عصر خلافت متوکل عباسى (دهمین طاغوت عباسى) بود یک نفر مسیحى با زن مسلمانى زنا کرد، او را نزد متوکل آوردند، متوکل تصمیم گرفت حد الهى را بر او جارى سازد، آن مردم همان دم اظهار اسلام کرد و خود را به عنوان مسلمان معرفى نمود.
یحیى بن اکثم قاضى دستگاه بنىعباس در آنجا حضور داشت و گفت: «مسلمان شدن این شخص، آثار شرک و عمل ناشایستش را از بین برد.» (پس نباید حد بر او جارى کرد.)
بعضى از حاضران گفتند: باید سه حد بر او جارى گردد و بعضى مطالب دیگر گفتند و گفتگو در این مورد زیاد شد.
متوکل در ضمن نامهاى، مطلب را براى امام هادى علیهالسلام نوشت و از او خواست، جواب سؤال را بدهد، وقتى که نامه به دست امام رسید، او پس از خواندن، در پاسخ چنین نوشت:
«باید آن مرد زناکار را آنقدر تازیانه بزنید تا بمیرد.»
وقتى این پاسخ به دست متوکل رسید، یحیى و علماى دربار این فتوا را رد کردند و به متوکل گفتند: «چنین نیست، ما در قرآن و در سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چنین مطلبى را ندیدهایم.»
باز مطلب موجب بحث و کشمکش شد، متوکل بار دیگر نامهاى به امام هادى علیهالسلام نوشت و در آن نامه ذکر کرد که: «فقها فتواى
شما را رد کردهاند و مىگویند چنین مطلبى در قرآن و سنت نیامده است، براى ما بیان کن، چرا بر ما واجب است که آن مسیحى زناکار را آنقدر بزنیم تا بمیرد؟»
نامه به دست امام هادى علیهالسلام رسید، آن حضرت در پاسخ، دو آیه 84 و 85 سورهى مؤمن را به عنوان دلیل قرآنى نوشت، که خداوند مىفرماید:
فلما رأو بأسنا قالوا آمنا بالله و کفرنا بما کنا به مشرکین – فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأو بأسنا سنت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنا لک الکافرون.
«هنگامى که عذاب ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى که همتاى او مىشمردیم کافر شدیم – اما هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند ایمانشان براى آنها سودى نداشت، این سنت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران زیانکار شدند.»
وقتى که این جواب به متوکل رسید، متوکل فتواى امام را پذیرفت و دستور داد آن مسیحى زناکار را به قدرى زدند تا در زیر تازیانه مرد.(1)
از این ماجرا فهمیده مىشود، امامان علیهمالسلام در استخراج احکام و فتوا، از قرآن استفاده کامل مىکردند و قرآن سند اصلى آنها در بیان دستورهاى الهى بود.
1) احتجاج طبرسى، ج 2، ص 258 – نورالثقلین، ج 4، ص 537.