لم یأتنى بما دفعت الیه؟

فکتب علیه‏السلام: لا تعرض لمن لم یأتک، و لا تأخذ ممن أتاک شیئا مما یأتیک به، و الأجر قد وقع على الله عزوجل.(48)

الوصیة فى الحج

[230] -34- الکلینى: عن محمد بن یحیى، عمن حدثه، عن ابراهیم بن مهزیار، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: أن مولاک على بن مهزیار أوصى أن یحج عنه من ضیعة صیر ربعها لک فى کل سنة حجة عشرین دینارا، و أنه قد انقطع طریق البصرة، فتضاعف المؤونة على الناس، فلیس یکتفون بعشرین دینارا، و کذلک أوصى عدة من موالیک فى حججهم؟

فکتب علیه‏السلام: یجعل ثلاث حجج حجتین ان شاءالله.

ابراهیم قال: و کتب الیه على بن محمد الحضینى: أن ابن عمى أوصى أن یحج عنه، بخمسة عشر دینارا فى کل سنة فلیس یکفى، فما تأمرنى فى ذلک؟

فکتب علیه‏السلام: تجعل حجتین فى حجة ان شاءالله، ان الله عالم بذلک.(49)

6- باب حج

اجیر گرفتن در حج

[229] -33- صدوق با سند خود از ابوعلى احمد بن محمد بن مطهر نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم که من به شش نفر 150 دینار پرداخته‏ام که با آن حج بگزارند. اینک برگشته‏اند و بعضى پیدایشان نیست. بعضى از آنان نزد من آمده و گفته‏اند که بخشى از دینارها را خرج کرده‏اند و مقدارى مانده است و خواسته‏اند آن بقیه را به من برگردانند. من نیز تصمیم گرفته‏ام از آن که آنچه را داده‏ام برنگردانده، مطالبه کنم.

حضرت چنین نوشت: آن که چیزى پیش تو نیاورده، از وى مطالبه مکن و از آن هم که چیزى از آن را پیش تو آورده است مگیر. اجر و پاداش بر عهده‏ى خداوند متعال قرار گرفته است.

وصیت در حج

[230] -34- کلینى با سند خویش از ابراهیم بن مهزیار چنین نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم که دوستدارت على بن مهزیار وصیت کرده است که از درآمد ملکى که یک چهارم آن را براى شما در هر سال قرار داده، حجى از جانب او انجام شود؛ تا مقدار بیست دینار. اینک راه بصره بسته شده و هزینه بر مردم دو برابر شده است و به بیست دینار اکتفا نمى‏کنند. همچنین گروه دیگرى از دوستدارانت در حج‏هاى خود این گونه وصیت کرده‏اند.

حضرت چنین نوشت:

سه حج را دو حج قرار دهند، ان شاءالله.

ابراهیم گوید: على بن محمد حضینى نیز به آن حضرت نوشت: پسر عمویم وصیت کرده است که با پانزده دینار در هر سال از طرف او حج به جا آورند و این مقدار کافى نیست، در این مورد چه مى‏فرمایى؟

حضرت نوشت: دو حج را در یک حج قرار مى‏دهند، ان شاءالله. خداوند به آن داناست.

7 و 8- باب الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر

التقیة

[231] -35- الطبرسى: عن أبى‏محمد الحسن العسکرى علیه‏السلام، قال: قال رجل من خواص الشیعة لموسى بن جعفر علیهماالسلام – و هو یرتعد بعد ما خلا به -: یا ابن رسول الله صلى الله علیه و آله! ما أخوفنى أن یکون فلان بن فلان ینافقک فى اظهاره اعتقاد وصیتک و امامتک؟

فقال موسى علیه‏السلام: و کیف ذاک؟

قال: لأنى حضرت معه الیوم فى مجلس فلان و کان معه رجل من کبار أهل بغداد، فقال له صاحب المجلس: أنت تزعم أن صاحبک موسى بن جعفر [علیهماالسلام] امام دون هذا الخلیفة القاعد على سریرة؟

فقال له صاحبک هذا: ما أقول هذا، بل أزعم أن موسى بن جعفر علیهماالسلام غیر امام، و ان لم أکن أعتقد أنه غیر امام، فعلى و على من لم یعتقد ذلک لعنة الله و الملائکة و الناس أجمعین، فقال له صاحب المجلس: جزاک الله خیرا، و لعن الله من و شى بک الى.

قال له موسى بن جعفر علیهماالسلام: لیس کما ظننت، ولکن صاحبک أفقه منک، انما قال: موسى غیر امام، أى ان الذى هو غیر امام، فموسى غیره، فهو اذا امام، فانما أثبت بقوله هذا امامتى، و نفى امامة غیرى، یا عبدالله! متى یزول عنک هذا الذى ظننته بأخیک هذا من النفاق، تب الى الله.

ففهم الرجل ما قاله، و اغتم ثم قال: یا ابن رسول الله! مالى مال، فأرضیه به، ولکن قد وهبت له شطر عملى کله من تعبدى، و من صلاتى علیکم أهل البیت، و من لعنتى لأعدائکم، قال موسى بن جعفر علیهماالسلام: الآن خرجت من النار.(50)

7 و 8- باب امر به معروف و نهى از منکر

تقیه

[231] -35- طبرسى از امام حسن عسکرى علیه‏السلام روایت مى‏کند که فرمود: مردى از شیعیان خاص که به حضور حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام رسیده بود، چون با آن حضرت تنها شد، در حالى که مى‏لرزید گفت: اى پسر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، بسیار بیمناکم که فلانى در اظهار اعتقاد به جانشینى و امامت تو با تو منافقانه رفتار مى‏کند.

موسى بن جعفر علیه‏السلام فرمود: چگونه؟

گفت: امروز من در مجلس فلانى همراهش بودم، یکى از بزرگان بغداد هم حضور داشت، صاحب مجلس به او گفت: تو مى‏پندارى که پیشوایت موسى بن جعفر علیه‏السلام امام است، نه این خلیفه‏اى که بر تخت خود نشسته؟

آن شخص گفت: من چنین عقیده‏اى ندارم، بلکه معتقدم موسى بن جعفر علیه‏السلام امام نیست و اگر جز این باشد که به امامتش معتقد نیستم، بر من و هر کس که این عقیده را نداشته باشد، لعنت خدا و فرشتگان و همه‏ى مردم.

صاحب مجلس به او گفت: خدا جزاى خیرت دهد و خدا لعنت کند کسى را که از تو پیش من بدگویى کرده است.

موسى بن جعفر علیه‏السلام به آن شخص فرمود: چنان نیست که پنداشته‏اى، لیکن رفیق تو از تو فقیه‏تر است. این که گفت: موسى امام نیست، مقصودش از موسایى که امام نیست، موساى دیگرى بوده و گرنه حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام امام بوده است. با این سخنش امامت مرا ثابت کرده و امامت جز من را نفى کرده است. اى بنده‏ى خدا! براى این که این گمانى که درباره‏ى برادرت پیدا کردى و او را اهل نفاق دانستى از بین برود، به درگاه خدا توبه کن!

آن مرد، کلام امام را دریافت و اندوهگین شد، سپس گفت: اى پسر پیامبر، من ثروتى ندارم تا با آن او را راضى کنم، ولى بخشى از ثواب همه‏ى عبادت‏ها و اعمالم را به او بخشیدم، نیز ثواب صلواتى را که بر شما خاندان فرستاده‏ام و آنچه دشمنانتان را لعنت کرده‏ام. موسى بن جعفر علیه‏السلام فرمود: اینک از آتش درآمدى!

[232] -36- الطبرسى: و بالاسناد الذى تکرر [فى الأحادیث السابقة] عن أبى‏یعقوب و أبى الحسن أیضا أنهما قالا:

حضرنا عند الحسن بن على أبى‏القائم علیهم‏السلام، فقال له بعض أصحابه: جاءنى رجل من اخواننا الشیعة، قد امتحن بجهال العامة یمتحنونه فى الامامة و یحلفونه، فکیف یصنع حتى یختلص منهم؟

فقلت له: کیف یقولون؟ قال: یقولون: أتقول ان فلانا هو الامام بعد رسول الله صلى الله علیه و آله؟ فلابد لى أن أقول: نعم، و الا أثخنونى ضربا، فاذا قلت: نعم، قالوا لى: قل: والله! فقلت لهم: نعم، و أرید به نعما من الأنعام:(من) الابل و البقر و الغنم.

قلت: فاذا قالوا: والله! فقل: ولى، أى ولى – ترید – عن أمر کذا، فانهم لا یمیزون و قد سلمت.

فقال لى: فان حققوا على فقالوا: قل:(والله)، و بین الهاء.

فقلت: قل: والله برفع الهاء، فانه لا یکون یمینا اذا لم یخفض، فذهب ثم رجع الى، فقال: عرضوا على و حلفونى، فقلت کما لقنتنى.

فقال له الحسن علیه‏السلام: أنت کما قال رسول الله صلى الله علیه و آله: الدال على الخیر کفاعله، لقد کتب الله لصاحبک بتقیته بعدد کل من استعمل التقیة من شیعتنا و موالینا و محبینا حسنة، و بعدد من ترک التقیة منهم حسنة، أدناها حسنة لو قوبل بها ذنوب مائة سنة لغفرت، و لک بارشادک ایاه مثل ما له.(51)

التقیة فى التختم

[233] -37- الحرانى: و قال علیه‏السلام لشیعته فى سنة ستین و مائتین: أمرناکم بالتختم فى الیمین و نحن بین ظهرانیکم، و الآن نأمرکم بالتختم فى الشمال لغیبتنا عنکم الى أن یظهر الله أمرنا و أمرکم، فانه من أدل دلیل علیکم فى ولایتنا – أهل البیت -.

فخلعوا خواتیمهم من أیمانهم بین یدیه و لبسوها فى شمائلهم.

و قال علیه‏السلام لهم: حدثوا بهذا شیعتنا.(52)

[232] -36- طبرسى با اسنادى که در احادیث گذشته تکرار شده، از ابویعقوب و ابوالحسن روایت کرده که این دو گفته‏اند:

ما در محضر امام حسن عسکرى علیه‏السلام پدر امام قائم علیه‏السلام بودیم.یکى از اصحاب حضرت به او گفت: یکى از برادران شیعه نزد من آمد که خداوند او را با جاهلان اهل سنت آزموده است، آنان او را درباره‏ى امامت امتحان مى‏کنند و او را قسم مى‏دهند، چگونه رفتار کند تا از آنان رها شود؟

به او گفتم: چگونه مى‏گویند؟ گفت: مى‏گویند که آیا معتقدى پس از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فلانى(ابوبکر) خلیفه است؟ ناچارم بگویم آرى، و گرنه مرا کتک مى‏زنند. وقتى مى‏گویم آرى، مى‏گویند: بگو به خدا سوگند! به آنان گفتم: باشد [نعم] و مقصودم از نعم یکى از چهارپایان است مثل شتر و گاو و گوسفند نه معناى «آرى»، گفتم: وقتى گفتند بگو «والله»، بگو «ولى»، مقصودت این باشد که از فلان مسئله روى گرداند.

