جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مبارزه‏ی با غلاة

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

و از کتاب مناقب از ادریس بن زیاد کفر توثایی نقل نموده که من درباره ائمه علیهم‏السلام زیاده‏روی در عقیده داشتم (آنان را خدا می‏دانسته) برای دیدار با امام حسن عسکری علیه‏السلام به سامرا رفتم با خستگی و کوفتگی وارد سامرا شدم درب دکانی خوابیدم به خواب رفتم بیدار نشدم تا وقتی که امام حسن عسکری علیه‏السلام عصایی به من زد که بیدار شدم و حضرت را شناختم برخاستم در حالی که حضرت بر مرکب سوار بود و غلامان اطرافش بودند پای حضرت را بوسیدم.

نخستین سخنی که با من فرمود این بود: ای ادریس! (بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون).(1) یعنی: بلکه بندگانی گرامی‏اند که در گفتار از خدا پیشی نگیرند و آنان به دستور او عمل می‏نمایند.

ادریس گوید: به حضرت عرض نمودم: همین برایم بس است آمده بودم که همین را از تو بپرسم. حضرت مرا واگذاشت و تشریف برد.(2)


1) انبیاء / 26 و 27.

2) بحارالانوار، ج 50، ص 284.