هنگامى که امام جواد علیهالسلام بر اثر زهرى که به دستور معتصم عباسى به او خوراندند، مسموم و بسترى شد، احساس کرد در سفر آخرت قرار گرفته، لذا در مورد جانشینش وصیت کرد. در اینجا نظر شما را به چگونگى آن جلب مىکنم:
«خیرانى» مىگوید: پدرم که خدمتکار خانهى امام جواد علیهالسلام بود مىگفت شخصى به نام «احمد بن محمد بن عیسى» هر شب هنگام سحر به خانهى امام جواد علیهالسلام مىآمد تا از وضع بیمارى آن حضرت باخبر گردد. اکنون ماجرا را از زبان پدر خیرانى بشنوید:
«بین امام جواد علیهالسلام و من شخصى (به عنوان رسول) واسطه بود. وقتى او به خانهى امام جواد علیهالسلام مىآمد، احمد (نامبرده) مىرفت. روزى من با رسول خلوت کردم، رسول گفت: «آقایت (امام جواد) به تو سلام مىرساند
و مىفرماید من از دنیا مىروم و بعد از من، مقام امامت به پسرم على (امام هادى) مىرسد و او بعد از من همان حق را بر گردن شما دارد که من بعد از پدرم بر شما داشتم.» سپس رسول رفت، با اینکه سخن من با او محرمانه بود، احمد (نامبرده) که در گوشهاى پنهان شده بود، سخن ما را شنید و به من گفت: «رسول به تو چه گفت؟»
گفتم: سخن خیرى گفت.
احمد به من گفت: «سخن رسول را شنیدم، آن را از من پنهان مکن (سپس آنچه شنیده بود بیان کرد)، من به احمد گفتم: اینکه سخن محرمانه ما را شنیدى براى تو روا نبود، زیرا خداوند مىفرماید: «و لا تجسسوا: تجسس نکنید».(1)
اکنون که شنیدهاى، این گواهى را (که امام بعد از امام جواد علیهالسلام حضرت هادى علیهالسلام است) پیش خود نگهدار و مکتوم بدار تا هنگامى که به آن گواهى، احتیاج شد، گواهى ده.
هنگامى که صبح شد، من («خیرانى» خدمتکار خانهى امام جواد) همان خبر رسول (که امام بعد از امام جواد، حضرت هادى علیهالسلام مىباشد) را در ده ورقه نوشته و مهر کردم و مخفیانه به ده نفر از بزرگان قوم دادم و به هر یک از آنها گفتم: «اگر من قبل از آنکه این ورقه را از شما مطالبه کنم، از
دنیا رفتم آن را باز کنید و مضمونش را به اطلاع مردم برسانید.»
هنگامى که امام جواد علیهالسلام از دنیا رفت، من طبق دعوت «محمد بن فرج»(2) به خانهى او رفتیم، دیدیم دوستان در خانهى او جلسه تشکیل دادهاند. در آن جلسه، ورقهها را از آن ده نفر (مذکور) دریافت کردم و نوشتهى آن ورقهها را براى حاضران خواندم. حاضران گفتند: «خوب بود که گواه دیگرى نیز مىداشتى.» من گفتم: خداوند آن گواه را نیز درست کرده، آنگاه به ابوجعفر اشعرى (همان احمد نامبرده) که در آنجا حاضر بود گفتم: «آنچه از رسول امام شنیدى، اکنون گواهى بده.» احمد منکر شد و به دروغ گفت: «چیزى نشنیدهام.» من احمد را به مباهله طلبیدم (یعنى به او گفتم: با هم دعا کنیم و از خدا بخواهیم، عذابش را بر آن کس که دروغگو است برساند.)
در این هنگام، احمد اقرار کرد و گفت: «آرى، من این پیام (امام جواد علیهالسلام توسط رسول) را شنیدم و این (مقام امامت) شرافتى بود که دوست داشتم به مردى از عرب برسد، نه عجم».
در این هنگام، همهى حاضران به امامت حضرت هادى علیهالسلام، بعد از امام جواد علیهالسلام اعتقاد یافتند.»(3)
از صقر بن دلف نیز روایت شده که امام جواد علیهالسلام در مورد حضرت هادى علیهالسلام چنین مىفرماید:
ان الامام بعدى ابنى على، امره امرى، و قوله قولى، و طاعته طاعتى:
«همانا امام بعد از من، پسرم على علیهالسلام است. امر او امر من و سخنش سخن من و اطاعت از او اطاعت از من است.»(4)
1) حجرات / 12.
2) از اصحاب مورد اطمینان امام رضا و امام جواد و امام هادى (ع).
3) همان مدرک، ص 324، (با تلخیص و اقتباس).
4) کمالالدین، صدوق، ج 2، ص 50.