«ذاکر»
شهى که معنى والشمس، روى انور اوست++
سواد سورهى و الیل، موئى از سر اوست
درازى شب یلدا و بوى مشگ تتار++
علامتى است که در گیسوى معنبر اوست
به پیش نور رخش، نور آفتاب کجا++
که آفتاب خجل، از رخ منور اوست
لبش چو حقهى یاقوت، پر ز در و گهر++
رخش چو خلد برین و دهان چو کوثر اوست
غلام درگه آن شاه عرش مقدارم++
که جبرئیل امین، چون غلام بر در اوست
شه ملک خدم و خسرو فرشته سپاه++
که نه رواق فلک، عرصهگاه لشگر اوست
زکهکشان فلک عارفى ز من پرسید++
جواب دادم که این خط و راه، معبر اوست
دهم امام که او راست یازده معصوم++
تمام جد و پدر، جز یکى که مادر اوست
ولى مطلق، آن حجت و خلیفهى حق++
که هفت کاخ مطبق، رواق منظر اوست
ابوالحسن خلف متقى، على نقى++
که این لقب شرف تاج و زیب افسر اوست
فداى قدر و جلالش، که تا خداست خدا++
لباس عزت و شوکت قباى پیکر اوست
اگر قباد و اگر قیصر و اگر کسرى++
غلام درگهش ار نیست خاک بر سر اوست
براى «ذاکر» غیر از درش پناهى نیست++
که خاک درگه او آبروى محشر اوست