جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یونس نقاش و عنایت مولا (2)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

در «امالى ابن‏شیخ» آمده است: منصورى، از کافور خادم، روایت کرده که گوید: امام هادى علیه‏السلام در سامرا همسایه‏اى داشت که او را یونس نقاش مى‏گفتند و بیشتر اوقات حضور آن بزرگوار مى‏رسید و خدمت مى‏نمود.

روزى در حالى که بدنش مى‏لرزید، خدمت حضرت رسید و عرض کرد:اى سید من! وصیت مى‏کنم که با اهل بیت من خوب رفتار کنى.

حضرت فرمود: مگر چه شده؟ و تبسم فرمود.

یونس عرض کرد: موسى بن بغا نگینى به من داده بود که آن را نقش کنم و آن نگین از خوبى، قیمت نداشت. وقتى که خواستم آن نگین را نقش کنم، شکست و دو قسمت شد، روز وعده فردا است و موسى بن بغا یا مرا هزار تازیانه مى‏زند و یا مى‏کشد.

حضرت فرمودند: اکنون به منزل خود برو و بدان که فردا جز خوبى نخواهى دید.روز دیگر، بامدادان خدمت امام علیه‏السلام رسید و گفت: قاصد موسى براى نگین آمده.

حضرت فرمود: وقتى رفتى ساکت باش و گوش کن به تو چه مى‏گوید.

مرد نقاش رفت و بعد از زمانى خندان برگشت و عرض کرد:اى سید من! وقتى رفتم و نشستم، خطاب به من گفت: کنیزان من درباره‏ى آن نگین با هم دشمنى دارند، مى‏شود که شما آن نگین را دو نصف کنى تا هر دوى آنها راضى شوند و دست از مخاصمه بردارند و نزاع نکنند؟

حضرت حمد خدا را به جا آورد و پرسید: تو در جواب او چه گفتى؟

گفت: گفتم: مرا مهلت بده تا فکرى بکنم و ببینم چاره‏اى هست یا نه؟

حضرت فرمود: خوب جواب دادى.(1)


1) چهارده معصوم قاضى زاهدى: ج 2، ص 149.