عدهاى از مورخین و محدثین آوردهاند:
معتمد عباسى همانند دیگر خلفاء بنى العباس، هر روز به نوعى سادات بنى الزهراء را مورد شکنجه و عذابهاى روحى و جسمى قرار مىداد، تا آن که روزى دستور داد: امام حسن عسکرى علیه السلام را نیز به همراه برادرش جعفر دست گیر و زندانى نمایند.
هنگامى که امام علیه السلام وارد زندان شد، معتمد عباسى به طور مرتب جویاى حالات او بود که در زندان چه مىکند، در پاسخ به او گفته مىشد: امام حسن عسکرى علیه السلام دائما روزها را روزه مىگیرد و شبها مشغول عبادت و مناجات با پروردگار مىباشد.
و چون چند روزى به همین منوال سپرى گشت، معتمد به یکى از وزیران خود دستور داد تا نزد حضرت ابومحمد – حسن بن على علیه السلام – برود و پس از رساندن سلام خلیفه، او را از زندان آزاد و روانهى منزلش گرداند.
وزیر معتمد گوید: همین که جلوى زندان رسیدم، دیدم الاغى ایستاده، و مثل این که منتظر کسى است که بیاید و سوارش شود.
هنگامى که داخل زندان رفتم، دیدم حضرت لباسهاى خود را پوشیده و در انتظار خبرى است و ظاهرا مىدانست که من آمدهام تا او را از زندان آزاد گردانم.
وقتى پیام خلیفه را برایش بازگو کردم، بىدرنگ حرکت نمود و سوار الاغ شد؛ ولى حرکت نکرد و سر جاى خود ایستاد، جلو آمدم و عرض کرد: چرا ایستادهاى؟
اظهار داشت: منتظر برادرم جعفر هستم.
گفتم: من فقط مأمور آزادى شما بودم و کارى با جعفر ندارم، او باید فعلا در زندان باشد.
حضرت فرمود: نزد خلیفه برو و به او بگو: ما هر دو با هم از منزل آمدهایم و اگر هر دو با هم به منزل باز نگردیم، مشکل ساز خواهد شد.
لذا وزیر نزد معتمد عباسى آمد و پیام حضرت را براى او مطرح کرد و معتمد نیز دستور آزادى جعفر را صادر کرد؛ و چون خدمت حضرت بازگشت و حکم آزادى جعفر را نیز آورد، حضرت به همراه برادرش جعفر به سوى منزل حرکت کردند(1)
1) عیون المعجزات: ص 139، حلیة الأبرار: ج 5، ص 90، ح 3.