قطب راوندى (ره) از زراره (یا زرافه)، دربان متوکل روایت مىکند: متوکل خواست در روز جشن سلام، خود سوار بر مرکب گردد و امام هادى علیهالسلام پیاده و به دنبال او حرکت کند (به این ترتیب خود را بزرگ جلوه دهد دهد و امام را تحقیر نماید.)
وزیرش به او گفت: «این کار، براى تو زشت است و وجب بدگویى مردم به تو خواهد شد، از این کار صرفنظر کن.»
متوکل گفت: باید این کار انجام شود.
وزیر گفت: اکنون که باید انجام شود، پس دستور بده تا اشراف و سرلشگرها و سردارها، پیاده گردند و کسى به تو بدگمان نشود که مقصود تو تحقیر (و توهین به) امام هادى علیهالسلام است، نه غیر او.
متوکل، این پیشنهاد را پذیرفت و اجرا شد و آن حضرت مثل سایر مردم، پیاده به راه افتاد، فصل تابستان بود، امام تا دالان خانهى متوکل رسید، بدنش عرق کرده بود، زراه مىگوید: من به محضر امام هادى علیهالسلام رفتم و او را در دالان خانه نشاندم و عرق صورتش را با
حولهاى پاک کردم و گفتم: «مقصود پسرعمومیت (متوکل) تنها تو نبودى، دیگران نیز پیادهروى کردند، بنابراین در خاطرت بر او خشم نکن.»
امام هادى علیهالسلام فرمود:
ایها عنک:
«ساکت باش و از این حرفها دست بردار.»
سپس این آیه (65 سورهى هود) را خواند:
تمتعوا فى دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب:
«سه روز در خانههاى خود، بهرهمند گردید (سپس عذاب الهى فراخواهد رسید) این وعدهاى است که دروغ نخواهد بود.»(1)
زراره مىگوید: من معلمى پیرو مذهب شیعه داشتم و بسیار با او شوخى مىکرده و به او رافضى مىگفتم، شب به خانهام بازگشتم و به معلم خود گفتم: «اى رافضى بیا تا از امام تو، سخنى را که امروز شنیدهام، به تو بگویم.»
گفت: چه شنیدهاى؟
گفتم: این آیه (65 هود، آیه مذکور) را و آن را خواندم.
معلم گفت: «من یک نصیحت به تو مىکنم، آن را از من بپذیر.»
گفتم: نصیحت تو چیست؟ بگو.
گفت: «اگر امام هادى علیهالسلام آن را گفتى، فرموده است (آیه مذکور را خوانده است) تو خود را حفظ کن، همهى اموال خود را ضبط نما، زیرا متوکل، تا سه روز دیگر مىمیرد یا کشته مىشود.»
من از سخن معلم، خشمگین شدم، دشنامش دادم و او را از پیش روى خود راندم، او رفت و من در خانهى خود، تنها در فکر فرورفتم و با خود گفتم: «زیانى ندارد که احتیاط و دوراندیشى کنم، اگر اتفاقى افتاد که دوراندیشى من به جا بوده و گرنه زیانى به من نخواهد رسید، بر مرکب سوار شدم و به خانهى متوکل رفتم و همهى اموال خود را از آنجا خارج کردم و همهى اموالم را که در خانهام بود، به خانهى دوستان و خویشان مورد اطمینان، منتقل نمودم و در خانهام جز حصیرى که بر رویش بنشینم، چیزى نگذاشتم، هنگامى که شب چهارم فرارسید، متوکل کشته شد، من و اموالم سالم ماندیم، در همین هنگام شیعه شدم و به محضر امام هادى علیهالسلام رفتم و ملازم خدمتگذارى به آن حضرت شدم، از او درخواست کردم که براى من دعا کند و آنچه سزاوار ولایت و دوستى آن حضرت بود، رعایت نمودم.(2)
1) این آیه، از زبان حضرت صالح پیغمبر است که به قوم خود، پس از آنکه ناقه را پى کردند، اخطار کرد و پس از سه روز صیحهى آسمانى آنها را فراگرفت و آنها در خانههاى خود مردند. (سورهى هود، آیه 65). مطابق پارهاى از روایات، امام هادى علیهالسلام در این هنگام در زندان بود و مىفرمود: «من در پیشگاه خدا از ناقهى صالح، گرامىتر هستم، سپس آیهى مذکور (65 هود) را خواند، متوکل آن حضرت را در روز بعد از زندان آزاد کرد، روز سوم فرارسید، (سران نظامیان ترک به نامهاى) یاغز، یغلون و تامش، با گروهى به متوکل حمله کردند و او را کشتند و پسر او منتصر را جانشین او نمودند. (اعلام الورى، ص 349).
2) بحار، ج 50، ص 147 و 148.