آنان تشخیص نمى‏دهند و تو رها مى‏شوى.

گفت: اگر اصرار و تأکید کردند که بگو «والله» و «هاء» را آشکار بگو، چه؟

گفتم: بگو «والله» یعنى «ها» را ضمه بده نه کسره، چون وقتى کسره ندهى قسم نمى‏شود. رفت، سپس برگشت پیش من و گفت: آن سئوال را بر من عرضه کردند و مرا قسم دادند، من هم همانطور که یادم دادى گفتم.

امام حسن عسکرى علیه‏السلام فرمود: تو همان گونه‏اى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که راهنمایى به خیر کند، مثل کسى است که خودش آن را انجام داده باشد.

خداوند براى رفیقت به خاطر تقیه‏اش پاداش و حسنه نوشت، به شمار همه‏ى شیعیان و دوستان و هواداران ما که تقیه را به کار بسته‏اند، نیز به تعداد همه‏ى آنان که تقیه نکردند حسنه نوشت، کمترین این حسنه و پاداش آن است که اگر با گناهان صد سال مقابل شود، آنها آمرزیده مى‏شوند، تو هم که او را راهنمایى کردى، به اندازه‏ى او پاداش بردى.

تقیه در انگشتر به دست کردن

[233] -37- حرانى روایت کرده است که امام حسن عسکرى علیه‏السلام در سال 260 ه. ق. به شیعیان خود فرمود:

ما وقتى میان شما بودیم، شما را به انگشتر در دست راست کردن دستور دادیم. اینک شما را دستور مى‏دهیم انگشتر در دست چپ خود کنید، چون از شما غایبیم، تا آن که خداوند کار ما و شما را به ظهور و غلبه برساند، این روشن‏ترین نشانه‏ى ولایت شما نسبت به ما خاندان است.

آنان انگشترها را از دست‏هاى راستشان در حضور امام درآوردند و به دست چپ‏شان کردند.

حضرت به آنان فرمود: این را به شیعیان ما نقل کنید.

9- البیع

بیع البستان

[234] -38- الطوسى: عن محمد بن الحسن، قال:

کتبت الیه(53) علیه‏السلام فى رجل باع بستانا له فیه شجر و کرم، فاستثنى شجرة منها، هل له ممر الى البستان الى موضع شجرته التى استثناها، و کم لهذه الشجرة التى استثناها من الأرض التى حولها بقدر أغصانها، أو بقدر موضعها التى هى نابتة فیه؟

فوقع علیه‏السلام: له من ذلک على حسب ما باع و أمسک، فلا یتعدى الحق فى ذلک ان شاءالله.(54)

فى الربا

[235] -39- الراوندى: قال أبوهاشم:

دخل الحجاج بن سفیان العبدى على أبى‏محمد صلى الله علیه و آله فسأله عن المبایعة، قال: ربما بایعنا الناس، فنواضعهم المعاملة الى الأصل؟

قال علیه‏السلام: لا بأس الدینار بالدینارین بینهما خرزة.(55)

فقلت فى نفسى: هذا شبه ما یفعله المربیون، فالتفت الى، فقال: انما الربا الحرام ما تقصد

9- داد و ستد

فروش باغ

[234] -38- شیخ طوسى از محمد بن حسن چنین نقل مى‏کند:

به او(56) نامه نوشتم، درباره‏ى مردى که باغى فروخته که در آن درخت و تاک است و درختى را از آن استثنا کرده است. آیا مى‏تواند به خاطر آن درختى که استثنا کرده وارد باغ شود؟ محدوده‏ى این درختى که استثنا کرده، چه مقدار از زمین اطراف آن است، آیا به مقدار شاخ و برگش، یا به همان مقدار که درخت در آن روییده است؟

حضرت نگاشت:

به اندازه‏اى که فروخته و نگه داشته حق دارد، در این مورد از حق فراتر نرود، ان شاءالله.

درباره‏ى ربا

[235] -39- راوندى از ابوهاشم نقل کرده است:

حجاج بن یوسف عبدى خدمت امام حسن عسکرى علیه‏السلام رسید و از وى درباره‏ى داد و ستد پرسید و گفت: گاهى با مردم خرید و فروش مى‏کنیم و معامله را طبق اصل قرارداد مى‏بندیم.

حضرت فرمود: فروش دینار به دو دینار مانعى ندارد، اگر بین آن دو یک سنگ گران قیمت [الماس، یاقوت] هم باشد.

پیش خودم گفتم: این شبیه کار رباخواران است. حضرت رو به من کرد و فرمود: رباى حرام آن است که قصد حرام با آن باشد، هرگاه از حدود ربا گذشتى و از آن فاصله گرفتى،

به الحرام، فاذا جاوزت حدود الربا و زویت عنه، فلا بأس الدینار بالدینارین یدا بید، و یکره ألا یکون بینهما شى‏ء یوقع علیه البیع.(57)

اشتراء المتاع من الحرام

[236] -40- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:

کتب محمد بن الحسن الى أبى‏محمد علیه‏السلام: رجل اشترى من رجل ضیعة، أو خادما بمال أخذه من قطع الطریق أو من سرقة، هل یحل له ما یدخل علیه من ثمرة هذه الضیعة، أو یحل له أن یطأ هذا الفرج الذى اشتراه من السرقة، أو من قطع الطریق؟

فوقع علیه‏السلام: لا خیر فى شى‏ء أصله حرام، و لا یحل استعماله.(58)

بیع الأرض

[237] -41- و روى: عن محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسن:

أنه کتب الى أبى‏محمد علیه‏السلام فى رجل باع ضیعته من رجل آخر، و هى قطاع أرضین و لم یعرف الحدود فى وقت ما أشهده، و قال: اذا ما أتوک بالحدود فاشهد بها، هل یجوز له ذلک، أو لا یجوز له أن یشهد؟

فوقع علیه‏السلام: نعم یجوز، و الحمدلله.

و کتب الیه: رجل کان له قطاع أرضین، فحضره الخروج الى مکة، و القریة على مراحل من منزله، و لم یؤت بحدود أرضه و عرف حدود القریة الأربعة، فقال للشهود: اشهدوا أنى قد بعت من فلان جمیع القریة التى حد منها کذا و الثانى و الثالث و الرابع، و انما له فى هذه القریة قطاع أرضین، فهل یصلح للمشترى ذلک، و انما له بعض هذه القریة و قد أقر له بکلها؟

فوقع علیه‏السلام: لا یجوز بیع ما لیس یملک، و قد وجب الشراء على البائع على ما یملک.

و کتب: هل یجوز للشاهد الذى أشهده بجمیع هذه القریة أن یشهد بحدود قطاع الأرض التى له فیها اذا تعرف حدود هذه القطاع بقوم من أهل هذه القریة اذا کانوا عدولا؟

فوقع علیه‏السلام: نعم، یشهدون على شى‏ء مفهوم معروف.

فروش یک دینار به دو دینار دست به دست اشکالى ندارد، و مکروه است که بین آن دو چیزى نباشد که معامله روى آن انجام شود.

خریدن کالاى حرام

[236] -40- کلینى از محمد بن یحیى نقل مى‏کند:

محمد بن حسن، نامه‏اى به حضرت امام عسکرى علیه‏السلام نوشت که کسى از دیگرى با پولى از راهزنان یا سرقت‏کنندگان گرفته، وسیله یا خادمى مى‏خرد، آیا جایز است از ثمرات این وسیله بهره ببرد، یا مى‏تواند با کنیزى که با پول دزدان یا راهزنان خریده، نزدیکى کند؟

امام علیه‏السلام نگاشت: چیزى که اصلش حرام است، خیرى در آن نیست و استفاده‏ى از آن هم حرام است.

فروش زمین

[237] -41- نیز از محمد بن حسن روایت کرده که وى نامه‏اى به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت، درباره‏ى مردى که کالاى خود را به مرد دیگرى فروخت. جنس فروخته شده، دو قطعه زمین بود و آن وقت که شاهد بر این معامله گرفت، حدود آن را معین نکرد و گفت: هرگاه حدودش را آوردند، تو به همان حدود گواهى بده. آیا براى او جایز است این گونه شهادت بدهد یا جایز نیست؟

امام علیه‏السلام نوشت: آرى جایز است، و الحمدلله.

نیز به آن حضرت نوشت: مردى دو قطعه زمین داشت. خواست به مکه برود. آبادى او چند منزل با خانه‏اش فاصله داشت و حدود زمینش معلوم نبود و حدود چهار طرف آبادى را مى‏دانست. به شاهدان گفت: شاهد باشید که من همه‏ى روستا را که حد اولش کجاست و حد دوم و سوم و چهارمش کجا، به فلانى فروختم.

در حالى که او تنها دو قطعه زمین در روستا داشت. آیا چنین خریدى براى مشترى صحیح است، با آن که بخشى از این روستا، مال اوست و او به همه‏ى آن اقرار کرده است؟

حضرت نوشت: فروش چیزى که در ملک نیست، جایز نمى‏باشد و خرید و فروش بر فروشنده به همان قدر ثابت شده که مالک است.

نیز نوشت: آیا شاهدى که او را شاهد بر همه‏ى این روستا گرفته، مى‏تواند محدوده‏ى زمینى را که او در روستا دارد شهادت دهد، در صورتى که حدود آن قطعه زمین را از اهالى آن روستا اگر عادل باشند، به دست آورده و شناخته باشد؟

حضرت نوشت: آرى، بر چیزى گواهى مى‏دهند که روشن و شناخته شده باشد.

