جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عنایت به دشمن‏ (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در روایتى آمده است: متوکل گرفتار دمل و قرحه‏اى شد به طورى که مشرف به مرگ گشت و کسى جرأت نمى‏کرد که بر آن دمل نیشتر بزند.

مادرش نذر کرد که اگر پسرم از این مرض شفا یابد، پول زیادى را براى امام هادى علیه‏السلام بفرستد. این در حالى بود که طبیبان و جراحان از درمان متوکل عاجز و متحیر شده بودند.

در این میان فتح بن خاقان که انیس، طبیب، وزیر و مشیر متوکل بود گفت: اگر از

ابوالحسن مى‏پرسیدید، خوب بود. شاید او دارو و علاجى براى این دمل بفرماید.

کسى را نزد امام هادى علیه‏السلام فرستادند، آن حضرت فرمود:

خذوا کسب الغنم و دققوه بماء الورد و وضعوه على الخراج، فانه نافع باذن الله ان شاء الله تعالى.

پشکل گوسفند را در گلاب نرم کرده، بر دملش گذارید که نافع است ان شاء الله.

چون فرستاده برگشت و آن دوا را گفت: حضار شروع کردند به خندیدن و استهزاء نمودن.

فتح بن خاقان گفت: این دستور اگر نفع نداشته باشد، ضرر هم ندارد و باید امتحان کرد، من امیدوارم نافع باشد.

پس طبق دستور حضرتش عمل کردند و مرهم را روى دمل قرار دادند، طولى نکشید که فورى درد تسکین یافت و متوکل خوابید و با فاصله‏ى کمى دمل سر باز کرد و زخم خوب شد و متوکل از مرگ نجات یافت.

مادرش خوشحال شد و مبلغ دو هزار دینار در کیسه گذاشت و مهر نموده، خدمت آن حضرت فرستاد.

وقتى متوکل خوب شد و چند روزى از این حادثه گذشت، دشمنان اهل بیت علیهم‏السلام به قصد سخن‏چینى به متوکل گفتند: ابوالحسن علیه‏السلام مال و سلاح بسیار تدارک دیده و به فکر خروج است.

متوکل باور کرد و به سعید حاجب امر نمود که شبانه و بى‏خبر، به خانه‏ى آن حضرت بروند و هر مال و سلاحى که دیدند بیاورند.

نصف شب سعید حاجب با جمعى به خانه‏ى امام هادى علیه‏السلام ریختند و چون تاریک بود راه را گم کردند و متحیر بودند که ناگاه آن حضرت صدا زد:اى سعید! صبر کن تا چراغ بیاورم و خود حضرت راهنمایى نمود، سعید دید حضرت لباس پشمى پوشیده و روى حصیرى مشغول نماز است.

حضرت فرمود: بگرد و تفحص کن.

سعید گشت و در طاقچه کیسه‏اى دید که به مهر مادر متوکل مهر شده بود. سعید آن را نزد متوکل آورد و او در مورد آن کیسه از مادرش سؤال کرد.

گفت: هنگام بیمارى تو من به حضرت متوسل شده و براى تو نذر کرده بودم. متوکل نیز کیسه‏اى اضافه کرد و نزد آن حضرت فرستاد و عذرخواهى کرد.(1)


1) کشف الغمه، فصول المهمه، حدیقه الشیعه، ص 614، منتهى الآمال: ص 255 و 256.