ماجراى زیر را بخوانید، تا با گستاخى و زشتى متوکل و عظمت و شکوه مقام امام هادى علیهالسلام بیشتر آشنا گردید:
بدخواهان، نزد متوکل، از امام هادى علیهالسلام سعایت و بدگویى کردند و گفتند: در خانهى او، اسلحه و کتاب و امثال آن، از طرف شیعیانش وجود دارد، متوکل، به چند نظامى ترک و غیر ترک دستور
داد تا شبانه سر زده به خانهى امام هادى علیهالسلام حمله کنند…
آنها بىخبر به خانهى امام هادى علیهالسلام یورش بردند، دیدند آن حضرت تنها در اطاقى دربسته، در حالى که روپوشى مویین بر تن و کلاهى مویین بر سر دارد، به خداى خود دل بسته و آیات عذاب و رحمت قرآن را زمزمه مىکند و در آن خانه، فرشى جز ریگ و سنگریزه نبود، آن حضرت را با همان حال، در نیمههاى شب نزد متوکل آوردند و متوکل در حال شرابخوارى و میگسارى بود و کاسهى شراب در دستش دیده مىشد.
وقتى متوکل امام را دید، برخاست و احترام شایانى کرد و آن حضرت را در نزدیک خود نشاند و چیزى را نیافتند که به عنوان ایراد بر حضرت، بهانه بگیرند و حضرت را در تنگنا قرار دهند، در این هنگام متوکل (با کمال گستاخى و پررویى) کاسهى شراب را که در دستش بود به امام علیهالسلام تعارف کرد.
امام هادى علیهالسلام فرمود: «اى رییس مؤمنان! گوشت و خون من هرگز با شراب، نیامیخته است، مرا معاف دار.»
متوکل، او را معاف نمود و گفت: «شعرى که موجب خشنودى و شادى من گردد بخوان.»
آن حضرت فرمود:
«من اشعار اندکى را به ذهن مىسپارم.»
متوکل گفت: «چارهاى نیست، که باید شعر بخوانى!»
امام هادى علیهالسلام ناچار، این اشعار را (که دربارهى بىوفایى دنیا
و مرگ ذلتبار سلاطین و طاغوتیان است) خواند:
باتوا على قلل الاجبال تحرسهم++
غلب الرجال فلم تنفعهم القلل
و استنزلوا بعد عز من معاقلهم++
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم++
این الاساور و التیجان و الحلل
این الوجوه التى کانت منعمة++
من دونها تضرب الاستار و الکلل
فافصح القبر عنهم حین سائلهم++
تلک الوجوه علیها الدود یفتتل
قد طال ما اکلوا دهرا و ما شربوا++
و اصبحوا بعد طول الاکل قد اکلوا
و طال ما عمروا دورا لتحصنهم++
ففارقوا الدور و الاهلین و انتقلوا
و طال ما کنزوا الاموال و ادخروا++
فخللوها على الاعداء و ارتحلوا
اضحت منازلهم قفرا معطلة++
و ساکنوها الى الاجداث قد رحلوا
ترجمه:
«گردنکشان زورمند بر فراز کوهها براى سکونت و حفظ خود،
خانه ساختند و در آن میان آرمیدند، ولى آن فرازها سودى به حال آنها نبخشید.
و پس از آن همه سرفرازى و جلال، از پناهگاههاى رفیع خود به طرف پایین، سرازیر شدند و در گودالهاى قبرها مسکن گزیدند و به راستى بدگونه سرازیر گشتند!!
پس از دفن، فریادگرى به آنها گفت: کجا رفت آن دستبندهاى طلایى و آن تاجها و زیورها؟!
کجا رفت آن چهرههاى مرفه که همواره در پس پردهها و آزینهاى زیبا پنهان شده بودند؟!
قبر در برابر این سؤالى که آن فریادگر، از آنها مىپرسد، با زبان گویا و روشن، چنین پاسخ مىدهد، آن چهره (هایى که مىگویى) هم اکنون، محل تاخت و تاز کرمها قرار گرفتهاند که گویى با کرمها، بافته شدهاند.
آنان مدتهاى دراز خوردند و نوشیدند و اکنون خود خوراک کرمها (و خاک) شدهاند.
آنان مدتهاى طولانى، خانهها را براى حفظ خود، آباد نمودند، پس از آن از آن خانهها و اهلشان، جدا شدند و انتقال یافتند.
آنان مدتهاى طولانى، به انباشتن و گنج نمودن اموال، پرداختند، سرانجام آنها را براى دشمنان، به جاى گذاشتند و کوچیدند.
منزلها و خانههاى آنها، به صورت خرابههاى رها شده و بدون سکنه به جاى ماند و ساکنان آن به سوى گورها روانه گشتند.»
وقتى که اشعار آن حضرت به اینجا رسید، حاضران بر جان امام هادى علیهالسلام ترسیدند و گمان کردند که شعله آتش خشم متوکل، به او آسیب برساند، ولى سوگند به خدا (آن چنان مجلس میگسارى، درهم ریخت که) متوکل گریهى طولانى کرد به طورى که ریشش، از اشکهاى چشمش خیس شد و سایر حاضران گریستند، آنگاه متوکل دستور داد تا بساط شراب را برچینند، سپس به امام هادى علیهالسلام گفت: «اى ابوالحسن! آیا قرض بر ذمه دارى؟»
آن حضرت فرمود: «آرى، چهار هزار دینار، مقروض هستم.»
متوکل دستور داد، چهار هزار دینار، به آن حضرت دادند و همان ساعت آن حضرت را با احترام، به خانهاش بازگرداندند.(1)
1) مرآة الجنان، ج 2، ص 160 – بحار، ج 50، ص 211 و 212 – روایت شده: آنچنان متوکل منقلب شد که عیش او به عزا و بزم او به سوگ، تبدیل گردید و جام شراب را محکم بر زمین کوبید. (تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 203).