و کتب: رجل قال لرجل: اشهد أن جمیع الدار التى له فى موضع کذا و کذا بحدودها کلها لفلان بن فلان، و جمیع ما له فى الدار من المتاع، هل یصلح للمشترى ما فى الدار من المتاع أى شى‏ء هو؟

فوقع علیه‏السلام: یصلح له ما أحاط الشراء بجمیع ذلک، ان شاءالله.(59)

[238] -42- الصدوق: و کتب الیه(60): هل یجوز أن یشهد على الحدود اذا جاء قوم آخرون من أهل تلک القریة، فشهدوا أن حدود هذه الضیعة التى باعها الرجل هى هذه، فهل یجوز لهذا الشاهد الذى أشهده بالضیعة، و لم یسم الحدود أن یشهد بالحدود بقول هؤلاء الذین عرفوا هذه الضیعة و شهدوا له، أم لا یجوز لهم أن یشهدوا، و قد قال لهم البائع: اشهدوا بالحدود اذا أتوکم بها؟

فوقع علیه‏السلام: لا تشهد الا على صاحب الشى‏ء و بقوله، ان شاءالله.(61)

شروط ضمن العقد

[239] -43- الطوسى: کتب محمد بن الحسن الصفار الى أبى‏محمد علیه‏السلام فى رجل اشترى من رجل أرضا بحدودها الأربعة، و فیها زرع و نخل و غیرهما من الشجر و لم یذکر النخل و لا الزرع و لا الشجر فى کتابه، و ذکر فیه أنه قد اشتراها بجمیع حقوقها الداخلة فیها و الخارجة منها، أیدخل الزرع و النخل و الأشجار فى حقوق الأرض، أم لا؟

فوقع علیه‏السلام: اذا ابتاع الأرض بحدودها و ما أغلق علیه بابها فله جمیع ما فیها ان شاءالله.(62)

بیع الدار و البیوت

[240] -44- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رحمة الله الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام فى رجل اشترى من رجل بیتا فى دار له بجمیع حقوقه، و فوقه بیت آخر، هل یدخل البیت الأعلى فى حقوق البیت الأسفل، أم لا؟

نیز نوشت: مردى به دیگرى گفته است شاهد باشد که همه‏ى خانه‏اى که در فلان جا دارد و حدودش فلان است، از آن فلانى است و همه‏ى وسایل داخل خانه هم از آن اوست، آیا وسایل داخل خانه براى مشترى مى‏شود؟ چه مقدار و کدام متاع؟

حضرت نوشت: هر چیزى را که فروش آن را در بر گرفته، براى اوست ان شاءالله.

[238] -42- صدوق نقل مى‏کند که به آن حضرت نوشت:(63)

آیا جایز است بر حدود زمین شهادت دهد. هرگاه گروه دیگرى از مردم آن آبادى بیایند و گواهى دهند که محدوده‏ى این ملکى که این مرد فروخته این مقدار است، آیا براى این شاهدى که فروشنده او را گواه بر ملک گرفته، ولى حدودش را مشخص نساخته، جایز است بر اساس گفته‏ى اینان که این ملک را مى‏شناسند و شهادت داده‏اند، بر محدوده‏ى آن گواهى دهد، یا براى آنان جایز نیست گواهى دهند؟ در حالى که فروشنده به آنان گفته‏است: اگر نزد شما آمدند، به محدوده‏ى آن شهادت دهید!

حضرت نوشت: شهادت داده نمى‏شود مگر بر صاحب چیز و طبق گفته‏ى او، ان شاءالله.

شرطهاى ضمن قرارداد

[239] -43- شیخ طوسى گوید: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت، درباره‏ى مردى که از کسى زمینى خریده است، با حدود چهارگانه‏ى آن، در حالى که در آن زمین، زراعت و نخل و درخت‏هاى دیگر است و از نخل و زراعت و درخت در قولنامه چیزى یاد نشده است و در آن ذکر شده که آن را با همه‏ى حقوق داخل در آن و بیرون از آن خرید. آیا زراعت و نخل و درخت‏ها داخل در حقوق زمین است یا نه؟

حضرت نوشت: هرگاه زمین را با حدود آن و آنچه در آن به رویش بسته مى‏شود [دربست] خریدارى کرد، همه‏ى آنچه در آن است از آن اوست، ان شاءالله.

فروش خانه و اتاق‏ها

[240] -44 – صدوق گوید: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت و درباره‏ى مردى پرسید که از شخصى اتاقى را در خانه‏اى با همه‏ى حقوقش خریده است که بالاى آن اتاق دیگرى است، آیا اتاق بالا هم داخل در حقوق پایین است یا نه؟

فوقع علیه‏السلام: لیس له الا ما اشتراه باسمه و موضعه، ان شاءالله.(64)

[241] -45- و قال أیضا:. کتب [محمد بن الحسن الصفار] الیه [أى أبى‏محمد العسکرى علیه‏السلام] فى رجل اشترى حجرة أو مسکنا فى دار بجمیع حقوقها، و فوقها بیوت و مسکن آخر، یدخل البیوت الأعلى و المسکن الأعلى فى حقوق هذه الحجرة و المسکن الأسفل الذى اشتراه، أم لا؟

فوقع علیه‏السلام: لیس له من ذلک الا الحق الذى اشتراه، ان شاءالله.(65)

کیفیة شراء الدار

[242] -46- و قال أیضا: کتب [محمد بن الحسن الصفار] الیه [أى أبى‏محمد العسکرى علیه‏السلام] فى رجل قال لرجلین: اشهدا أن جمیع الدار التى له فى موضع کذا و کذا بحدودها کلها لفلان بن فلان، و جمیع ما له فى الدار من المتاع و البینة لا تعرف المتاع أى شى‏ء هو؟

فوقع علیه‏السلام: یصلح اذا أحاط الشراء بجمیع ذلک، ان شاءالله.(66)

فسخ بیع الحیوان

[243] -47- الطوسى: عن محمد بن الحسن الصفار، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام فى الرجل اشترى من رجل دابة، فأحدث فیها حدثا من أخذ الحافر أو نعلها أو رکب ظهرها فراسخ، أله أن یردها فى الثلاثة أیام التى له فیها الخیار بعد الحدث الذى یحدث فیها، أو الرکوب الذى رکبها فراسخ؟

فوقع علیه‏السلام: اذا أحدث فیها حدثا فقد وجب الشراء، ان شاءالله تعالى.(67)

حضرت نوشت: جز آنچه را با اسم و جاى مشخص آن خریده، براى او نیست. ان شاءالله.

[241]-45 – نیر گفته است: [محمد بن حسن صفار] به حضرت [امام حسن عسکرى علیه‏السلام] نوشت درباره‏ى مردى که حجره یا محل سکونتى در خانه‏اى با همه‏ى حقوقش خریدارى کرد، در حالى که بالاى آن اتاق‏ها و مسکن‏هاى دیگرى است. آیا اتاق‏ها و مسکن‏هاى بالا در حقوق این حجره و محل سکونت پایینى که خریده وارد مى‏شود یا نه؟

حضرت نوشت: حقى از آن ندارد، مگر همان حقى را که خریدارى کرده است، ان شاءالله.

چگونگى خرید خانه

[242] -46- نیز گفته است: [محمد بن حسن صفار] به حضرت [امام حسن عسکرى علیه‏السلام] نوشت، درباره مردى که به دو نفر گفت: شاهد باشید که همه‏ى خانه‏اى که در فلان جا دارم و حدودش چنان است، همه‏اش از آن فلانى است و [نیز] همه‏ى اجناسى که در خانه است. در حالى که شاهد نمى‏داند چه اجناسى در خانه است؟

حضرت نوشت: اگر خرید، شامل همه‏ى آنها باشد، صحیح است، ان شاءالله.

فسخ فروش حیوان

[243] -47- شیخ طوسى از محمد بن حسن صفار نقل مى‏کند که وى نامه به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت، درباره‏ى مردى که از کسى مرکبى خریده و در آن تغییرى داده، مثل این که سم آن را تراشیده، یا نعل آن را برگرفته یا نعل زده، یا چند فرسخ بر آن سوار شده است، آیا پس از این تغییرى که در آن پیش آمده یا چند فرسخ بر آن سوار شده است، مى‏تواند در آن سه روزى که در آن حق خیار دارد، آن را برگرداند؟

حضرت نوشت: اگر تغییرى در آن ایجاد کرده، خرید و فروش حتمى شده است، ان شاءالله تعالى.

10- الوقف

[244] -48- الصدوق:

عن محمد بن یحیى، قال:

کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام فى الوقوف و ما روى فیها عن آبائه علیهم‏السلام؟

فوقع علیه‏السلام: الوقوف على حسب ما یوقفها أهلها، ان شاءالله تعالى.(68)

[245] -49- الطوسى: روى محمد بن الحسن الصفار، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام أسأله عن الوقف الذى یصح، کیف هو؟ فقد روى أن الوقف اذا کان غیر موقت فهو باطل مردود على الورثة، و اذا کان موقتا فهو صحیح ممضى، و قال قوم: ان الموقت هو الذى یذکر فیه: أنه وقف على فلان و عقبه، فاذا انقرضوا فهو للفقراء و المساکین الى أن یرث الله عزوجل الأرض و من علیها.

قال: و قال آخرون: هذا موقت اذا ذکر أنه لفلان و عقبه ما بقوا و لم یذکر فى آخره للفقراء و المساکین الى أن یرث الله الأرض و من علیها، و الذى هو غیر موقت أن یقول: هذا وقف و لم یذکر أحدا، فما الذى یصح من ذلک، و ما الذى یبطل؟

فوقع علیه‏السلام: الوقوف بحسب ما یوفقها، ان شاءالله.(69)

10- وقف

[244] -48- صدوق از محمد بن یحیى نقل کرده است که محمد بن حسن صفار درباره‏ى وقف‏ها و آنچه از پدران بزرگوار حضرت عسکرى علیه‏السلام درباره‏ى آنها روایت شده است، به آن حضرت نامه نوشت.

حضرت چنین نگاشت:

وقف‏ها طبق همان است که صاحبانش وقف کرده‏اند، ان شاءالله تعالى.

[245] -49- شیخ طوسى گوید: محمد بن حسن صفار گفته است، به حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم و پرسیدم وقف صحیح کدام و چگونه است؟ چون روایت شده که اگر وقف، وقت خاصى نداشته باشد، باطل است و به وارثان برمى‏گردد و اگر موقت باشد صحیح و نافذ است. گروهى هم گفته‏اند که وقف موقت آن است که در آن گفته شود:، وقف است بر فلانى و نسل او، پس اگر منقرض شدند، براى فقیران و بینوایان است، تا آن که خداوند متعال وارث زمین و هر که روى آن است گردد.

و دیگران گفته‏اند: موقت آن است که گفته شود: وقف براى فلانى و فرزندان اوست تا وقتى که باقى باشند و در آخر آن گفته نشود: براى فقیران و بینوایان، تا آن که خداوند وارث زمین و ساکنانش شود. و وقف غیر موقت آن است که بگوید: «این وقف است» و از کسى یاد نکند.

کدام یک از اینها صحیح و کدام یک باطل است؟

حضرت نوشت: وقف‏ها طبق همان چیزى است که واقف، وقف مى‏کند، ان شاءالله.

11- الاجارة

حکم بذرقة القوافل

[246] -50- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام یقول: رجل یبذرق(70) القوافل من غیر أمر السلطان فى موضع مخیف و یشارطونه على شى‏ء مسمى، أله أن یأخذه منهم، أم لا؟

فوقع علیه‏السلام: اذا آجر نفسه بشى‏ء معروف أخذ حقه، ان شاءالله.(71)

الاختلاف فى الاجارة

[247] -51- الطوسى: عن محمد بن الحسن الصفار، قال:

کتبت الیه [أى أبى‏محمد العسکرى علیه‏السلام] فى رجل کان له على رجل مال، فلما حل علیه المال أعطاه بها طعاما أو قطنا أو زعفرانا و لم یقاطعه على السعر، فلما کان بعد شهرین أو ثلاثة ارتفع الزعفران و الطعام و القطن، أو نقص بأى السعرین یحسبه؟ قال: لصاحب الدین سعر یومه الذى أعطاه و حل ماله علیه، أو السعر الثانى بعد شهرین، أو ثلاثة یوم حاسبه؟

فوقع علیه‏السلام: لیس له الا على حسب سعر وقت ما دفع الیه الطعام، ان شاءالله.

