جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فرار و مهاجرت سادات از شهرى به شهر دیگر (2)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

در مورد فرار و انتقال سادات و علویین به مناطق مختلف – از جمله اصفهان – کتاب‏هاى نسب‏شناسى و تاریخ ویژه سرگذشت امامزاده‏ها و سادات سخن به میان‏

آورده‏اند، در آن منابع چگونگى نقل و انتقال آنها از بلاد مختلف به دیگر بلاد و کشورهاى دور و نزدیک، برخورد به نام تعداد فراوانى از سادات علوى و غیر علوى مى‏کنیم که آنها از بلاد عرب‏نشین مثل حجاز و عراق، یا بعض شهرهاى ایران به سرزمین اصفهان منتقل و وارد شده ؛ و در این شهر رحل اقامت افکنده ؛ و به زندگى ادامه داده ؛ و کم‏کم داراى عائله‏ى سنگینى شده ؛ و بالاخره فرزندان و اسباط و اعقابشان رو به ازدیاد و گسترش نهاده ؛ و با مرور زمان سهمى از جمعیت اصفهان و شهرها و قصبات و دهات و اطراف آن را (امثال زواره و اردستان) به خود اختصاص دادند.

هم اکنون با گذشت قرن‏ها از تاریخ مهاجرت آنها از محل اصلى خود و انتقال بدین شهر، مى‏بینیم ده‏ها هزار خانوار سید و علوى در طبقات مختلف اصفهان و حومه‏ى آن وجود دارد که این خود بیانگر تعداد فراوان سادات و علویان فرارى و مهاجر به اصفهان و توابع مربوطه مى‏باشد.

غیر از آنهایى که پس از سال‏ها اقامت در اصفهان از این منطقه به دیگر مناطق و کشورهاى دور و نزدیک انتقال یافته، یا در مثل قرون قبل از دوران صفویه از ترس دشمن و به خاطر تقیه، به طور ناشناس در این شهر مى‏زیسته و به عنوان سید علوى یا غیر علوى شناخته نشدند ؛ یا شناخته و به دست دشمنان و شیطان صفتان کشته و شهید گردیدند.

اکنون به منظور ارائه‏ى نمونه و نشانه‏اى از آنچه نگاشتیم، نخست توجه خوانندگان را به کتاب نسبتا مفصل و پر محتوایى پیرامون مهاجرت و انتقال سادات از شهرى به شهرى و از محلى به محل دیگر جلب، آن گاه مى‏پردازیم به ذکر بخش مربوط به اصفهان.

این کتابه به نام «منتقلة الطالبین» است که به قلم یکى از علماى نسب‏شناس و معروف از طبقه‏ى سادات طباطبائى به نام ابواسماعیل ابراهیم بن ناصر بن طباطبا اصفهانى (متوفاى بعد 479 (تنظیم و تألیف شده ؛ و از آغاز تا انجام به ترتیب نام بلاد و مناطق مختلف، حدود یکهزار و دویست نفر سادات علوى و غیر علوى را با ذکر سلسله نسب و وسائط پدرى تا برسد به یکى از ائمه معصومین علیهم‏السلام معرفى مى‏کند که مثلا هر یک از چه شهرى به چه شهرى و از چه منطقه‏اى به چه منطقه‏ى

دیگر انتقال یافت و اقامت اختیار کرد تا از دنیا رفت ؛ یا مهاجرت به شهر دیگرى نمود ؛ و چند پسر یا دختر از خود بر جاى گذارد.

و اما بخش اختصاصى این کتاب به واردین به اصفهان ؛ پس شامل اسامى منظم به سلسله نسب تعداد سى و پنج نفر از معاریف سادات است که از حدود نیمه قرن دوم هجرى تا دهه هفتم قرن پنجم از شهرهاى عراق و ایران به اصفهان مهاجرت نموده ؛ و حداکثر هفت فرزند پسر و دختر همراه داشته، یا پس از انتقال به اصفهان و ازدواج در آن، داراى فرزند و اعقاب پى‏درپى شده‏اند.

