حسن بن مسعود مىگوید: یک روز به محضر امام هادى علیهالسلام رسیدم، در آن روز بر اثر زمین خوردگى، انگشتم ضربه دیده بود و بر
اثر تصادف با یک نفر سوار، دوشم نیز آسیب دیده بود، غیر از اینها، در میان ازدحام جمعیت، لباسهایم نیز پاره شده بود، از هر سو به تنگ آمده بودم، با عصبانیت گفتم:
«اى روزگار، خدا شر تو را از سر من کوتاه کند، اى روز! عجب روز بدى هستى!!»
امام هادى علیهالسلام به من رو کرد و فرمود: «تو هم با اینکه با ما رفت و آمد مىکنى، این حرفها را مىزنى و گناه خود را بر گردن بىگناهى مىافکنى؟!»
با شنیدن این سخن، عقل به سرم بازگشت، فهمیدم اشتباه کردهام، گفتم: «اى مولا و آقاى من، از درگاه خدا استغفار و طلب آمرزش مىکنم.»
فرمود: «سوگند به خدا، این دشنامها سودى به حال شما نمىبخشد، بلکه خداوند به خاطر این کار که بىگناهى را سرزنش مىکنید، شما را مجازات خواهد کرد، مگر نمىدانى که پاداش و کیفر در دنیا و آخرت به دست خدا است.» گفتم چرا مولاى من! فرمود:
لا تعد و لا تجعل للایام صنعاً فى حکم الله:
«تکرار نکن و براى روزها دخالت و نقشى در حکم خدا قائل نشو.»
گفتم: به چشم اى آقاى من.(1)
1) تحف العقول (ترجمه شده)، ص 571 و 572.