قال: و کتبت الیه: الرجل استأجر أجیرا لیعمل له بناءا أو غیره من الأعمال و جعل یعطیه طعاما أو قطنا أو غیرهما ثم یتغیر الطعام و القطن عن سعره الذى کان أعطاه الى نقصان أو زیادة، أیحسب له بسعره یوم أعطاه، أو بسعره یوم حاسبه؟

فوقع علیه‏السلام: یحتسبه بسعر یوم شارطه فیه، ان شاءالله.(72)

11- اجاره

حکم نگهبانى از قافله‏ها

[246] -50- صدوق نقل مى‏کند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت و پرسید: شخصى بدون دستور حکومت، از کاروان‏ها در مسیرهاى خطرناک مراقبت و دیدبانى مى‏کند و با او بر مبلغ معینى قرارداد مى‏بندند، آیا مى‏تواند آن را از ایشان بگیرد یا نه؟

حضرت نوشت: هرگاه خود را در مقابل چیز معینى اجیر کند، حق خود را مى‏گیرد، ان شاءالله.

اختلاف در اجاره

[247] -51- شیخ طوسى از محمد بن حسن صفار نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم، درباره‏ى کسى که از دیگرى مالى طلب داشت، چون زمان پرداخت رسید، در مقابل آن به او مواد خوراکى یا پنبه یا زعفران داد و با او بر قیمت معینى تمام نکرد، پس از دو سه ماه، قیمت زعفران و خوراکى و پنبه افزایش یا کاهش یافت، با کدام قیمت آن را حساب کند؟

طلبکار هم مى‏تواند قیمت روزى را که به او داده و مالش به بدهکار رسیده حساب کند؟ یا قیمت دوم را پس از دو یا سه ماه، روزى که با او حساب کند!؟

حضرت نوشت:

حقى ندارد، مگر طبق قیمت روزى که خوراکى را به او داده است، ان شاءالله.

گوید: نیز به آن حضرت نوشتم که مردى کسى را اجیر کرده تا براى او کارى مثل بنایى یا کار دیگرى انجام دهد و مزد او را خوراک یا پنبه یا چیز دیگر قرار مى‏دهد، سپس قیمت خوراکى و پنبه نسبت به روزى که به او داده، کم یا زیاد مى‏شود. آیا طبق قیمت روزى که مى‏دهد با او حساب کند، یا به قیمت روز محاسبه با او؟

حضرت نوشت: طبق قیمت روزى که با او قرار گذاشته است با او حساب مى‏کند، ان شاءالله.

12- الضمان و الضرار

ضمان الودیعة

[248] -52- الکلینى: عن محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسین(73) قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: رجل دفع الى رجل ودیعة، فوضعها فى منزل جاره فضاعت، فهل یجب علیه اذا خالف أمره و أخرجها من ملکه؟

فوقع علیه‏السلام: هو ضامن لها، ان شاءالله.(74)

حفر القناة و انتقال النهر

[249] -53- و روى: عن محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسین، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: رجل کانت له قناة فى قریة، فأراد رجل أن یحفر قناة أخرى الى قریة له، کم یکون بینهما فى البعد حتى لا یضر بالأخرى فى الأرض اذا کانت صلبة أو رخوة؟

فوقع علیه‏السلام: على حسب أن لا یضر احداهما بالأخرى، ان شاءالله.

قال: و کتبت الیه علیه‏السلام رجل کانت له رحى على نهر قریة، و القریة لرجل فأراد صاحب القریة أن یسوق الى قریته الماء فى غیر هذا النهر و یعطل هذه الرحى، أله ذلک أم لا؟

فوقع علیه‏السلام: یتقى الله و یعمل فى ذلک بالمعروف، و لا یضر أخاه المؤمن.(75)

12- ضمان و ضرار

ضمان سپرده

[248] -52- کلینى از محمد بن حسین(76) نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشتم: شخصى به دیگرى امانتى سپرد و او آن را در خانه‏ى همسایه‏اش گذاشت و از بین رفت، آیا چیزى بر عهده‏ى اوست که با دستور وى مخالفت کرده و آن را از ملک خود بیرون برده است؟

حضرت نوشت: او ضامن است، ان شاءالله.

حفر چاه و انتقال نهر

[249] -53 – نیز از محمد بن حسین روایت کرده که مى‏گوید:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشتم: مردى قناتى در یک روستا داشته، شخص دیگرى مى‏خواهد در روستاى خود قنات دیگرى حفر کند. فاصله‏ى این دو قنات، در زمین سفت یا نرم چه قدر باید باشد تا در زمین به دیگرى زیان نرساند؟

حضرت نوشت: به اندازه‏اى که هیچ کدام به دیگرى ضرر نرساند، ان شاءالله.

گوید: نیز به آن حضرت نوشتم! مردى آسیابى کنار یک روستا دارد و روستا متعلق به شخصى است، آیا صاحب روستا اگر بخواهد آب را از غیر این نهر به روستایش ببرد و این آسیاب را تعطیل کند، چنین حقى دارد یا نه؟

حضرت نگاشت:

از خدا پروا کند و در این مورد به معروف عمل کند و به برادر مؤمن زیان نرساند.

13- الدین

[250] -54- و روى: عن محمد بن یحیى، قال: کتب محمد [یعنى الصفار] الى أبى‏محمد علیه‏السلام رجل یکون له على رجل مائة درهم فیلزمه، فیقول له: أنصرف الیک الى عشرة أیام و أقضى حاجتک، فان لم أنصرف فلک على ألف درهم حالة من غیر شرط، و أشهد بذلک علیه، ثم دعاهم الى الشهادة؟

فوقع علیه‏السلام: لا ینبغى لهم أن یشهدوا الا بالحق، و لا ینبغى لصاحب الدین أن یأخذ الا الحق، ان شاءالله.(77)

13- دین

[250] -54- نیز کلینى از محمد بن یحیى نقل کرده است که گوید:

محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت: مردى از دیگرى صد درهم طلبکار است و از او مى‏خواهد. بدهکار مى‏گوید: تا 10 روز دیگر پیش تو مى‏آیم و طلب تو را مى‏دهم، اگر برنگشتم هزار درهم نقد و بدون شرط به تو بدهکار باشم! و بر این مسئله شاهد مى‏گیرد، سپس آنان را به اداى شهادت فرا مى‏خواند!

حضرت نوشت: آنان حق ندارند جز به حق شهادت بدهند. طلبکار هم حق ندارد جز حق خود را بگیرد، ان شاءالله.

14- النکاح

التمتع بالزانیة

[251] -55- الاربلى: قال [الحسن بن ظریف]:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام و قد ترکت التمتع منذ ثلاثین سنة و قد نشطت لذلک، و کان فى الحى امرأة وصفت لى بالجمال، فمال قلبى الیها، و کانت عاهرا لا تمنع ید لامس فکرهتها، ثم قلت: قد قال: تمتع بالفاجرة فانک تخرجها من حرام الى حلال، فکتبت الى أبى‏محمد أشاوره فى المتعة، و قلت: أیجوز بعد هذه السنین أن أتمتع؟

فکتب علیه‏السلام: انما تحیى سنة و تمیت بدعة فلا بأس، و ایاک و جارتک المعروفة بالعهر و ان حدثتک نفسک أن آبائى، قالوا: تمتع بالفاجرة فانک تخرجها من حرام الى حلال، فهذه امرأة معروفة بالهتک و هى جارة، و أخاف علیک استفاضة الخبر فیها.

فترکتها و لم أتمتع بها و تمتع بها شاذان بن سعد رجل من اخواننا و جیراننا، فاشتهر بها حتى علا أمره و صار الى السلطان و أغرم بسببها مالا نفیسا، و أعاذنى الله من ذلک ببرکة سیدى.(78)

14- ازدواج

متعه کردن زن زناکار

[251] -55- اربلى از ابن‏ظریف نقل مى‏کند:

نامه‏اى به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشتم. در حالى که سى سال بود که متعه نکرده بودم و براى آن نشاطى یافته بودم.

در قبیله‏ى ما زنى بود که به زیبایى مشهور بود. دلم هواى او را کرد. لیکن او بدکاره بود و از ارتباط با بیگانه حذر نمى‏کرد، از این رو متعه کردنش را خوش نمى‏داشتم. پیش خود گفتم: در حدیث آمده که بدکاره را متعه کن، که با این کار، او را از حرام به حلال مى‏آورى.

نامه به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشتم و درباره‏ى متعه‏ى او مشورت کردم و گفتم: آیا پس از این همه سال، جایز است که متعه کنم؟

حضرت نوشت: سنتى را زنده مى‏کنى و بدعتى را مى‏میرانى؛ اشکالى ندارد، اما از آن زن بدکاره که معروف است بپرهیز و اگر بر دلت مى‏گذرد که پدران من فرموده‏اند: زن بدکاره را متعه کن که او را از حرام به حلال مى‏آورى، بدان که این زن که به هتک و بى‏حرمتى معروف است و کنیز است، مى‏ترسم خبر آن درباره‏ى تو پخش شود و مایه‏ى بى‏آبرویى تو شود.

متعه آن زن را ترک کردم، شاذان بن سعد که مردى از برادران و همسایگان ما بود، او را متعه کرد و خبرش مشهور شد و کار آن بالا گرفت؛ تا آن که خبر به خلیفه رسید و او به خاطر آن غرامت سنگینى پرداخت کرد. و خداوند مرا به برکت سرورم از آن رسوایى و زیان حفظ کرد.