اکنون گذشته از این که مؤلف نامبرده افراد زیادى (از جمله امامزاده‏هاى متعددى که در اصفهان و حومه‏ى آن از دنیا رفته و یا شهید شده و بالاخره در همین شهر مدفون گردیده‏اند) را از قلم انداخته و از روى بى‏خبرى از مهاجرت آنها (به خاطر اختفاء و ناشناخته آمدن ایشان به اصفهان) یا تردید در انتقالشان متعرض ذکر آنها نشده – رقم مذکور به نسبت ازدیاد تصاعدى سادات در هر سال، خود رقم قابل توجهى را به آمار شیعه‏ى اصفهان مى‏افزوده و به نسبت بالا رفتن تعداد توده‏ى شیعه افراد بیشترى از علما، دانشمندان، ادبا و دیگر کسانى که به خاطر مزایاى علمى، سیاسى و اجتماعى در حد خود نشان دادن بوده از بین شیعه‏ى اصفهان سربلند نموده ؛ و خواه ناخواه سهمى از آمار رجال علمى و مؤلفین و مصنفین و منابع رجال‏شناسى را به خود اختصاص داده‏اند که این موضوع دیگر احتیاج به شرح و بسط نداشته و تنها مى‏پردازیم به ذکر گفتار استاد شیخ ابوزهره رئیس دانشکده‏ى شریعت قاهره.

او در کتاب «الامام جعفر بن الصادق علیه‏السلام» ص 945 مى‏نویسد:

اما فارس و خراسان و جز این دو منطقه از بلاد اسلامى، پس بسیارى از علماى شیعه‏گراى اسلام به خاطر عقیده‏ى مذهبى، نخست از ترس امویین و بعدا از عباسیین بدانجاها فرار مى‏کردند ؛ و قبل از سقوط دولت اموى، با فرار پیروان زید و دیگر شیعیان قبل از آنها بلاد، تشیع به طور با عظمت در این شهرها انتشار و گسترش یافت.

موضوع سوم یعنى «تقیه» که داراى ریشه‏ى هر چه محکم‏تر اسلامى است ؛ پس‏

کوتاه سخن آن که چون شیعه به شرحى که اشاره شد همیشه و در همه‏ى دوران‏ها و در همه‏ى مناطق سنى‏نشین به درجات مختلف با انواع خطرهاى جانى و غیر جانى که پیوسته از ناحیه‏ى دشمنان اهل بیت و مخالفان مذهبى دست به گریبان آن و مورد تهدید و تهمت بوده و هنوز هم این رشته سر دراز دارد ؛ مسأله‏ى «تقیه» و موضوع پرهیز از دشمنان – از طریق تظاهر قولى و عملى هر مسلمانى در موقع احساس خطر به غیر آنچه از دیدگاه دین و مذهب براى وى ثابت و بدان معتقد و مکلف است – مطرح گردید.

آرى، موضوع تقیه بر اساس آیه‏ى شریفه‏ى:

(لا یتخذ المؤمنون الکافرین أولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فى شى‏ء الا أن تتقوا منهم تقة)(1)

که خداوند صریحا نهى از دوست قرار دادن کفار نموده، جز در حال خوف و به انگیزه پرهیز از ضرر و اذیت ؛ و آیه‏ى شریفه‏ى:

(و من کفر بعد ایمانه الا من أکره و قلبه مطمئن بالایمان)(2)

که خداوند تظاهرکننده به کفر از روى اکراه و در حالى که دلش برخوردار از آرامش ایمان باشد را استثناء از کفار و احکام مترتبه بر کفر فرموده ؛

و آیه‏ى شریفه‏ى:

(و قال رجل من ءال فرعون یکتم ایمانه)(3)

که بیانگر تمجید از حال مرد مؤمنى از دار و دسته‏ى فرعون باشد که ایمان خود را پنهان مى‏داشت و از روى مصلحت تظاهر به کفر مى‏نمود ؛

و آیه‏ى شریفه‏ى:

(و لا تلقوا بأیدیهم الى التهلکة)(4)

که بیانگر نهى از انداختن انسان است – با تظاهر به عقاید حقه – خود را در معرض هلاکت و پرتگاه ؛

و آیه‏ى شریفه‏ى:

(فخرج منها خائفا یترقب)(5)

