على بن مهزیار مىگوید: به شهر سامرا رفتم و در مورد امامت حضرت هادى علیهالسلام شک داشتم، دیدم هوا گرم و تابستانى است و مردم لباس تابستانى پوشیدهاند ولى امام هادى علیهالسلام لباس زمستانى پوشیده، به علاوه یک پوشش زمستانى بر پشت اسبش افکنده و دم اسبش را بسته، مردم از کار آن حضرت تعجب مىکردند و مىگفتند: «آیا این مرد مدنى را نمىبینید که لباس زمستانى در تابستان پوشیده؟» من با خود گفتم: اگر این شخص امام بود، چنین نمىکرد، مردم به صحرا رفتند و امام نیز سوار بر اسب به سوى صحرا روانه شد، در این هنگام دیدیم ابرهاى متراکم و عظیم در آسمان ظاهر شدند و باران شدید بارید به طورى که همه خیس شدند، اما امام به خاطر آن لباسهایى که پوشیده بود، خشک و سالم مانده بود، با خود گفتم: گمان مىبرم که همین شخص، امام باشد.
سپس با خود گفتم: خوب است دربارهى جواز یا عدم جواز نماز
با لباسى که به عرق جنب آلوده شده بپرسم، نیز با خود گفتم اگر او چهرهاش را به روى من بگشاید، او حتماً امام است.
همین که او نزدیک من آمد، صورتش را گشود و همان دم فرمود: «اگر لباس، آلوده به عرق جنب از حلال باشد، نماز با آن جایز است و اگر آلوده به عرق جنب از حرام باشد، نماز با آن جایز نیست.» از این به بعد یقین به امامت آن حضرت نمودم و دیگر در این مورد شک نکردم.(1)
1) مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 413 و 414.