در مورد فرار و انتقال سادات و علویین به مناطق مختلف – از جمله اصفهان – کتابهاى نسبشناسى و تاریخ ویژه سرگذشت امامزادهها و سادات سخن به میان
آوردهاند، در آن منابع چگونگى نقل و انتقال آنها از بلاد مختلف به دیگر بلاد و کشورهاى دور و نزدیک، برخورد به نام تعداد فراوانى از سادات علوى و غیر علوى مىکنیم که آنها از بلاد عربنشین مثل حجاز و عراق، یا بعض شهرهاى ایران به سرزمین اصفهان منتقل و وارد شده ؛ و در این شهر رحل اقامت افکنده ؛ و به زندگى ادامه داده ؛ و کمکم داراى عائلهى سنگینى شده ؛ و بالاخره فرزندان و اسباط و اعقابشان رو به ازدیاد و گسترش نهاده ؛ و با مرور زمان سهمى از جمعیت اصفهان و شهرها و قصبات و دهات و اطراف آن را (امثال زواره و اردستان) به خود اختصاص دادند.
هم اکنون با گذشت قرنها از تاریخ مهاجرت آنها از محل اصلى خود و انتقال بدین شهر، مىبینیم دهها هزار خانوار سید و علوى در طبقات مختلف اصفهان و حومهى آن وجود دارد که این خود بیانگر تعداد فراوان سادات و علویان فرارى و مهاجر به اصفهان و توابع مربوطه مىباشد.
غیر از آنهایى که پس از سالها اقامت در اصفهان از این منطقه به دیگر مناطق و کشورهاى دور و نزدیک انتقال یافته، یا در مثل قرون قبل از دوران صفویه از ترس دشمن و به خاطر تقیه، به طور ناشناس در این شهر مىزیسته و به عنوان سید علوى یا غیر علوى شناخته نشدند ؛ یا شناخته و به دست دشمنان و شیطان صفتان کشته و شهید گردیدند.
اکنون به منظور ارائهى نمونه و نشانهاى از آنچه نگاشتیم، نخست توجه خوانندگان را به کتاب نسبتا مفصل و پر محتوایى پیرامون مهاجرت و انتقال سادات از شهرى به شهرى و از محلى به محل دیگر جلب، آن گاه مىپردازیم به ذکر بخش مربوط به اصفهان.
این کتابه به نام «منتقلة الطالبین» است که به قلم یکى از علماى نسبشناس و معروف از طبقهى سادات طباطبائى به نام ابواسماعیل ابراهیم بن ناصر بن طباطبا اصفهانى (متوفاى بعد 479 (تنظیم و تألیف شده ؛ و از آغاز تا انجام به ترتیب نام بلاد و مناطق مختلف، حدود یکهزار و دویست نفر سادات علوى و غیر علوى را با ذکر سلسله نسب و وسائط پدرى تا برسد به یکى از ائمه معصومین علیهمالسلام معرفى مىکند که مثلا هر یک از چه شهرى به چه شهرى و از چه منطقهاى به چه منطقهى
دیگر انتقال یافت و اقامت اختیار کرد تا از دنیا رفت ؛ یا مهاجرت به شهر دیگرى نمود ؛ و چند پسر یا دختر از خود بر جاى گذارد.
و اما بخش اختصاصى این کتاب به واردین به اصفهان ؛ پس شامل اسامى منظم به سلسله نسب تعداد سى و پنج نفر از معاریف سادات است که از حدود نیمه قرن دوم هجرى تا دهه هفتم قرن پنجم از شهرهاى عراق و ایران به اصفهان مهاجرت نموده ؛ و حداکثر هفت فرزند پسر و دختر همراه داشته، یا پس از انتقال به اصفهان و ازدواج در آن، داراى فرزند و اعقاب پىدرپى شدهاند.
