قطب راوندى رحمه الله این گونه روایت مىکند:
ابناورمه گوید: در زمان متوکل به سامرا رفتم، شنیدم که متوکل لعین حضرت امام هادى علیهالسلام را در خانه سعید حاجب، محبوس کرده است.
براى استعلام احوال آن حضرت به خانه سعید رفتم، چون نظرش بر من افتاد گفت:آیا مىخواهى خداى خود را ببینى؟
گفتم: منزه است خدا از آن که دیدهها او را دریابد.
گفت: آن کسى را مىگویم که شما امام مىدانید.
گفتم: مىخواهم.
گفت: به من امر به کشتن او کردهاند و فردا او را به قتل خواهم رسانید.
آن گاه رخصت داد که به خدمت آن حضرت رفتم، چون داخل شدم دیدم که آن امام معصوم در حجره نشسته است و پیش روى او قبرى مىکنند. چون سلام کردم و جواب شنیدم و آن قبر را مشاهده کردم بىتاب شدم و گریستم.
حضرت فرمود: سبب گریه تو چیست؟
گفتم: چگونه نگریم و تو را بر این حال مىبینم و براى تو قبر حفر مىنمایند؟!
حضرت فرمود: گریه مکن، ایشان نخواهند توانست تا دو روز دیگر خون متوکل و حاجب هر دو ریخته خواهد شد و چنان شد که حضرت فرمود.