جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پسرم سخن بگو! (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

آن کودک گرانمایه را برگرفتم و با شور و اشتیاق، در دامان خود نشاندم. ددیم پاک و پاکیزه است. در این هنگام، حضرت عسکرى علیه‏السلام مرا ندا داد که: عمه جان! پسرم را بیاور!

آن وجود گرامى را به پیشگاه پدرش بردم و آن حضرت او را به سبک مخصوص روى دست گرفت و زبان مبارک خویش را بر دهان او گذاشت. آن گاه با دست‏

خویش، سر و چشم او را به سبکى خاص، اندکى فشرد و فرمود: پسرم! سخن بگو.

در روایت دیگرى آمده است که فرمود:

هان اى حجت خدا! واى ذخیره‏ى انبیاء! واى آخرین اوصیاء! سخن بگو! هان اى جانشین همه‏ى پرواپیشگان! سخن بگو!

آن نوزاد مبارک، نخست به یکتایى خدا و رسالت پیام‏آورش گواهى داد و ضمن درود فرستادن بر پیامبر، نام امامان نور را، یکى پس از دیگرى برشمرد تا به نام پدر بزرگوارش رسید و آن گاه پس از پناه بردن به خدا از شر شیطان این آیه شریفه را تلاوت کرد:

(و نرید أن نمن على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین – و نمکن لهم فى الأرض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون)(1)

و ما برآنیم که پایمال‏شدگان روى زمین را نعمتى گران ارزانى داریم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم و آنان را در آن سرزمین اقتدار بخشیم و به فرعون و هامان و سپاهیانشان، چیزى را که از آن سخت مى‏ترسیدند، نشان دهیم.

پس از تلاوت قرآن، حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام او را به من داد و فرمود:

یا عمه! ردیه الى أمه کى تقر عینها و لا تحزن و لتعلم أن وعد الله حق ولکن أکثر الناس لا یعلمون.

اى عمه جان! او را به مادرش بازگردان تا دیدگانش به دیدار او روشن گردد و اندوهگین نباشد و بداند که وعده‏ى خدا حق است، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.

کودک گرانمایه را به مادرش بازگرداندم که دیگر فجر صادق دمیده بود و نور در کران تا کران افق، پدیدار شده و سینه‏ى آسمان را مى‏شکافت و من از حضرت امام عسکرى علیه‏السلام و مادر آن کودک گرانمایه، خداحافظى نمودم و به خانه‏ى خویش بازگشتم.(2)


1) سوره قصص، آیه 5 و 6.

2) داستان ولادت حضرت از منابع متعدد نقل کردیم که از آنهاست: اکمال الدین شیخ صدوق: ج 2، ص 433 – 424 و بحارالانوار: ج 51، ص 28 – 13.