المحرمات من الرضاعة

[252] -56- الکلینى: عن محمد بن یحیى، عن عبدالله بن جعفر، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: امرأة أرضعت ولد الرجل، هل یحل لذلک الرجل أن یتزوج ابنة هذه المرضعة أم لا؟

فوقع علیه‏السلام: لا تحل له.(79)

خروج المرأة من المنزل فى العدة

[253] -57- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام فى امرأة مات عنها زوجها و هى فى عدة منه، و هى محتاجة لا تجد من ینفق علیها، و هى تعمل للناس، هل یجوز لها أن تخرج و تعمل و تبیت عن منزلها للعمل و الحاجة فى عدتها؟

قال: فوقع علیه‏السلام: لا بأس بذلک، ان شاءالله.(80)

[254] -58- و قال: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام فى امرأة طلقها زوجها و لم یجر علیها النفقة للعدة و هى محتاجة، هل یجوز لها أن تخرج و تبیت عن منزلها للعمل و الحاجة؟ فوقع علیه‏السلام: لا بأس بذلک اذا علم الله الصحة منه.(81)

الختان

[255] -59- و قال: کتب عبدالله بن جعفر الحمیرى الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام أنه روى عن الصالحین [الصادقین] علیهماالسلام: أن اختنوا أولادکم یوم السابع یطهروا، فان الأرض تضج الى الله عزوجل من بول الأغلف، و لیس جعلنى الله فداک! للحجامى بلدنا حذق بذلک، و لا یختنونه یوم السابع، و عندنا حجام من الیهود، فهل یجوز للیهود أن یختنوا أولاد المسلمین أم لا؟ فوقع علیه‏السلام: یوم السابع، فلا تخالفوا السنن، ان شاءالله.(82)

محرمات رضاعى

[252] -56- کلینى از محمد بن یحیى از عبدالله بن جعفر نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشتم: زنى فرزند مردى را شیر داده است. آیا آن مرد مى‏تواند با دختر این زن شیر دهنده ازدواج کند؟

حضرت نوشت: براى او حلال نیست.

خروج زن از خانه در ایام عده

[253] -57- صدوق نقل مى‏کند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت: درباره‏ى زنى که شوهرش مرده و او در عده‏ى وفات شوهر خویش است، از طرفى نیازمند است و کسى را ندارد که خرجى او را بدهد و براى مردم کار مى‏کند. آیا براى او جایز است که در ایام عده از خانه خارج شود و کار کند و براى کار و نیازى که دارد، شب را بیرون از خانه‏اش بگذراند؟

گوید: حضرت نوشت: اشکال ندارد، ان شاءالله.

[254] -58- نیز گوید: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت. درباره‏ى زنى که شوهرش او را طلاق داده و نفقه‏ى دوران عده را نداده است و آن زن هم نیازمند است. آیا جایز است خارج شود و شب بیرون از خانه‏اش براى کار و نیاز بماند؟

حضرت نوشت: اشکال ندارد، وقتى که خداوند درستى او را بداند.

ختنه

[255] -59- نیز گوید: عبدالله بن جعفر حمیرى به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت که از صالحین(امام باقر و امام صادق علیهماالسلام) روایت شده است که فرزندانتان را روز هفتم ختنه کنید تا پاک شوند. چرا که زمین از ادرار ختنه نکرده و به درگاه خداوند مى‏نالد. فدایت شوم، حجامت‏کنندگان شهر ما آن مهارت را ندارند و در روز هفتم ختنه نمى‏کنند، اما حجامت کننده‏اى یهودى نزد ما هست. آیا جایز است که یهودى فرزندان مسلمین را ختنه کند یا نه؟

حضرت نوشت: روز هفتم. با سنت‏ها مخالفت نکنید، ان شاءالله.

تعدد العقیقة عن المولود

[256] -60- المسعودى: حدثنى الثقة من اخواننا عن ابراهیم بن ادریس قال: وجه الى مولاى أبومحمد علیه‏السلام بکبشین و قال: عقهما عن ابنى فلان، و کل و أطعم اخوانک.

ففعلت، ثم لقیته بعد ذلک، فقال: ان المولود الذى ولد مات، ثم وجه الى بکبشین بعد ذلک و کتب الى: بسم الله الرحمن الرحیم، عق هذین الکبشین عن مولاک، و کل هناک الله، و أطعم اخوانک.

ففعلت و لقیته بعد ذلک فما ذکر لى شیئا.(83)

[257] -61 – الحضینى: عن الحسن بن محمد بن جمهور، عن البشار بن ابراهیم بن ادریس صاحب نفقة محمد علیه‏السلام أنه قال: وجه الى مولاى أبومحمد علیه‏السلام کبشین، و قال: اعقرهما عن أبى‏الحسن علیه‏السلام، و کل و أطعم اخوانک.

ففعلت، ثم لقیته بعد ذلک فقال: المولود الذى ولد لى مات، ثم وجه لى بأربعة أکبشة، و کتب الى: بسم الله الرحمن الرحیم، اعقر [عق] هذه الأربعة الأکبشة عن مولاک [ابنى محمد المهدى] و کل – هناک الله [و أطعم من وجدت من شیعتنا].

ففعلت و لقیته بعد ذلک، فقال لى: انما أستر [استأثر] الله بابنى الحسن و موسى لولده [لولادة] محمد مهدى هذه الأمة و الفرج الأعظم.(84)

تعدد عقیقه از مولود

[256] -60- مسعودى نقل مى‏کند: برادرانى مطمئن از ابراهیم بن ادریس برایم چنین نقل کردند که وى گفت:

مولایم امام عسکرى علیه‏السلام دو قوچ پیش من فرستاد و فرمود: این‏ها را از طرف پسرم فلانى عقیقه کن، خودت از گوشت آن بخور و به برادرانت هم بخوران.

من چنان کردم. پس از آن، حضرت را ملاقات کردم. فرمود: فرزندى که به دنیا آمده بود، درگذشت. سپس دو قوچ دیگر نزد من فرستاد و برایم نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. این دو گوسفند را از طرف مولاى خودت عقیقه کن و خودت بخور، خدا گوارایت کند و به برادرانت هم بخوران.

چنان کردم و پس از آن حضرت را دیدار کردم، چیزى به من نفرمود.

[257] -61- حضینى: با سند خود از بشار پسر ابراهیم بن ادریس صاحب خرج امام زمان علیه‏السلام نقل مى‏کند که: مولایم امام حسن عسکرى علیه‏السلام دو قوچ پیش من فرستاد و فرمود: این دو را از طرف امام هادى علیه‏السلام ذبح کن، خودت بخور و به برادرانت هم بخوران.

من چنان کردم. سپس آن حضرت را پس از آن دیدار کردم، فرمود: فرزندى که برایم به دنیا آمده بود، درگذشت. سپس چهار گوسفند دیگر پیش من فرستاد و نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. این چهار گوسفند را از طرف مولاى خودت(پسرم محمد مهدى) عقیقه کن و خود بخور، گوارایت باد [و به هر کس از شیعیان ما که یافتى بخوران].

من چنان کردم، او را پس از آن دیدار کردم، به من فرمود: خداوند پوشیده داشت [یا: برگزید و فدیه و پیش مرگ قرار داد](85) به دو پسرم حسن و موسى، براى تولد محمد، مهدى این امت و فرج بزرگ‏تر.

15 و 16- الوصیة و الارث

قبول الوصیة

[258] -62- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام: رجل کان وصى رجل فمات و أوصى الى رجل آخر، هل یلزم الوصى، وصیة الرجل الذى کان هذا وصیه؟

فکتب علیه‏السلام: یلزمه بحقه ان کان له قبله حق، ان شاءالله.(86)

کیفیة العمل بالوصیة

[259] -63- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:

کتب محمد بن الحسن الى أبى‏محمد علیه‏السلام: رجل مات و أوصى الى رجلین، أیجوز لأحدهما أن ینفرد بنصف الترکة و الآخر بالنصف؟

فوقع علیه‏السلام: لا ینبغى لهما أن یخالفا المیت و أن یعملا على حسب ما أمرهما، ان شاءالله.(87)

15 و 16- وصیت و ارث

قبول وصیت

[258] -62- صدوق نقل مى‏کند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت:

مردى وصى مردى دیگر بود، او مرد، و به مرد دیگرى وصیت کرد. آیا بر این وصى لازم است به وصیت آن که این مرد وصى او بوده عمل کند؟

حضرت نوشت: اگر آن وصى اول حقى براى انجام وصیت دریافت داشته، حق او بر این هم لازم مى‏شود، ان شاءالله.

چگونگى عمل به وصیت

[259] -63- کلینى از محمد بن یحیى نقل مى‏کند:

محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت: مردى از دنیا رفته و به دو مرد وصیت کرده است. آیا هر کدام مى‏تواند به تنهایى در نیمى از ترکه عمل کند و دیگرى به نیم دیگر بپردازد؟

حضرت نوشت: براى آنان جایز نیست که با [وصیت] مرده مخالفت کنند، باید طبق دستورى که داده است عمل کنند، ان شاءالله.

خروج الدین من رأس المال

[260] -64- الطوسى: روى محمد بن أحمد بن یحیى عن محمد بن عبدالجبار، قال:

کتبت الى العسکرى علیه‏السلام: امرأة أوصت الى رجل و أقرت له بدین ثمانیة آلاف درهم، و کذلک ما کان لها من متاع البیت من صوف و شعر و شبه و صفر و نحاس، و کل ما لها أقرت به للموصى الیه، و أشهدت على وصیتها، و أوصت أن یحج عنها من هذه الترکة حجتین، و یعطى مولاة لها أربعمائة درهم، و ماتت المرأة و ترکت زوجا، فلم ندر کیف الخروج من هذا، و اشتبه علینا الأمر؟

و ذکر الکاتب أن المرأة استشارته، فسألته أن یکتب لها ما یصح لهذا الوصى، فقال: لا تصح ترکتک لهذا الوصى الا باقرارک له بدین یحیط بترکتک بشهادة الشهود، و تأمریه بعد أن ینفذ ما توصیه به، فکتبت له بالوصیة على هذا و أقرت للوصى بهذا الدین، فرأیک أدام الله عزک فى مسألة الفقهاء قبلک عن هذا: و تعریفنا ذلک لنعمل له، ان شاءالله؟

فکتب علیه‏السلام بخطه: ان کان الدین صحیحا معروفا مفهوما فیخرج الدین من رأى المال، ان شاءالله، و ان لم یکن الدین حقا أنفذ لها ما أوصت به من ثلثها کفى أو لم یکف.(88)

تنصیف ارث المرأة

[261] -65- الکلینى: عن على بن محمد، عن محمد بن أبى‏عبدالله، عن اسحاق بن محمد النخعى قال:

سأل الفهفکى أبامحمد علیه‏السلام، ما بال المرأة المسکینة الضعیفة تأخذ سهما واحدا، و یأخذ الرجل سهمین؟

فقال أبومحمد علیه‏السلام: ان المرأة لیس علیها جهاد و لا نفقة و لا علیها معقلة، انما ذلک على الرجال.

فقلت فى نفسى: قد کان قیل لى: ان ابن أبى‏العوجاء سأل أباعبدالله علیه‏السلام عن هذه المسألة، فأجابه بهذا الجواب، فأقبل أبومحمد علیه‏السلام على، فقال: نعم، هذه المسألة مسألة ابن أبى‏العوجاء، و الجواب منا واحد اذا کان معنى المسألة واحدا، جرى لآخرنا ما جرى لأولنا، و أولنا و آخرنا فى العلم سواء، و لرسول الله صلى الله علیه و آله و أمیرالمؤمنین علیه‏السلام فضلهما.(89)

بیرون کردن بدهى از اصل مال

[260] -64- شیخ طوسى با سند خود از محمد بن عبدالجبار چنین نقل مى‏کند:

به امام عسکرى علیه‏السلام نوشتم که زنى به مردى وصیت کرده و به سود او به هشت هزار درهم اقرار کرده است، نیز آنچه را که از وسایل خانه داشته، از پشم و کرک و شبه(90) و طلا و مس و هر چه را که داشته، آنها را براى آن شخص وصیت شده قرار ده و بر این وصیت هم شاهد گرفته و وصیت کرده که از طرف او از این مال میراث، دو حج انجام دهد و به یکى از کنیزانش چهارصد درهم بدهد. آن زن فوت کرده و همسرى هم دارد. نمى‏دانیم چگونه از محاسبه‏ى آن به در آییم و مسئله بر ما مشتبه شده است.