اکنون گذشته از این که مؤلف نامبرده افراد زیادى (از جمله امامزادههاى متعددى که در اصفهان و حومهى آن از دنیا رفته و یا شهید شده و بالاخره در همین شهر مدفون گردیدهاند) را از قلم انداخته و از روى بىخبرى از مهاجرت آنها (به خاطر اختفاء و ناشناخته آمدن ایشان به اصفهان) یا تردید در انتقالشان متعرض ذکر آنها نشده – رقم مذکور به نسبت ازدیاد تصاعدى سادات در هر سال، خود رقم قابل توجهى را به آمار شیعهى اصفهان مىافزوده و به نسبت بالا رفتن تعداد تودهى شیعه افراد بیشترى از علما، دانشمندان، ادبا و دیگر کسانى که به خاطر مزایاى علمى، سیاسى و اجتماعى در حد خود نشان دادن بوده از بین شیعهى اصفهان سربلند نموده ؛ و خواه ناخواه سهمى از آمار رجال علمى و مؤلفین و مصنفین و منابع رجالشناسى را به خود اختصاص دادهاند که این موضوع دیگر احتیاج به شرح و بسط نداشته و تنها مىپردازیم به ذکر گفتار استاد شیخ ابوزهره رئیس دانشکدهى شریعت قاهره.
او در کتاب «الامام جعفر بن الصادق علیهالسلام» ص 945 مىنویسد:
اما فارس و خراسان و جز این دو منطقه از بلاد اسلامى، پس بسیارى از علماى شیعهگراى اسلام به خاطر عقیدهى مذهبى، نخست از ترس امویین و بعدا از عباسیین بدانجاها فرار مىکردند ؛ و قبل از سقوط دولت اموى، با فرار پیروان زید و دیگر شیعیان قبل از آنها بلاد، تشیع به طور با عظمت در این شهرها انتشار و گسترش یافت.
موضوع سوم یعنى «تقیه» که داراى ریشهى هر چه محکمتر اسلامى است ؛ پس
کوتاه سخن آن که چون شیعه به شرحى که اشاره شد همیشه و در همهى دورانها و در همهى مناطق سنىنشین به درجات مختلف با انواع خطرهاى جانى و غیر جانى که پیوسته از ناحیهى دشمنان اهل بیت و مخالفان مذهبى دست به گریبان آن و مورد تهدید و تهمت بوده و هنوز هم این رشته سر دراز دارد ؛ مسألهى «تقیه» و موضوع پرهیز از دشمنان – از طریق تظاهر قولى و عملى هر مسلمانى در موقع احساس خطر به غیر آنچه از دیدگاه دین و مذهب براى وى ثابت و بدان معتقد و مکلف است – مطرح گردید.
آرى، موضوع تقیه بر اساس آیهى شریفهى:
(لا یتخذ المؤمنون الکافرین أولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فى شىء الا أن تتقوا منهم تقة)(1)
که خداوند صریحا نهى از دوست قرار دادن کفار نموده، جز در حال خوف و به انگیزه پرهیز از ضرر و اذیت ؛ و آیهى شریفهى:
(و من کفر بعد ایمانه الا من أکره و قلبه مطمئن بالایمان)(2)
که خداوند تظاهرکننده به کفر از روى اکراه و در حالى که دلش برخوردار از آرامش ایمان باشد را استثناء از کفار و احکام مترتبه بر کفر فرموده ؛
و آیهى شریفهى:
(و قال رجل من ءال فرعون یکتم ایمانه)(3)
که بیانگر تمجید از حال مرد مؤمنى از دار و دستهى فرعون باشد که ایمان خود را پنهان مىداشت و از روى مصلحت تظاهر به کفر مىنمود ؛
و آیهى شریفهى:
(و لا تلقوا بأیدیهم الى التهلکة)(4)
که بیانگر نهى از انداختن انسان است – با تظاهر به عقاید حقه – خود را در معرض هلاکت و پرتگاه ؛
و آیهى شریفهى:
(فخرج منها خائفا یترقب)(5)
که خبر مىدهد مردى به موسى علیهالسلام خبر داد که مردم (اتباع فرعون) درصدد توطئه و قتل او بر آمدهاند، پس موسى علیهالسلام از مصر خارج شد در حالى که ترسناک و مترصد از شر دشمنان بود و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر رهائى بخش ؛
و حدیث:
«بئس القوم (قوم) یمشى المؤمن فیهم بالتقیة و الکتمان».(6)
که بیانگر زشتى و پلیدى قومى باشد که مؤمن در بین افرادش از روى تقیه و کتمان عقاید و اعمال حقه خود رفت و آمد مىکند، آن گونه حال خود را در راستاى بحث و بررسى مسائل فقهى باز نمود که اضافه بر اختصاص یافتن بخشى از مندرجات منابع حدیثى و فقهى شیعه به مسألهى تقیه، تعداد فراوانى هم کتاب و رسالههاى اختصاصى پیرامون بحث از اصل تقیه و پیگیرى از مسائل متفرعه بر آن تألیف گردیده که برخى از آنها هم چاپ و انتشار یافته و اهل تحقیق خود مىتوانند بدانها مراجعه کنند.
