جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پوشیدن لباس بارانى در هواى صاف آفتابى!

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

یحیى مى‏افزاید: من آن حضرت را روانه سامرا کردم و خدمتکارى او را در مسیر راه، برعهده گرفتم، و با او خوشرفتارى نمودم روزى از روزها با اینکه آسمان صاف بود و خورشید مى‏درخشید، دیدم امام هادى علیه‏السلام لباس بارانى خود را پوشید و دم اسب خود را گره زده بود، سوار بر اسب شد و حرکت کرد، من از کار او تعجب کردم (که چرا در چنین روز آفتابى، لباس بارانى پوشیده و…) ولى چندان نگذشت، که ابرى پدیدار شد و شروع به باریدن گرفت و از این جهت به سختى افتادیم، آن حضرت به من رو کرد و فرمود: «من مى‏دانم که تو آنچه را از من دیدى بسیار تعجب کردى و گمان کردى که من درباره‏ى باران چیزى مى‏دانستم که تو نمى‏دانستى، ولى آنگونه که تو گمان بردى نیست (یعنى مربوط به علم غیب

نیست) بلکه من در صحرا زیسته‏ام و بادهایى را که به دنبالش باران است، مى‏شناسم، امروز صبح بادى وزید، من بوى باران را از آن استشمام کردم، از این رو براى آن، آماده شدم.»

یحیى بن هرثمه مى‏گوید: هنگامى که بغداد رسیدیم، ابتدا نزد والى بغداد؛ اسحاق بن ابراهیم طاطرى رفتیم، او به من گفت: «اى یحیى! این مرد! پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله است و تو متوکل را مى‏شناسى (که چه جرثومه‏ى فساد است)، اگر متوکل را بر قتل این آقا (امام هادى) تحریک کنى، با رسول خدا صلى الله علیه و آله طرف خواهى شد.»

گفتم: «سوگند به خدا، در امرى، جز نیکى از او ندیده‏ام.»(1)


1) همان مدرک، ص 450.