نویسنده‏ى نامه مى‏گوید: زن او مشورت خواسته و از وى درخواست کرده که براى آن زن چیزى را که براى این وصى درست باشد بنویسد. وى هم گفته: ترکه‏ى تو براى این وصى درست نیست مگر آن که به سود او به دینى اعتراف کنى که همه‏ى اموال باقى مانده‏ى تو را فرا بگیرد، آن هم با شهادت گواهان. و به او دستور دهى که آنچه را به او وصیت مى‏کنى، انجام دهد. آن زن بر همین اساس براى آن مرد وصیت نوشت و به چنین دینى نیست به آن مرد وصى اقرار کرد. رأى شما در این مسئله که فقها پیش از این نظر داده‏اند چیست؟ این را براى ما بیان کنید تا به آن عمل کنیم ان شاءالله.

حضرت با خط خود نوشت: اگر دین، درست و مشخص و مفهوم باشد، بدهى را از اصل مال جدا مى‏کنند. ان شاءالله و اگر بدهى ثابت نباشد، آنچه را که زن وصیت کرده است، از یک سوم مال زن مى‏پردازند، چه کفایت کند چه کفایت نکند.

نصف بودن ارث زن

[261] -65- کلینى با سند خود از اسحاق بن محمد نخعى نقل مى‏کند: فهفکى از امام حسن عسکرى علیه‏السلام پرسید: چرا زن بینواى ضعیف، یک سهم مى‏گیرد، اما مرد دو سهم؟

امام علیه‏السلام فرمود: زن، نه وظیفه‏ى جهاد دارد، نه نفقه و نه دیه، و اینها بر عهده‏ى مردان است.

پیش خود گفتم: به من گفته شده بود که ابن ابى‏العوجاء همین مسئله را از امام صادق علیه‏السلام پرسیده بود، آن حضرت هم همین جواب را داده بود. امام عسکرى علیه‏السلام رو به من کرد و فرمود: آرى، این مسئله، مسئله‏ى ابن ابى‏العوجاء است و هرگاه سئوال، یکى باشد، جواب ما نیز یکى است، براى آخرین ما همان جارى است که بر اولین ما و اولین و آخرین ما در دانش برابر است و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه‏السلام خاص خود را دارند.

ارث الزوج و الأبوین

[262] -66- و روى: عن محمد بن یحیى و على بن عبدالله جمیعا، عن ابراهیم، عن عبدالله بن جعفر، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: امرأة ماتت و ترکت زوجها و أبویها، أو جدها، أو جدتها، کیف یقسم میراث‏ها؟

فوقع علیه‏السلام: للزوج النصف و ما بقى فللأبوین.

و قد روى أیضا أن رسول الله صلى الله علیه و آله أطعم الجد و الجدة السدس.(91)

[263] -67- و أیضا: عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام: رجل کان له ابنان، فمات أحدهما و له ولد ذکور و اناث، فأوصى لهم جدهم بسهم أبیهم، فهذا السهم الذکر و الأنثى فیه سواء، أم للذکر مثل حظ الأنثیین؟

فوقع علیه‏السلام: ینفذون وصیة جدهم کما أمر، ان شاءالله.

قال: و کتبت الیه: رجل له ولد ذکور و اناث فأقر لهم بضیعة أنها لولده و لم یذکر أنها بینهم على سهام الله عزوجل و فرائضه، الذکر و الأنثى فیه سواء؟

فوقع علیه‏السلام: ینفذون فیها وصیة أبیهم على ما سمى، فان لم یکن سمى شیئا ردوها الى کتاب الله عزوجل، و سنة نبیه صلى الله علیه و آله، ان شاءالله.(92)

[264] -68 – و روى عن محمد، قال:

کتب محمد بن الحسن الى أبى‏محمد علیه‏السلام: رجل أوصى الى ولده و فیهم کبار قد أدرکوا، و فیهم صغار، أیجوز للکبار أن ینفذوا وصیته و یقضوا دینه لمن صح على المیت بشهود عدول قبل أن یدرک الأوصیاء الصغار؟

فوقع علیه‏السلام: نعم، على الأکابر من الولدان أن یقضوا دین أبیهم و لا یحبسوه بذلک.(93)

ارث شوهر و پدر و مادر

[262] -66- نیز کلینى با سند خود از عبدالله بن جعفر نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشتم: زنى فوت کرده و شوهر و پدر و مادر او زنده است، یا جد او، یا جده‏ى او. میراث او چگونه تقسیم مى‏شود؟

حضرت نوشت: نصف آن براى شوهر است، بقیه براى پدر و مادر.

نیز روایت شده است که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به جد و جده یک ششم داد.

[263] -67- نیز با سند خود از سهل بن زیاد روایت مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشتم: مردى دو پسر داشت، یکى از آن دو درگذشت، در حالى که پسران و دخترانى دارد. جد آنان سهم پدرشان را به آنان وصیت کرده است. آیا در این سهم، پسر و دختر برابر است، یا سهم پسر برابر با دو دختر است؟

حضرت نوشت: وصیت جدشان را همان گونه که دستور داده اجرا مى‏کنند، ان شاءالله.

گوید: باز خدمت آن حضرت نوشتم که مردى فرزندان پسر و دختر دارد. اقرار کرده که ملکى براى فرزندان اوست و بیان نکرده که طبق سهم الله و آنچه در قرآن بیان شده مى‏باشد، آیا دختر و پسر در آن حق برابر دارند؟

حضرت نوشت: وصیت پدرشان را همان گونه که معین کرده است اجرا مى‏کنند و اگر تعیین نکرده، به کتاب خداوند و سنت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بر مى‏گردانند، ان شاءالله.

[264] -68- نیز از محمد روایت کرده است که محمد بن حسن به امام عسکرى علیه‏السلام چنین نوشت:

مردى به فرزندانش وصیت کرده است؛ در حالى که میان آنان کبیر بالغ هم هست، صغیر هم هست. آیا فرزندان کبیر مى‏توانند پیش از آن که وصى‏هاى صغیر بزرگ شوند وصیت او را اجرا کنند و بدهى او را بپردازند، به کسى که طلبکارى او درست و همراه با شاهدان است؟

حضرت نوشت: آرى، فرزندان بزرگ باید بدهى پدرشان را بپردازند و به این خاطر، آن را نگه ندارند.

تقسیم الارث

[265] -69- و أیضا: محمد بن یحیى، قال:

کتب محمد بن الحسن الى أبى‏محمد علیه‏السلام: رجل أوصى بثلث ماله لموالیه و لمولیاته: الذکر و الأنثى فیه سواء، أو للذکر مثل حظ الأنثیین من الوصیة؟

فوقع علیه‏السلام: جائز للمیت ما أوصى به على ما أوصى به، ان شاءالله.(94)

[266] -70- الطوسى: روى على بن الحسن بن فضال، عن محمد بن عبدوس، قال:

أوصى رجل بترکته متاع و غیر ذلک لأبى محمد علیه‏السلام فکتبت الیه: جعلت فداک! رجل أوصى الى بجمیع ما خلف لک، و خلف ابنتى أخت له، فرأیک فى ذلک؟

فکتب(علیه‏السلام) الى: بع ما خلف و ابعث به الى، فبعث و بعثت به الیه، فکتب الى: قد وصل.(95)

المیراث للأقرب

[267] -71- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام: رجل مات و ترک ابنة ابنته و أخاه لأبیه و أمه، لمن یکون المیراث؟

فوقع علیه‏السلام فى ذلک: المیراث للأقرب، ان شاءالله.(96)

تقسیم ارث

[265] -69- نیز کلینى با سند خود روایت مى‏کند:

محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت: مردى وصیت کرده است یک سوم مالش را به غلامان و کنیزانش دهند. آیا زن و مرد در آن برابرند، یا سهم مرد، برابر با دو زن از وصیت است؟

حضرت نوشت: براى میت هر چه که وصیت کرده به همان نحو که وصیت کرده عمل شود، ان شاءالله.

[266] -70- شیخ طوسى با سند خود از محمد بن عبدوس نقل مى‏کند.

مردى وصیت کرد ترکه‏ى او از اجناس و جز آن براى امام حسن عسکرى علیه‏السلام باشد.

به آن حضرت نامه نوشتم که: فدایت شوم، مردى به من وصیت کرده همه‏ى آنچه بر جاى گذاشته است براى شما باشد. دو دختر خواهر هم دارد. نظر شما در این باره چیست؟

حضرت عسکرى علیه‏السلام نوشت: آنچه را باقى گذاشته است بفروش و پول آن را بیش من بفرست. فروختم و نزد حضرت فرستادم.

نامه به من نوشت که رسید.

میراث براى نزدیک‏تر

[267] -71- صدوق نقل مى‏کند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت:

مردى درگذشته و یک دختر دختر و یک برادر پدرى و مادرى بر جاى گذاشته است. ارث او از آن کیست؟

امام علیه‏السلام: در این مورد نوشت: میراث براى کسى است که نزدیک‏تر باشد. ان شاءالله.

17 و 18- الشهادات و الحدود

کیفیة شهادة المرأة

[268] -72- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبى‏محمد الحسن بن على علیهماالسلام فى رجل أراد أن یشهد على امرأة لیس لها بمحرم، هل یجوز له أن یشهد علیها من وراء الستر و یسمع کلامها، اذا شهد عدلان أنها فلانة بنت فلان التى تشهدک و هذا کلامها، أو لا تجوز الشهادة علیها حتى تبرز و تثبتها بعینها؟

فوقع علیه‏السلام: تتنقب و تظهر للشهود، ان شاءالله.

و هذا التوقیع عندى بخطه علیه‏السلام.(97)

شهادة الوصى للمیت

[269] -73- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:

کتب محمد بن الحسن الى أبى‏محمد علیه‏السلام: هل تقبل شهادة الوصى للمیت بدین له على رجل مع شاهد آخر عدل؟

فوقع علیه‏السلام: اذا شهد معه آخر عدل فعلى المدعى یمین.

و کتب: أیجوز للوصى أن یشهد لوارث المیت صغیر أو کبیر بحق له على المیت أو على غیره، و هو القابض للوارث الصغیر و لیس للکبیر بقابض؟

فوقع علیه‏السلام: نعم، ینبغى للوصى أن یشهد بالحق و لا یکتم الشهادة.