بدین ترتیب چه بسیار شیعیانى که در طول سالیان دراز زیر سرپوش تقیه از مخالفان حاکم بر محیط جامعه، عنوان تشیع خود را حتى از نزدیکان خود پنهان مىداشته ؛ و با تحمل انواع مشکلات و محدودیتها تظاهر به هم عقیده بودن با آنها مىکردهاند تا از شر آنها در امان بمانند.
همچنان که سادات و علویین بر اثر خفقان جو حاکم، گاهى مقام والاى سیادت خود را – که بالاترین مایهى افتخار و سند شخصیت و سرافرازى آنها بوده و با هیچ
چیزى امکان برابرى نداشته – حتى از اهل و عیال خود و پارهى تنشان پنهان مىداشتند تا مبادا شناخته شوند و جان خود و عائله آنان در معرض خطر قرار گیرد. و در این زمینه بسیارى از سادات پیر و جوان از دنیا رفتند در حالى که خود هم نمىدانستند افتخار و شرفزادگى پیامبر و ائمهى معصومین علیهمالسلام را دارا بودهاند.
و علاوه بر شرح حال سادات مندرج در کتابهاى نامبرده و امثال آنها که بیانگر قضایا است، یک نمونه شاهد بر این موضوع ماجراى مرگ دختر عیسى بن زید بن امام على بن الحسین علیهمالسلام است در حالى که نمىدانست افتخار زادگى پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله و سه امام از ائمه معصومین – صلوات الله علیهم اجمعین – را دارا است.
و قضیه بدین قرار بود که وقتى عیسى بن زید (متوفى 169 (از شر منصور دوانیقى به کوفه فرار کرد و حتى با پیشامد مرگ منصور و برقرارى حکومت فرزندش مهدى و نوهاش هادى عباسى، باز در نهایت اختفا و ناشناسى به سر مىبرد ؛ و گاهى از اوقات از روى ضرورت به شغل سقائى مىپرداخت ؛ پس با زنى از اهل کوفه ازدواج کرد و دخترى از وى به وجود آمد که به سن رشد رسید ؛ اما هیچ یک از مادر و دختر خبر از مقام سیادت عیسى نداشتند.
آن گاه یکى از سقاها که فاقد شخصیت خانوادگى بود و عیسى از کرایه کردن شتر او براى سقائى استفاده مىنمود واسطهاى به نزد عیال عیسى فرستاد و پیشنهاد ازدواج پسرش را با دختر عیسى مطرح نمود.
پس آن زن فوقالعاده خوشحال شد آن چنان که عقل از سرش به پرواز درآمد ؛ اما عیسى در برابر این خواسته همچنان متحیر و درمانده شد که چه کند و چگونه با عالىترین درجهى شخصیتى که – در رابطه با مقام سیادت و زادگى پیامبر صلى الله علیه و اله و امامان معصوم علیهمالسلام – در خود و دخترش سراغ دارد تن به همسرى پسر سقائى براى دخترش دهد.
