جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پاسخ به ادعاى بى‏مورد (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

قطب راوندى گوید:

در دوران متوکل زنى ادعا کرد که من زینب دختر فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام مى‏باشم.

متوکل گفت: از زمان زینب تا به حال سال‏ها گذشته و تو جوانى؟

گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله دست بر سر من کشید و دعا کرد که در هر چهل سال جوانى من بازگردد.

متوکل مشایخ آل ابوطالب و اولاد عباس و قریش را طلبید. همه گفتند:او دروغ مى‏گوید، زینب در فلان سال وفات کرده است.

آن زن گفت: آنها دروغ مى‏گویند من پنهان بودم، کسى از حال من مطلع نبود اکنون که ظاهر شدم.

متوکل قسم خورد که باید از روى جهت و دلیل ادعاى او را باطل کرد.

آنها گفتند: کسى را نزد ابن‏الرضا بفرست تا او را حاضر کنند، شاید او کلام این زن را باطل کند.

متوکل آن حضرت را طلبید، حکایت را به وى گفت.

حضرت فرمود: دروغ مى‏گوید، زینب در فلان سال وفات کرد.

گفت: این را گفتند. حجتى بر بطلان قول او بیان کن.

حضرت فرمود: حجت بر بطلان قول او این است که گوشت فرزندان فاطمه علیهاالسلام بر درندگان حرام است. او را به جایگاه شیرها بفرستید. اگر راست مى‏گوید، نباید شیرها او را بخورند.

متوکل به آن زن گفت: چه مى‏گویى؟

گفت: مى‏خواهد مرا به این سبب بکشد.

حضرت فرمود: این‏ها جماعتى از اولاد فاطمه مى‏باشند. هر کدام را که مى‏خواهى‏

بفرست تا این مطلب بر تو معلوم شود.

راوى گفت: صورت‏هاى همه در این وقت تغییر یافت.

بعضى گفتند: چرا حواله بر دیگرى مى‏کند، خودش نمى‏رود.

متوکل گفت: خود شما نزد درندگان بروید.

پس نردبانى نهادند و حضرتش وارد جایگاه درندگان شد و در آنجا نشست. شیرها خدمت آن حضرت آمدند و از روى خضوع سر خود را در پیش روى آن حضرت بر زمین مى‏نهادند.

آن حضرت دست به سر آن حیوانات مى‏مالید و امر کرد که کنار روند.

همه آن‏ها به کنارى رفتند و از آن جناب اطاعت مى‏نمودند.

وزیر متوکل گفت: این کار از روى صواب نیست. آن جناب را زود بطلب تا مردم این معجزه را از او مشاهده نکنند.

آن جناب را طلبیدند، همین که آن حضرت پا بر نردبان نهاد شیرها دور آن حضرت جمع شدند و خود را بر لباس آن حضرت مى‏مالیدند. حضرت اشاره کرد که برگردند، برگشتند.

حضرتش بالا آمد و فرمود: هر کس گمان مى‏کند که اولاد فاطمه علیهاالسلام است. پس وارد این جایگاه شود.

آن زن گفت: من ادعاى باطل کردم، من دختر فلانى هستم، نادارى و فقر باعث شد که این حیله را به کار ببرم.

متوکل گفت: او را نزد شیرها بیفکنید.

مادر متوکل شفاعت کرد و متوکل او را بخشید.