و کتب: أو تقبل شهادة الوصى على المیت مع شاهد آخر عدل؟

فوقع علیه‏السلام: نعم، من بعد یمین.(98)

17 و 18- شهادات و حدود

چگونگى شهادت دادن زن

[268] -72 – صدوق نقل مى‏کند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشت، درباره‏ى مردى که مى‏خواهد علیه زنى شهادت دهد که محرم او نیست. آیا مى‏تواند از پشت پرده علیه او شهادت دهد، به نحوى که صداى آن زن را مى‏شنود و دو شاهد عادل گواهى مى‏دهند که او، فلانى دختر فلانى است که تو را به شهادت مى‏طلبد و این کلام و صداى اوست؟ یا آن که شهادت علیه او جایز نیست مگر آن که از پشت پرده بیرون آید و خود او را ببیند؟

حضرت نوشت: زن نقاب مى‏زند و در برابر شاهدان آشکار مى‏شود، ان شاءالله.

این توقیع و نامه، به خط آن حضرت نزد من است.

شهادت دادن وصی برای میت

[269] -73- کلینى از محمد بن یحیى نقل مى‏کند:

محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت: آیا شهادت وصى بر این که مرده از کسى طلب دارد، با یک شاهد عادل دیگر، کفایت مى‏کند؟

حضرت نوشت: اگر عادل دیگرى همراه او شهادت دهد، آن که ادعاى این مال را دارد، باید قسم بخورد.

نیز نامه نوشت: آیا جایز است وصى به سود وارث میت، چه صغیر باشد چه کبیر، شهادت به حقى به سود او و علیه میت یا دیگرى دهد؟ در حالى که او دریافت کننده‏ى حقوق وارث صغیر است و کبیر دریافت کننده‏اى ندارد؟

حضرت علیه‏السلام نوشت: آرى، وصى مى‏تواند گواهى به حق دهد و شهادت را کتمان نکند.

نیز نوشت: آیا گواهى وصى علیه میت، همراه با یک شاهد عادل دیگر پذیرفته مى‏شود؟

حضرت نوشت: آرى، پس از قسم خوردن.

کفارة القسم

[270] -74- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:

کتب محمد بن الحسن الى أبى‏محمد علیه‏السلام: رجل حلف بالبراءة من الله و من رسوله صلى الله علیه و آله فحنث ما توبته و کفارته؟

فوقع علیه‏السلام: یطعم عشرة مساکین لکل مسکین مد، و یستغفر الله عزوجل.(99)

شراب دواء دخل فیه الأسقنقور

[271] -75- الطبرسى: عن أحمد بن اسحاق، قال:

کتبت الى أبى‏محمد علیه‏السلام سألته عن الاسقنقور(100) یدخل فى دواء الباءة، له مخالیب و ذنب، أیجوز أن یشرب؟

فقال علیه‏السلام: ان کان له قشور فلا بأس.(101)

کفاره‏ى قسم

[270] -74- کلینى با سند خود از محمد بن یحیى نقل مى‏کند:

محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت: مردى سوگند خورده است به برائت از خدا و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و قسم خود را شکسته است، توبه و کفاره‏ى او چیست؟

حضرت نوشت: به 10 مسکین، به هر کدام به اندازه‏ى یک چارک غذا مى‏دهد و از خداى متعال آمرزش مى‏طلبد.

نوشیدن دارویى که سوسمار داخل آن شده

[271] -75- طبرسى از احمد بن اسحاق نقل مى‏کند:

به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشتم و پرسیدم سوسمار وارد دواى باه(آمیزش و نیروى جنسى) مى‏شود، این حیوان چنگال و دم دارد. آیا جایز است آن دارو خورده شود؟

حضرت فرمود: اگر داراى پوست باشد. اشکالى ندارد.


1) تحف العقول: 489، بحارالأنوار 374:78 ح 23 و 80: 349 ح 4، مستدرک الوسائل 1: 328 ح 744 و348 ح 810و فى الثلاثة الأخیره «من تعدى فى الوضوء».

2) بلالیع، جمع البالوعة عن هامش الکافى.

3) الکافى 150: 3 ح 3، من لا یحضره الفقیه 141: 1 ح 393، الاستبصار 195: 1 ح 686 و تهذیب الأحکام 431: 1 ح 1480 أورد القطعة الثانیة، وسائل الشیعة 718: 2 ح 2843.

4) تهذیب الأحکام 454: 1 ح 125، وسائل الشیعة 868: 2 ح 3421، بحارالأنوار 368: 81، أشار الیه.

5) بالوعه: چاه‏هایى است که وسط خانه‏ها مى‏کنند براى جمع شدن آب‏هاى آلوده و اضافى؛ فاضلاب.

6) تهذیب الأحکام 207: 2 ح 810، الاستبصار 383: 1 ح 1453، الکافى 399: 3 ح 10 مختصرا، وسائل الشیعة 267: 3 ح 2 و 272 ح 1 و 273 ح 4، عوالى اللئالى 75: 3 ح 38.

7) فى الحدیث لا تلبس القرمز لأنه أردیة ابلیس، بکسر القاف و المیم: صبغ أرمنى یکون من عصارة دود یکون فى آجامهم، مجمع البحرین 493: 3.

8) من لا یحضره الفقیه 263: 1 ح 810، الاستبصار 383:1 ح 1453، تهذیب الأحکام 363: 2 ح 1502 بتفاوت فى السند، وسائل الشیعة 272: 3 ح 5435 و 316 ح 5641.

9) تهذیب الأحکام 362: 2 ح 1500، وسائل الشیعة 315: 3 ح 5630، بحارالأنوار 55: 66.

10) در حدیث است: قرمز مپوش، چون از جامه‏هاى ابلیس است. قرمز رنگى ارمنى است که از عصاره‏ى کرمى به دست مى‏آید که در بیشه‏هاى آنان است(مجمع البحرین 3: 493).

11) أدرجت الکتاب الثوب: لففته و طویته، و منه الکتاب المدرج. مجمع البحرین 22: 2.

12) العکاز و زان التفاح: رمح بین العصا، و الرمح فیها زج. المصدر 228: 3.

13) مهج الدعوات: 62، بحارالأنوار 228: 85.

14) در یک نگاه کلى، قسمت اول دعا در نفرین بر ظالمان و طاغیانى است که حق را از خاندان رسالت گرفتند، در قسمت دوم دعا براى حق‏جویان و عدالت گستران است که ظهور تام آن در حاکمیت اهل بیت و دولت حقه حضرت مهدى علیه‏السلام متجلى است(مترجم).

15) فى المصدر: الساعنة، و ما أثبتناه و هو الصحیح، عن البحار.

16) متأتى: با آنان که در کار خدا قضاوت مى‏کنند و مى‏گویند: فلانى بهشتى است و فلانى دوزخى(نهایه).

17) در این بخش، دعا به دعوتگران و برپادارندگان قسط و حق و عدل است، که مصداق کامل و تام آن حضرت مهدى علیه‏السلام است(مترجم).

18) فى المصدر: افترقنا، و ما أثبتناه عن البحار، و لعله الصحیح.

19) نسخه‏اى را که «راتعین» داشت، مبنا قرار دادیم(مترجم).

20) مهج الدعوات: 63، بحارالأنوار 229: 85.

21) بحارالأنوار 256: 82 ح 2 عن المصباح للکفعمى و لم نجده.

22) جمال الأسبوع: 149، بحارالأنوار 27: 84 ح 21 و فیه: بیان. تقدیم الرجل الیسرى فى هذا الخبر مخالف لسائر الأخبار و أقوال الأصحاب، و لعله من اشتباه النساخ أو الرواة، مستدرک الوسائل 390: 3 ح 3860.

23) جمال الأسبوع، ص 149. مرحوم علامه مجلسى فرموده است مقدم داشتن پاى چپ که در این خبر آمده مخالف سایر اخبار و نظر اصحاب است شاید ناسخین یا راویان اشتباه کرده‏اند؛ بحارالأنوار، ج 84، ص 27، ذیل ح 21.

24) الکافى 287: 3 ح 6، بحارالأنوار 336: 82.

25) ذکرى الشیعة 371: 2، وسائل الشیعة 184: 3 ح 5075، بحارالأنوار 133: 83 ح 104 و 210: 87 ح 25.

26) البلد الأمین: 164، بحارالأنوار 192: 91 ح 12.

27) جمال الأسبوع: 180، وسائل الشیعة: 298: 5 ضمن ح 10376، بحارالأنوار 190: 91.

28) جمال الأسبوع: 43، وسائل الشیعة 293: 3 ح 10361، بحارالأنوار: 278: 90 ح 42.

29) جمال الأسبوع: 43، وسائل الشیعة 293: 3 ح 10362، بحارالأنوار 278: 90 ضمن ح 42.

30) جمال الأسبوع: 41، وسائل الشیعة 293: 3 ح 10363، بحارالأنوار 278: 90 ضمن ح 42.

31) جمال الأسبوع: 41، وسائل الشیعة 3: 293، ح 10364، بحارالأنوار 279: 90 ضمن ح 42.

32) جمال الأسبوع: 44، وسائل الشیعة 294: 3 ح 10365، بحارالأنوار 279: 90 ضمن ح 42.

33) جمال الأسبوع: 44، وسائل الشیعة 294: 3 ح 10366، بحارالأنوار 279: 90 ضمن ح 42.

34) جمال الأسبوع: 44، وسائل الشیعة 294: 5 ح 10367، بحارالأنوار 279: 90 ضمن ح 42.

35) الکافى 155: 4 ح 6، تهذیب الأحکام 68: 3 ح 222، وسائل الشیعة 184: 5 ح 1047.

36) تهذیب الأحکام 68: 3 ح 221، اقبال الأعمال: 11، وسائل الشیعة: 183: 5 ح 1045.

37) اقبال الأعمال 81: 1، بحارالأنوار 358: 97.

38) اقبال الأعمال 56: 1، تفسیر البرهان 189: 1 ح 1.

39) الکافى 181: 4 ح 6، من لا یحضره الفقیه 73: 2 ح 1768 بتفاوت یسیر، کشف الغمة 2:403 نحو ما فى الفقیه، وسائل الشیعة 3: 7 ح 12702، بحارالأنوار 96: 339 ح 2 و 369 ح 50، مستدرک الوسائل 315: 7 ح 8276 و فى بعضها: «مس» بدل «مضض».

40) من لا یحضره الفقیه 153: 2 ح 2010، الکافى 124: 4 ح 5، تهذیب الأحکام 247: 4 ح 732، الاستبصار 108: 2 ح 4، وسائل الشیعة 240: 7 ح 13531.

41) مصباح المتهجد: 826، اقبال الأعمال 303: 3.

42) فضائل الأشهر الثلاثة: 103 ح 91، وسائل الشیعة 261: 7 ح 9.