بالاخره دعا کرد که خداوند به شکلى این مشکل را حل نماید ؛ و طولى نکشید که دختر مریض شد و از دنیا رفت.
در این موقع عیسى بن زید آن چنان پریشان حال گردید و به جزع و فزع افتاد که
یکى از اصحابش که او را مىشناخت و از مقام سیادتش باخبر بود گفت: والله! اگر از من سراغ شجاعترین مردم را مىگرفتند از تو نمىگذشتم و تو را معرفى مىکردم ؛ اکنون این چنین در فوت این دختر اظهار ناراحتى و جزع مىکنى؟!!
عیسى گفت: والله! ناراحتى و پریشانى من به خاطر مرگ او نیست ؛ بلکه به خاطر آن مىباشد که این دختر در حالى از دنیا رفت که نمىدانست پارهى جگر رسول خدا صلى الله علیه و اله است.(7)
و به قول شاعر نمىدانست:
نسب از چه کس دارد این نیک پى.
از این قبیل قضایا زیاد و فراوان است.
اکنون که گزارش کوتاهى از وضع زندگى سادات و شیعیان در دورانهاى دستاندرکارى بنىامیه و بنىعباس تا حدود قرن هشتم به نظر رسید ؛ مىگوییم:
همان طورى که سادات و شیعیان به طور کلى و در عموم بلاد تحت فشار همه جانبه بودند و زمامداران مراکز مسلماننشین براى خوشامد یکدیگر، و رعایت بند و بستها و روابط سیاسى که با هم داشتند، یا از روى بغض و کینه با اهل بیت علیهمالسلام، تا مىتوانستند به سرکوبى و تضعیف شیعه و اهل بیت علیهمالسلام ادامه مىدادند.
شیعهى اهل اصفهان یا شیعیان و سادات منتقل و پناهنده به اصفهان نیز دست کمى از دیگر سادات و شیعیان نداشته و آنها هم ناگزیر بودند به حسب اقتضاى زمان و محیط، دست با عصا قدم بردارند ؛ و تحت پوشش تقیه و اختفا مقام سیادت و تشیع زندگى کنند تا از شر فساد عوامل حکومتهاى غاصب اموى و عباسى و دیگر حکومتهاى وابسته بدانها و دین به دنیاى خود یا به دنیاى غیر فروش در امان بمانند.
به همین دلیل بعضى از علماى شیعهى اصفهان و غیره، با استفاده از عنوان اعتزال – به خاطر برخى از مشترکات عقیدتى که با تشیع داشته – دم از معتزلى بودن زده و
تظاهر به اعتزال مىکردند ؛ تا آنجا که برخى از ارباب رجال و شرح حال نویسان سنى یا شیعه، آنها را به عنوان معتزله معرفى نمودهاند ؛ غافل از این که هر یک، شیعهى تمام عیار و پیرو عملى اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام بودهاند.
بر این اساس نمىتوان شیعهى اصفهان را چه از طبقهى امامزادگان عالى مقام مدفون در این شهر، و چه از طبقهى علما و محدثین و شعرا، منحصر به نامبردگان در این کتاب یا در دیگر منابع و مصادر مربوطه دانست ؛ و چه بسا شخصیتهاى علمى و حدیثى که از روى تقیه و ملاحظات امنیتى در حال اختفا شؤون مذهبى به سر مىبرده و تا دم واپسین به عنوان شیعه و پیرو على علیهالسلام شناخته نشدند. و همچنین امامزداههاى لازم التعظیم و سادات با شخصیت.(8)
1) سورهى آل عمران، آیهى 28.
2) سورهى نحل، آیهى 106.
3) سورهى غافر، آیهى 28.
4) سورهى بقره، آیهى 195.
5) سورهى قصص، آیهى 18.
6) فردوس دیلمى: ج 2، شماره 2145. کنز العمال: 12 / 23.
7) عمدة الطالب: ص 287. مقاتل الطالبیین: ص 410.
8) برگرفته از تاریخ تشیع اصفهان: ص 172 – 162.