که خبر مى‏دهد مردى به موسى علیه‏السلام خبر داد که مردم (اتباع فرعون) درصدد توطئه و قتل او بر آمده‏اند، پس موسى علیه‏السلام از مصر خارج شد در حالى که ترسناک و مترصد از شر دشمنان بود و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر رهائى بخش ؛

و حدیث:

«بئس القوم (قوم) یمشى المؤمن فیهم بالتقیة و الکتمان».(6)

که بیانگر زشتى و پلیدى قومى باشد که مؤمن در بین افرادش از روى تقیه و کتمان عقاید و اعمال حقه خود رفت و آمد مى‏کند، آن گونه حال خود را در راستاى بحث و بررسى مسائل فقهى باز نمود که اضافه بر اختصاص یافتن بخشى از مندرجات منابع حدیثى و فقهى شیعه به مسأله‏ى تقیه، تعداد فراوانى هم کتاب و رساله‏هاى اختصاصى پیرامون بحث از اصل تقیه و پیگیرى از مسائل متفرعه بر آن تألیف گردیده که برخى از آنها هم چاپ و انتشار یافته و اهل تحقیق خود مى‏توانند بدانها مراجعه کنند.

بدین ترتیب چه بسیار شیعیانى که در طول سالیان دراز زیر سرپوش تقیه از مخالفان حاکم بر محیط جامعه، عنوان تشیع خود را حتى از نزدیکان خود پنهان مى‏داشته ؛ و با تحمل انواع مشکلات و محدودیت‏ها تظاهر به هم عقیده بودن با آنها مى‏کرده‏اند تا از شر آنها در امان بمانند.

همچنان که سادات و علویین بر اثر خفقان جو حاکم، گاهى مقام والاى سیادت خود را – که بالاترین مایه‏ى افتخار و سند شخصیت و سرافرازى آنها بوده و با هیچ‏

چیزى امکان برابرى نداشته – حتى از اهل و عیال خود و پاره‏ى تنشان پنهان مى‏داشتند تا مبادا شناخته شوند و جان خود و عائله آنان در معرض خطر قرار گیرد. و در این زمینه بسیارى از سادات پیر و جوان از دنیا رفتند در حالى که خود هم نمى‏دانستند افتخار و شرف‏زادگى پیامبر و ائمه‏ى معصومین علیهم‏السلام را دارا بوده‏اند.

و علاوه بر شرح حال سادات مندرج در کتاب‏هاى نامبرده و امثال آنها که بیانگر قضایا است، یک نمونه شاهد بر این موضوع ماجراى مرگ دختر عیسى بن زید بن امام على بن الحسین علیهم‏السلام است در حالى که نمى‏دانست افتخار زادگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله و سه امام از ائمه معصومین – صلوات الله علیهم اجمعین – را دارا است.

و قضیه بدین قرار بود که وقتى عیسى بن زید (متوفى 169 (از شر منصور دوانیقى به کوفه فرار کرد و حتى با پیشامد مرگ منصور و برقرارى حکومت فرزندش مهدى و نوه‏اش هادى عباسى، باز در نهایت اختفا و ناشناسى به سر مى‏برد ؛ و گاهى از اوقات از روى ضرورت به شغل سقائى مى‏پرداخت ؛ پس با زنى از اهل کوفه ازدواج کرد و دخترى از وى به وجود آمد که به سن رشد رسید ؛ اما هیچ یک از مادر و دختر خبر از مقام سیادت عیسى نداشتند.

آن گاه یکى از سقاها که فاقد شخصیت خانوادگى بود و عیسى از کرایه کردن شتر او براى سقائى استفاده مى‏نمود واسطه‏اى به نزد عیال عیسى فرستاد و پیشنهاد ازدواج پسرش را با دختر عیسى مطرح نمود.

پس آن زن فوق‏العاده خوشحال شد آن چنان که عقل از سرش به پرواز درآمد ؛ اما عیسى در برابر این خواسته همچنان متحیر و درمانده شد که چه کند و چگونه با عالى‏ترین درجه‏ى شخصیتى که – در رابطه با مقام سیادت و زادگى پیامبر صلى الله علیه و اله و امامان معصوم علیهم‏السلام – در خود و دخترش سراغ دارد تن به همسرى پسر سقائى براى دخترش دهد.

