جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عفو بى‏کران‏ (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

راوى گوید: بریحه‏ى عباسى که در مکه و مدینه اهل نماز و دعا بود، براى متوکل نوشت: اگر تو را به مکه و مدینه احتیاجى هست امر کن تا امام هادى علیه‏السلام را از این جا خارج کنند. زیرا او مردم را به سوى خود دعوت مى‏کند و جمعیت زیادى‏

تابع او شده‏اند.

بریحه چند نامه بدین مضمون براى متوکل نوشت، متوکل یحیى بن هرثمه را با نامه‏اى به حضور امام هادى علیه‏السلام فرستاد، در آن نامه نوشت: من مشتاق لقاى تو هستم، تقاضا دارم نزد من بیایى.

متوکل به یحیى دستور داد: طورى با امام مسافرت کن که مطابق میل او باشد.

نامه‏اى هم براى بریحه نوشت که منظور متوکل را به عرض امام برساند.

یحیى بن هرثمه به مدینه آمد و نامه‏ى متوکل را به بریحه داد. یحیى و بریحه هر دو سوار بر مرکب شدند و به حضور امام هادى علیه‏السلام مشرف شدند، نامه متوکل را به آن حضرت تقدیم کردند.

امام علیه‏السلام مدت سه روز از آنان مهلت خواست. بعد از سه روز به سوى منزل خود برگشت، اسب‏ها را زین کرده و بارها را بسته دید، و آن حضرت به جانب عراق حرکت کرد. بریحه براى بدرقه‏ى آن حضرت آمد، وقتى که مقدارى از راه طى شد، بریحه به امام عرض کرد: مى‏دانم شما واقفى که من باعث شدم تا شما را به عراق ببرند، من قسم مى‏خورم که اگر شکایت مرا به متوکل یا یکى از یاران خصوصى او یا پسرانش بکنى، من هم خرماهاى تو را قطع مى‏کنم، دوستان تو را مى‏کشم، چشمه و قنات‏هاى زمین‏هاى تو را از بین خواهم برد، این کارها را حتما انجام خواهم داد.

امام علیه‏السلام متوجه بریحه شد و فرمود: اول شکایتى که من از تو به خدا بکنم امشب است، وقتى که شکایت تو را به خدا بکنم، هرگز به خلق خدا از تو شکایت نخواهم کرد.

بریحه به دست و پاى امام افتاد، گریه و زارى کرد، طلب عفو نمود.

امام هادى علیه‏السلام فرمود: تو را عفو کردم.