جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عاقبت نکبت‏ بار متوکل‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

متوکل که همواره بغض و کینه‏ى امیرمؤمنان (علیه‏السلام) را در دل داشت در مجالس عمومى خود آشکارا آن حضرت را دشنام و ناسزا مى‏گفت و حتى به حضرت زهرا (علیهاالسلام) نیز اهانت مى‏کرد و دشنام مى‏داد.

منتصر – فرزند متوکل – که ضمناً مقام ولیعهدى را نیز دارا بود، از این رفتار پدر سخت منزجر بود.

روزى در مجلس پدر حاضر بود و در آن مجلس مهم «عباده‏ مخنث» دلقک متوکل، متکایى روى شکم خود زیر لباسش بسته بود و سر خود را که موهایش ریخته بود برهنه کرده و در برابر متوکل به رقص مى‏پرداخت و آواز‏خوانان مى‏گفت: «این مرد طاس شکم گنده، آمده تا خلیفه‏ى مسلمانان شود.» و مقصودش از این جمله، امیرمؤمنان على (علیه‏السلام) بود! متوکل نیز مطابق معمول نام على (علیه‏السلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) را بر زبان جارى مى‏کرد و شراب مى‏خورد و به آن بزرگواران جسارت مى‏کرد و خنده‏هاى مستانه سر مى‏داد.

منتصر که در مجلس حاضر بود از شدت ناراحتى و غضب سرخ شد و با اشاره‏اى عباده را تهدید کرد.

عباده از ترس ساکت شد و به گوشه‏اى خزید. متوکل پرسید: «چه شده؟»

عباده جلو آمد و علت را بیان کرد. در این هنگام منتصر بپا خواست و خطاب به پدرش فریاد زد:

«اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این دلقک پست، اداى او را در مى‏آورد و مردم را مى‏خنداند پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست.(1)

و مایه‏ى شرافت و افتخار تو محسوب مى‏شود اگر خود مى‏خواهى با این اعمال ننگین گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند.»

متوکل با تمسخر به آوازه‏خوانان دستور داد که هم‏صدا این شعر را بخوانند:

غار الفتى لابن عمه‏++

رأس الفتى فى حر امه‏

«این جوان به خاطر پسر عمویش به غیرت درآمد و خشمگین شد، سر این جوان در فلان مادرش باد!»

منتصر که آبروى خود را بر باد رفته دید در همان لحظه

تصمیم گرفت پدرش را در اولین فرصت به قتل برساند.(2)

به دنبال این تصمیم محرمانه چند نفر از غلامان متوکل را که محرم رازش بودند با خود همدست کرد و در یکى از شب‏ها که متوکل شراب زیادى خورده بود و به شدت مست شده بود، تصمیم به اجراى نقشه گرفت. در نیمه‏هاى شب، «بغاء صغیر» رئیس تشریفات کاخ که همدست منتصر بود همه‏ى ندیمان و خدمتکاران را به بهانه‏ى استراحت خلیفه مرخص کرد ولى «فتح بن خاقان»، وزیر متوکل حاضر به ترک کاخ نشد.

در همین وقت غلامان مخصوص به دستور منتصر با شمشیرهاى برهنه به تالار قصر هجوم آوردند. فتح بن خاقان دوان دوان خود را به روى متوکل انداخت و فریاد زد: «مگر مى‏خواهید خلیفه را بکشید، ولى غلامان مهلت نداده و هر دو را یکجا به قتل رساندند و همان نیمه شب به قصر منتصر رفته او را به خلافت برگزیدند.(3)

در عصر منتصر، امام هادى (علیه‏السلام) در آسایش نسبى به سر برد و زیارت مرقد مطهر على و امام حسین (علیهم‏السلام) که از طرف متوکل ممنوع شده بود آزاد شد.(4)


1) متوکل عباسى به اعتبار آنکه از بنى‏عباس بود با خاندان امیرمؤمنان (علیه‏السلام) یعنى بنى‏هاشم پسر عمو مى‏باشد.

2) معروف است که چون او تصمیم به قتل پدر گرفت با یکى از بزرگان (و به نقلى با حضرت هادى (علیه‏السلام)) مشورت کرد. او در پاسخ گفت: «نظر به جسارتى که پدرت نسبت به ساحت قدس على (علیه‏السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) نموده قتلش واجب است ولى این را بدان که هر کس پدرش را بکشد جوان‏مرگ مى‏شود و بیش از 6 ماه نمى‏ماند. منتصر گفت من باکى ندارم که در راه طاعت خدا عمرم کوتاه شود.».

3) الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 7، ص 5.

4) تتمه المنتهى، محدث قمى، ص 244.