متوکل که همواره بغض و کینهى امیرمؤمنان (علیهالسلام) را در دل داشت در مجالس عمومى خود آشکارا آن حضرت را دشنام و ناسزا مىگفت و حتى به حضرت زهرا (علیهاالسلام) نیز اهانت مىکرد و دشنام مىداد.
منتصر – فرزند متوکل – که ضمناً مقام ولیعهدى را نیز دارا بود، از این رفتار پدر سخت منزجر بود.
روزى در مجلس پدر حاضر بود و در آن مجلس مهم «عباده مخنث» دلقک متوکل، متکایى روى شکم خود زیر لباسش بسته بود و سر خود را که موهایش ریخته بود برهنه کرده و در برابر متوکل به رقص مىپرداخت و آوازخوانان مىگفت: «این مرد طاس شکم گنده، آمده تا خلیفهى مسلمانان شود.» و مقصودش از این جمله، امیرمؤمنان على (علیهالسلام) بود! متوکل نیز مطابق معمول نام على (علیهالسلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) را بر زبان جارى مىکرد و شراب مىخورد و به آن بزرگواران جسارت مىکرد و خندههاى مستانه سر مىداد.
منتصر که در مجلس حاضر بود از شدت ناراحتى و غضب سرخ شد و با اشارهاى عباده را تهدید کرد.
عباده از ترس ساکت شد و به گوشهاى خزید. متوکل پرسید: «چه شده؟»
عباده جلو آمد و علت را بیان کرد. در این هنگام منتصر بپا خواست و خطاب به پدرش فریاد زد:
«اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این دلقک پست، اداى او را در مىآورد و مردم را مىخنداند پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست.(1)
و مایهى شرافت و افتخار تو محسوب مىشود اگر خود مىخواهى با این اعمال ننگین گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند.»
متوکل با تمسخر به آوازهخوانان دستور داد که همصدا این شعر را بخوانند:
غار الفتى لابن عمه++
رأس الفتى فى حر امه
«این جوان به خاطر پسر عمویش به غیرت درآمد و خشمگین شد، سر این جوان در فلان مادرش باد!»
منتصر که آبروى خود را بر باد رفته دید در همان لحظه
تصمیم گرفت پدرش را در اولین فرصت به قتل برساند.(2)
به دنبال این تصمیم محرمانه چند نفر از غلامان متوکل را که محرم رازش بودند با خود همدست کرد و در یکى از شبها که متوکل شراب زیادى خورده بود و به شدت مست شده بود، تصمیم به اجراى نقشه گرفت. در نیمههاى شب، «بغاء صغیر» رئیس تشریفات کاخ که همدست منتصر بود همهى ندیمان و خدمتکاران را به بهانهى استراحت خلیفه مرخص کرد ولى «فتح بن خاقان»، وزیر متوکل حاضر به ترک کاخ نشد.
در همین وقت غلامان مخصوص به دستور منتصر با شمشیرهاى برهنه به تالار قصر هجوم آوردند. فتح بن خاقان دوان دوان خود را به روى متوکل انداخت و فریاد زد: «مگر مىخواهید خلیفه را بکشید، ولى غلامان مهلت نداده و هر دو را یکجا به قتل رساندند و همان نیمه شب به قصر منتصر رفته او را به خلافت برگزیدند.(3)
در عصر منتصر، امام هادى (علیهالسلام) در آسایش نسبى به سر برد و زیارت مرقد مطهر على و امام حسین (علیهمالسلام) که از طرف متوکل ممنوع شده بود آزاد شد.(4)
1) متوکل عباسى به اعتبار آنکه از بنىعباس بود با خاندان امیرمؤمنان (علیهالسلام) یعنى بنىهاشم پسر عمو مىباشد.
2) معروف است که چون او تصمیم به قتل پدر گرفت با یکى از بزرگان (و به نقلى با حضرت هادى (علیهالسلام)) مشورت کرد. او در پاسخ گفت: «نظر به جسارتى که پدرت نسبت به ساحت قدس على (علیهالسلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) نموده قتلش واجب است ولى این را بدان که هر کس پدرش را بکشد جوانمرگ مىشود و بیش از 6 ماه نمىماند. منتصر گفت من باکى ندارم که در راه طاعت خدا عمرم کوتاه شود.».
3) الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 7، ص 5.
4) تتمه المنتهى، محدث قمى، ص 244.