جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دلجویى و نوازش از دوستان

زمان مطالعه: 2 دقیقه

یونس نقاش یکى از دوستان و شیعیان امام هادى علیه‏السلام بود، یک روز لرزان و پریشان سراسیمه نزد امام هادى علیه‏السلام آمد و گفت: «اى آقاى من، در مورد خانواده‏ام به شما سفارش مى‏کنم از آن‏ها سرپرستى کنید.

امام: چه شده؟ چه خبر؟

یونس: آماده مرگ شده‏ام.

امام هادى علیه‏السلام در حالى که خنده بر لب داشت فرمود: چرا اى یونس؟

یونس: موسى بن بغا (سرلشگر متوکل) نگین گرانقیمتى را به من داده، تا روى آن نقاشى کنم، نگین در دستم شکست و دو نیمه شد، فردا وقت پرداخت آن است، اگر موسى ببیند این نگین گرانقیمت را شکسته‏ام یا دستور مى‏دهد هزار تازیانه به من بزنند یا مرا بکشند؟

امام هادى: به خانه‏ات برو تا فردا حادثه‏اى جز خیر پدید نمى‏آید.

یونس که بسیار مضطرب بود به خانه‏اش بازگشت و آن شب را با هزار زحمت و رنج به سر آورد، صبح زود با پریشانى و نگرانى شدید به محضر امام هادى علیه‏السلام آمد و عرض کرد: «فرستاده‏ى موسى آمده و نگین را از من مى‏طلبد، چه کنم؟»

امام هادى: برو به خانه‏ى موسى، جز خیر چیزى نخواهى دید.

یونس: اى آقاى من به موسى چه بگویم؟

امام هادى علیه‏السلام در حالى که خنده بر لب داشت، فرمود: «نزد موسى برو و آنچه را گفت بشنو و آن جز خیر نمى‏باشد».

یونس به خانه‏ى موسى رفت و سپس در حالى که شادمان و خندان بود نزد امام هادى علیه‏السلام بازگشت و به امام عرض کرد: «اى آقاى من، نزد موسى رفتم، به من گفت: دختران کوچکم در مورد این نگین با هم دعوا دارند، این نگین را دو نیمه کن، که به هر کدام از دو دخترم یکى از آنها برسد، اگر چنین کنى تو را از مال دنیا بى‏نیاز مى‏سازم.

امام هادى علیه‏السلام از اینکه یکى از شیعیان با الطاف حفیه الهى نجات یافته، حمد و سپاس الهى گفت و عرض کرد: «خدایا! حمد و سپاس مخصوص تو است، که ما را به گونه‏اى قرار دادى که به حق تو را بستاییم.» آنگاه به یونس فرمود: «تو به موسى چه گفتى؟»

یونس: گفتم به من مهلت بده تا فکر کنم چگونه درست کنم.

امام هادى: جواب خوبى دادى.(1)


1) بحار، ج 50، ص 126 – مطابق بعضى از روایات این مطلب به امام حسن عسکرى (ع) نسبت داده شده است. (همان مدرک، ص 282).