43) الخصال: 445 ح 42، وسائل الشیعة 176: 7 ح 13327، بحارالأنوار 365: 96 ح 39.

44) تهذیب الأحکام 139: 4 ح 394، وسائل الشیعة 351: 6 ح 12590.

45) على بن بلال: عدة البرقى و الشیخ فى أصحاب الامام الجواد و الهادى و العسکرى علیهم‏السلام(معجم رجال الحدیث 11: 281 رقم 7952)، فالضمیر فى «کتبت الیه» یرجع الى أحدهم علیهم‏السلام.

46) تهذیب الأحکام 53: 4 ح 140، وسائل الشیعة 288: 6 ح 1235.

47) برقى و شیخ طوسى على بن بلال را در زمره‏ى اصحاب امام جواد، امام هادى، و امام عسکرى علیهم‏السلام ذکر کرده‏اند.(معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 281 شماره‏ى 7952(پس ضمیر در(به آن حضرت) به یکى از آنان برمى‏گردد.

48) من لا یحضره الفقیه 422: 2 ح 2868، وسائل الشیعة 127: 8 ح 14579.

49) الکافى 310: 4 ح 1 و 2، من لا یحضره الفقیه 444: 2 ح 2928 و 2929 بتفاوت یسیر، وسائل الشیعة 119: 8 ح 14551 و 14552.

50) الاحتجاج 347: 2 ح 277، التفسیر المنسوب الى الامام العسکرى علیه‏السلام: 359 ح 248 بتفاوت یسیر، بحارالأنوار 14: 71 ح 26 و 195: 75 ح 7.

51) الاحتجاج 516: 2 ح 339، و التفسیر المنسوب الى الامام العسکرى علیه‏السلام: 363 ح 252 بتفاوت یسیر، بحارالأنوار 16: 71 ح 28 و 406: 75 ضمن ح 42، مستدرک الوسائل 268: 12 ح 14070.

52) تحف العقول: 488، وسائل الشیعة 395: 3 ح 7، بحارالأنوار 373: 7 ح 16.

53) الضمیر یرجع الى أبى‏محمد العسکرى علیه‏السلام بقرینة أن محمد بن الحسن الصفار کان من أصحابه و کان له مکاتبات معه علیه‏السلام.

54) تهذیب الأحکام 90: 7 ح 381، وسائل الشیعة 405: 12 ح 23216.

55) الخرز الواحدة حرزة: فصوص من حجارة کألماس و الیاقوت، المنجد: 173.

56) ضمیر به امام حسن عسکرى علیه‏السلام برمى‏گردد، چون محمد بن حسن صفار از اصحاب آن حضرت بود و مکاتباتى با او داشت.

57) الخرائج و الجرائح 689: 2 ح 13، بحارالأنوار 258: 50 ح 17 و 121: 103 ح 32، اثبات الهداة 327: 6 ح 84، مدینة المعاجز 636: 7 ح 103.

58) الکافى 125: 5 ح 8، تهذیب الأحکام 369: 6 ح 1067 و 138: 7 ح 614، وسائل الشیعة 58: 12 ح 22045.

59) الکافى 402: 7 ح 4، من لا یحضره الفقیه 242: 3 ح 3885 و 243 ح 3886 و 3887 و 3888 قطع منه، تهذیب الأحکام 276: 6 ح 758، أورده بتمامه، و 150: 7 ح 666 و 667 و 151 ح 668 قطع منه، وسائل الشیعة 300: 18 ح 34049.

60) أى و کتب محمد بن الحسن الصفار رحمة الله الى أبى‏محمد علیه‏السلام بقرینة الأحادیث السابقة فى المصدر.

61) من لا یحضره الفقیه 243: 3 ح 3888، تهذیب الأحکام 151: 7 ح 669، وسائل الشیعة 301: 18 ضمن ح 34049.

62) تهذیب الأحکام 138: 7 ح 613 و 155 ح 685 بتفاوت یسیر، وسائل الشیعة 405: 12 ح 23215.

63) یعنى محمد بن حسن صفار به حسن صفار به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نوشت، به قرینه‏ى احادیث گذشته در مدرک حدیث.

64) من لا یحضره الفقیه 242: 3 ح 3884، تهذیب الأحکام 150: 7 ح 664، وسائل الشیعة 406: 12 ح 23218.

65) تهذیب الأحکام 150: 7 ح 665، وسائل الشیعة 406: 12 ح 23219.

66) من لا یحضره الفقیه 242: 3 ح 3885، الکافى 402: 7 ذیل ح 2، تهذیب الأحکام 150: 7 ح 666.

67) تهذیب الأحکام 75: 7 ح 320، وسائل الشیعة 351: 12 ح 23031.

68) من لا یحضره الفقیه 237: 4 ح 5567، الکافى 37: 7 بتفاوت یسیر، تهذیب الأحکام 129: 9 ح 555، عوالى اللئالى 261: 3 ح 6، وسائل الشیعة 295: 13 ح 24385 و 24386.

69) الاستبصار 100: 4 ح 384، تهذیب الأحکام 132: 9، ح 162، وسائل الشیعة 307: 13 ح 24414، عوالى اللئالى 261: 3 ح 7 قطعة منه.

70) بذرق: خضر، فهو مبذرق – المال -: بدده و أسرف فیه، مبذرق: خضیر و دلیل و دیدبان المنجد: 30، بذرق.

71) من لا یحضره الفقیه 173: 3 ح 3653، وسائل الشیعة 254: 13 ح 24268.

72) تهذیب الأحکام 196: 6 ح 432 و 35: 7 ح 144 قطعة منه، الکافى 181: 5 ح 3 قطعة منه، وسائل الشیعة 402: 12 ح 23205 و 23206.

73) فى التهذیب و الوسائل: محمد بن الحسن الصفار، و هذا هو الصحیح، و کذا فى الحدیث الآتى.

74) الکافى 239: 5 ح 9، تهذیب الأحکام 180: 7 ح 791، وسائل الشیعة 229: 13 ح 24205.

75) الکافى 293: 5 ح 5، وسائل الشیعة 342: 17 ح 343، 32269، ح 32270 قطعتان منه.

76) در تهذیب و وسایل، محمد بن حسن صفار آمده است و این درست‏تر است. در حدیث بعدى نیز همین طور.

77) الکافى 307: 5 ح 14، وسائل الشیعة 160: 13 ح 23995.

78) کشف الغمة 423: 2، وسائل الشیعة 455: 14 ح 26441، بحارالأنوار 291: 50 و 319: 103 ح 44.

79) الکافى 447: 5 ح 18، من لا یحضره الفقیه 476: 3 ح 4669 باختلاف یسیر، وسائل الشیعة 307: 14 ح 25943.

80) من لا یحضره الفقیه 508: 3 ح 4784، وسائل الشیعة 461: 15 ح 28504.

81) من لا یحضره الفقیه 499: 3 ح 4760، وسائل الشیعة 486: 15 ح 28587.

82) من لا یحضره الفقیه 488: 3 ح 4725، الکافى 356 ح 3 و فیه: عن الصادقین علیهماالسلام، وسائل الشیعة 160: 15 ح 27513، بحارالأنوار 123: 104 ح 74.

83) اثبات الوصیة: 251، مستدرک الوسائل 140: 15 ح 17793 و 154 ح 17837.

84) الهدایة الکبرى: 358، بحارالأنوار 28: 51، مستدرک الوسائل 154: 15 ح 17838 مختصرا و 17839 مع اختلاف یسیر و ما بین المعقوفات عن البحار و المستدرک.

85) طبق برخى نقل‏ها که به جاى استر، استأثر آمده است، یعنى زنده نماندن دو پسر امام عسکرى علیه‏السلام به عنوان پیش مرگ تولد حضرت مهدى علیه‏السلام بوده است.

86) من لا یحضره الفقیه 226: 4 ح 5535، تهذیب الأحکام 215: 9 ح 850، وسائل الشیعة 460: 13 ح 24847.

87) الکافى 46: 7 ح 1، من لا یحضره الفقیه 203: 4 ح 5741، الاستبصار 118: 4 ح 448، تهذیب الأحکام 185: 9 ح 745، وسائل الشیعة 440: 13 ح 24776.

88) تهذیب الأحکام 161: 9 ح 664، الاستبصار 113: 4 ح 433، وسائل الشیعة 379: 13 ح 24629.

89) الکافى 85: 7 ح 2، تهذیب الأحکام 274: 9 ح 992، الخرائج و الجرائح 685: 2 ح 5، المناقب لابن شهر آشوب 437: 4 مع اختلاف یسیر، اعلام الورى 142: 2، کشف الغمة 420: 2، بحارالأنوار 255: 50 ح 11، وسائل الشیعة 437: 17 ح 32545. نورالثقلین 451: 1 ح 96، عوالى اللئالى 151: 2 ح 423 قطعة منه، مدینة المعاجز 570: 7 ح 2555.

90) شبه، از معدنیات است، به رنگ طلا و شبیه آن(مجمع البحرین).

91) الکافى 114: 7 ح 10، تهذیب الأحکام 393: 9 ح 1403 الى قوله: للأبوین، وسائل الشیعة 468: 17 ح 32648 و 32649.

92) الکافى 45: 7 ح 1، من لا یحضره الفقیه 208: 4 ح 5484 قطعة منه، تهذیب الأحکام 214: 9 ح 846، وسائل الشیعة 455: 13 ح 24833 و 24834.

93) الکافى 46: 7 ح 2، من لا یحضره الفقیه 209: 4 ح 5487، تهذیب الأحکام 185: 9 ح 744، وسائل الشیعة 438: 13 ح 24793.

94) الکافى 45 7 ح 2، تهذیب الأحکام 215: 9 ح 487.

95) الاستبصار 123: 4 ح 468، وسائل الشیعة 369: 13 ح 24594.

96) من لا یحضره الفقیه 269: 4 ح 5619 تهذیب الأحکام 317: 9 ح 1140، الاستبصار 167: 4 ح 632، وسائل الشیعة 452: 17 ح 32595.

97) من لا یحضره الفقیه 67: 3 ح 3347، تهذیب الأحکام 255: 6 ح 666.

98) الکافى 394: 7 ح 3، من لا یحضره الفقیه 73: 3 ح 3362، تهذیب الأحکام 247: 6 ح 626، وسائل الشیعة 273: 18 ح 33950.

99) الکافى 461: 7 ح 7، من لا یحضره الفقیه 378: 3 ح 4330، تهذیب الأحکام 299: 8 ح 4330، عوالى اللئالى 407: 3 ح 10، وسائل الشیعة 572: 15 ح 28863 و 126: 16 ح 3.

100) الاسقنقور و السقنقور ضرب من الزحافات یکون فى البلاد الحارة، أکبر من الغطاءة و اضخم، قصیر الذنب و یعرف «بالتمساح» البرى، المنجد: 11(أسق).

101) مکارم الأخلاق: 167، بحارالأنوار 199: 65 ح 21.