یکى از شیعیان به نام ابوموسى مىگوید: یک روز به محضر امام هادى علیهالسلام رفتم و عرض کردم «اى آقاى من! این شخص (متوکل عباسى) مرا طرد کرده و شهریهى مرا قطع نموده و خاطر مرا رنجانیده است، فقط از این رو که اطلاع یافته من از دوستان و شیعیان شما هستم، اگر شما در مورد ترحم به من به او درخواست و سفارش کنى، او سخن شما را مىپذیرد، شایسته است لطف کنید و با درخواست و سفارش خود از متوکل عباسى، در مورد من کار مرا سامان دهید.»
امام هادى فرمود: ناراحت نباش به خواست خدا کارت سامان مىیابد.
ابوموسى مىگوید: آن روز شب شد، در همان شب، چند نفر از
فرستادههاى متوکل به خانهام آمدند و مرا طلبیدند، از خانه بیرون آمدم دیدم فتح بن خاقان (وزیر متوکل) در کنار در ایستاده است، به من گفت: «چه شده که این مرد (متوکل) مرا امشب به زحمت انداخته و براى احضار تو مرا به اینجا فرستاده است؟»
ابوموسى مىگوید: (همراه فتح بن خاقان) به خانهى متوکل روانه شدم، دیدم بر مسند خود نشسته، تا مرا دید، به من رو کرد و گفت:
«اى ابوموسى! ما از تو غافل شدیم و تو هم ما را از یاد بردى، تو چه طلبى از ما دارى؟»
گفتم: صلهى فلانى و فلان شهریه و فلان مبلغ و…
متوکل دستور داد: دو برابر همهى این مطالبات را به من دادند.
تعجب کردم، به فتح بن خاقان گفتم: آیا امام هادى علیهالسلام به اینجا آمد؟
گفت: نه، گفتم: آیا امام هادى علیهالسلام نامهاى براى متوکل نوشت؟ گفت: نه، من به سراغ کار خودم رفتم، فتح بن خاقان پشت سرم آمد و به من گفت: «بدون شک تو از امام هادى علیهالسلام تقاضاى دعا کردهاى، از این رو متوکل نسبت به تو رام شده و نیازها و حقوقت را پرداخته است، از شما مىخواهم که از طرف من از امام بخواه که براى من نیز دعا کند.»
ابوموسى مىگوید: بعد از این ماجرا به محضر امام هادى علیهالسلام رفتم، آن حضرت تا چهرهى مرا دید، فرمود: «از چهرهات پیدا است که راضى و شادمان هستى.»
عرض کردم: «آرى اى آقاى من به برکت الطاف و عنایات شما، ولى به من گفتند که شما نزد متوکل نرفتهاى و از او درخواست و سفارش در مورد من ننمودهاى.»
امام هادى علیهالسلام فرمود: «خداوند متعال مىداند که ما در نیازها جز به ذات پاکش به هیچ کس پناه نمىبریم، و در گرفتاریها تنها به خدا توکل مىکنیم، هرگاه از درگاه او درخواستى کنیم، اجابت مىکند، مىترسیم از اینکه به غیر او متوجه شویم، خداوند توجه و عنایتش را از ما برگرداند.»
عرض کردم: فتح بن خاقان از من خواست تا از شما تقاضا کنم برایش دعا کنى.
امام هادى علیهالسلام فرمود: «فتح در ظاهر با ما دوستى مىکند ولى در باطن از ما دورى مىنماید، استجابت دعا در مورد کسى رخ مىدهد که شایستگى آن را داشته باشد، هرگاه تو در اطاعت خدا اخلاص نمودى و به حقانیت رسول خدا صلى الله علیه و آله و حق ما اقرار کردى، سپس از درگاه خدا چیزى را خواستى، خداوند تو را محروم نخواهد کرد.»
عرض کردم: «اى آقاى من به من دعایى بیاموز که در میان دعاها، به آن اختصاص یابم و نتیجه بگیرم.
امام هادى علیهالسلام فرمود: من در بسیارى از اوقات، خدا را با این دعا، مىخوانم و از درگاه خداوند خواستهام که هر کس در کنار قبرم، این دعا را بخواند، خداوند او را ناامید نکند و آن دعا این است:
یا عدتى عند العدد، و یا رجائى و المعتمد، و یا کهفى
و السند، و یا واحد و یا احد، و یا قل هو الله احد، أسئلک اللهم بحق من خلقته من خلقک و لم تجعل فى خلقک مثلهم احداً، صلى على جماعتهم و افعل بى کیت و کیت:
«اى یاور من هنگام یاریها، و اى امید و اعتمادگاه من، و اى پناهگاه و تکیهگاه استوار، و اى یکتا و اى بىهمتا و اى «قل هو الله احد» از درگاهت مسألت دارم به حق آن مخلوقاتى که هیچ کس را در مقام، مانند آنها نیافریدى، بر جماعت آنها، رحمت فرست و فلان حاجت و فلان نیازم را برآور!»(1)
از این فراز جالب، چند درس مهم مىآموزیم:
1 – امام هادى علیهالسلام به مشکلات بینوایان توجه مىکرد و آنها را رفع مىنمود.
2 – امام هادى علیهالسلام در مورد دوستانش، دعا مىکرد، دعایى که به استجابت مىرسید.
3 – آن حضرت، عزت خود را حفظ مىنمود، و از تقاضا کردن از فردى مانند متوکل دورى مىجست.
4 – با توکل خالص به خدا، از دست زدن به دامن این و آن دورى مىنمود.
5 – دشمنى مانند فتح بن خاقان، به عظمت مقام امام اقرار مىکرد، و از او التماس دعا مىنمود.
6 – آن حضرت براى فردى مثل فتح بن خاقان که منافق بود، دعا نکرد و به ما آموخت که براى صالحان دعا کنیم نه براى منافقان و دشمنان.
7 – امام هادى علیهالسلام دعاى مخصوصى آموخت که سراسر آن توحید و اخلاص است و ضمناً این درس را مىآموزد که اولیاى برجستهى خدا را هنگام دعا، در درگاه الهى واسطه قرار دهیم.
8 – او ضمانت کرد که اگر آن دعا را در کنار قبرم بخوانید، از درگاه خدا خواستهام شما را ناامید نکند.
1) بحار، ج 50، ص 127 و 128.