و از کتاب مناقب از ادریس بن زیاد کفر توثایی نقل نموده که من درباره ائمه علیهمالسلام زیادهروی در عقیده داشتم (آنان را خدا میدانسته) برای دیدار با امام حسن عسکری علیهالسلام به سامرا رفتم با خستگی و کوفتگی وارد سامرا شدم درب دکانی خوابیدم به خواب رفتم بیدار نشدم تا وقتی که امام حسن عسکری علیهالسلام عصایی به من زد که بیدار شدم و حضرت را شناختم برخاستم در حالی که حضرت بر مرکب سوار بود و غلامان اطرافش بودند پای حضرت را بوسیدم.
نخستین سخنی که با من فرمود این بود: ای ادریس! (بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون).(1) یعنی: بلکه بندگانی گرامیاند که در گفتار از خدا پیشی نگیرند و آنان به دستور او عمل مینمایند.
ادریس گوید: به حضرت عرض نمودم: همین برایم بس است آمده بودم که همین را از تو بپرسم. حضرت مرا واگذاشت و تشریف برد.(2)
1) انبیاء / 26 و 27.
2) بحارالانوار، ج 50، ص 284.