جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیابان قبرستان شد!

زمان مطالعه: 2 دقیقه

«یحیى بن هرثمه» نقل مى‏کند که متوکل مرا مأمور ساخت که به همراه سیصد تن دیگر به مدینه عزیمت نموده و حضرت امام على النقى (علیه‏السلام) را با احترام و عظمت خاص به عراق بیاوریم.

او مى‏گوید:

من پس از انتخاب افرادم، به سوى مدینه رهسپار شدم، و در کاروان من نویسنده‏اى که از شیعیان و علاقه‏مندان اهل بیت بود و شخص دیگرى که از دشمنان ائمه که مذهب خوارج را داشت ما را همراهى مى‏کردند، آنان در طول راه با هم بحث و مناظره داشتند، و سرانجام در سرزمینى که به استراحت پرداخته بودیم، آن شخصى که دشمن اهل بیت بود، از مرد شیعى پرسید:

«مگر صاحب شما على بن ابیطالب نگفته است که هیچ سرزمینى نیست مگر اینکه آنجا محل دفن اموات بوده و یا خواهد بود؟ حالا بگو ببینم این مکان پهناور با این وسعتش چگونه قبرستان خواهد شد؟!»

من که مذهب «حشویه» را داشتم با دیگر همراهان خود به سخنان آنان گوش مى‏دادیم و گاهى مى‏خندیدیم تا با این کیفیت وارد مدینه شده و خدمت حضرت امام هادى (علیه‏السلام) رسیدیم، پس نامه‏ى متوکل را به محضرش تقدیم داشته و پیغام او را رسانیدیم، آن حضرت با مضمون نامه مخالفتى نکرده و فرمود: «آماده سفر شوید.»

یحیى مى‏گوید:

من دقیقاً حرکات آن سرور را زیر نظر داشتم و دیدم لباسهاى زمستانى و ضخیم براى خود و غلامانش آماده مى‏کند، در حالى که آن زمان، فصل تابستان و تیرماه (گرمترین ایام سال) بود!

من با خود گفتم: «این مرد شخص بى‏تجربه‏اى است، و خیال مى‏کند به این نوع لباسها همیشه احتیاج است!» و از طرفى عقاید شیعه را به باد استهزاء مى‏گرفتم و با خود مى‏گفتم: «چقدر آنان ساده هستند که یک شخص ساده و نعوذ بالله کم فهم را امام خود مى‏دانند!!»

سرانجام امام هادى (علیه‏السلام) آماده‏ى حرکت شد، پس راه بغداد را پیش گرفتیم و مقدارى از راه را پیمودیم تا به آن مکانى رسیدیم که آن دو مرد شیعى و مخالف با هم مناظره و بحث داشتند، ناگاه هوا به شدت دگرگون شد، و ابرهاى متراکم در آسمان پدیدار گشت و بارش شدید شروع گردید، و آن چنان سرما و یخبندان شد که از شدت آن، هشتاد نفر از همراهانم به،

هلاکت رسیدند!!

در حالى که امام، یاران خود را با لباسهاى گرم و مناسب پوشانیده بود، و کوچکترین خطرى متوجه آنان نمى‏گشت و حضرتش دستور داد با لباسهاى اضافى عده‏اى از یاران مرا نیز تجهیز نموده تا از خطر سرما نجات یابیم.

مدتى گذشت بار دیگر هوا گرم شد، آن حضرت خطاب به من فرمودند:

«یا یحیى انزل من بقى من اصحابک فادفن من مات منهم، فهکذا یملاء الله هذه البریة قبوراً.»

«اى یحیى با یاران باقیمانده‏ات پیاده شوید تا این مردگان را دفن کنید، و بدانید که خداوند همینگونه سرزمینها را به قبرستان تبدیل مى‏کند!!»

یحیى چون این سخن غیبى امام (علیه‏السلام) را شنید متوجه بحث همراهان گشت و پاى رکاب حضرتش را بوسه زد و به ولایت و امامت آن حضرت ایمان آورده و راه خطا را ترک گفت.(1)


1) کشف الغمه، ج 2، ص 39 – خرائج راوندی، ص 393، س 20.