بالاخره دعا کرد که خداوند به شکلى این مشکل را حل نماید ؛ و طولى نکشید که دختر مریض شد و از دنیا رفت.

در این موقع عیسى بن زید آن چنان پریشان حال گردید و به جزع و فزع افتاد که‏

یکى از اصحابش که او را مى‏شناخت و از مقام سیادتش باخبر بود گفت: والله! اگر از من سراغ شجاع‏ترین مردم را مى‏گرفتند از تو نمى‏گذشتم و تو را معرفى مى‏کردم ؛ اکنون این چنین در فوت این دختر اظهار ناراحتى و جزع مى‏کنى؟!!

عیسى گفت: والله! ناراحتى و پریشانى من به خاطر مرگ او نیست ؛ بلکه به خاطر آن مى‏باشد که این دختر در حالى از دنیا رفت که نمى‏دانست پاره‏ى جگر رسول خدا صلى الله علیه و اله است.(7)

و به قول شاعر نمى‏دانست:

نسب از چه کس دارد این نیک پى.

از این قبیل قضایا زیاد و فراوان است.

اکنون که گزارش کوتاهى از وضع زندگى سادات و شیعیان در دوران‏هاى دست‏اندرکارى بنى‏امیه و بنى‏عباس تا حدود قرن هشتم به نظر رسید ؛ مى‏گوییم:

همان طورى که سادات و شیعیان به طور کلى و در عموم بلاد تحت فشار همه جانبه بودند و زمامداران مراکز مسلمان‏نشین براى خوشامد یکدیگر، و رعایت بند و بست‏ها و روابط سیاسى که با هم داشتند، یا از روى بغض و کینه با اهل بیت علیهم‏السلام، تا مى‏توانستند به سرکوبى و تضعیف شیعه و اهل بیت علیهم‏السلام ادامه مى‏دادند.

شیعه‏ى اهل اصفهان یا شیعیان و سادات منتقل و پناهنده به اصفهان نیز دست کمى از دیگر سادات و شیعیان نداشته و آنها هم ناگزیر بودند به حسب اقتضاى زمان و محیط، دست با عصا قدم بردارند ؛ و تحت پوشش تقیه و اختفا مقام سیادت و تشیع زندگى کنند تا از شر فساد عوامل حکومت‏هاى غاصب اموى و عباسى و دیگر حکومت‏هاى وابسته بدانها و دین به دنیاى خود یا به دنیاى غیر فروش در امان بمانند.

به همین دلیل بعضى از علماى شیعه‏ى اصفهان و غیره، با استفاده از عنوان اعتزال – به خاطر برخى از مشترکات عقیدتى که با تشیع داشته – دم از معتزلى بودن زده و

تظاهر به اعتزال مى‏کردند ؛ تا آنجا که برخى از ارباب رجال و شرح حال نویسان سنى یا شیعه، آنها را به عنوان معتزله معرفى نموده‏اند ؛ غافل از این که هر یک، شیعه‏ى تمام عیار و پیرو عملى اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام بوده‏اند.

بر این اساس نمى‏توان شیعه‏ى اصفهان را چه از طبقه‏ى امامزادگان عالى مقام مدفون در این شهر، و چه از طبقه‏ى علما و محدثین و شعرا، منحصر به نامبردگان در این کتاب یا در دیگر منابع و مصادر مربوطه دانست ؛ و چه بسا شخصیت‏هاى علمى و حدیثى که از روى تقیه و ملاحظات امنیتى در حال اختفا شؤون مذهبى به سر مى‏برده و تا دم واپسین به عنوان شیعه و پیرو على علیه‏السلام شناخته نشدند. و همچنین امامزداه‏هاى لازم التعظیم و سادات با شخصیت.(8)


1) سوره‏ى آل عمران، آیه‏ى 28.

2) سوره‏ى نحل، آیه‏ى 106.

3) سوره‏ى غافر، آیه‏ى 28.

4) سوره‏ى بقره، آیه‏ى 195.

5) سوره‏ى قصص، آیه‏ى 18.

6) فردوس دیلمى: ج 2، شماره 2145. کنز العمال: 12 / 23.

7) عمدة الطالب: ص 287. مقاتل الطالبیین: ص 410.

8) برگرفته از تاریخ تشیع اصفهان: ص 172 – 162.