جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شکوه امام هادى و شیعه شدن مرد اصفهانى

زمان مطالعه: 2 دقیقه

قطب راوندى (ره) از جماعتى از مردم اصفهان نقل مى‏کند که گفتند: در اصفهان مردى بود به نام عبدالرحمن و شیعه شده بود (با اینکه در آن وقت شیعیان در اصفهان، بسیار کم بودند)، به او گفته شد، علت چیست که شیعه شده‏اى و به امامت حضرت هادى علیه‏السلام اعتقاد دارى و امامت افراد دیگر را قبول ندارى؟»

او گفت: سرگذشتى با امام هادى علیه‏السلام دارم که موجب شیعه شدن من شده است و آن اینکه: من فقیر بودم، ولى در سخن گفتن و جرأت، قوى بودم، در آن سالى که جمعى از مردم اصفهان براى

دادخواهى نزد متوکل (دهمین خلیفه عباسى) عازم شهر سامرا شدند، مرا با خود بردند، سرانجام به در خانه متوکل رسیدیم، روزى در کنار در قلعه‏ى متوکل بودیم، ناگاه شنیدیم متوکل فرمان احضار امام هادى را داده است، از بعضى از حاضران پرسیدم: «این شخصى را که متوکل، فرمان احضارش را داده کیست؟»

او گفت: این شخص، مردى از آل على علیه‏السلام است، رافضیان به امامت او اعتقاد دارند. سپس گفت: «ممکن است متوکل او را احضار کرده تا او را بکشد.»

من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به کجا مى‏کشد و این مرد (امام هادى) کیست؟ ناگاه دیدم امام هادى علیه‏السلام سوار بر اسب وارد شد، همه‏ى حاضران به احترام او، در جانب راست و چپ او به راه افتادند و آن حضرت در میان دو صف قرار گرفت و مردم به تماشاى سیماى او پرداختند، همین که چشمم به چهره‏ى او افتاد، محبتش در قلبم جاى گرفت، پیش خود دعا مى‏کردم تا خداوند وجود او را از گزند متوکل حفظ کند، او کم‏کم در میان مردم آمد، در حالى که به یال اسبش نگاه مى‏کرد و به طرف راست و چپ نمى‏نگریست و من همچنان پیش خود، دعا مى‏کردم، وقتى که آن بزرگوار به مقابل من رسید به من رو کرد و فرمود: «خداوند دعاى تو را به استجابت رسانید، بدان که عمر تو طولانى مى‏شود و اموال و فرزندانت زیاد مى‏گردند.»

از هیبت و شکوه او، لرزه بر اندام شدم و با این حال به میان

دوستانم رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستى؟»

گفتم: خیر است و ماجراى خود را به هیچ کس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتیم، خداوند در پرتو دعاى آن حضرت، به قدرى ثروت به من داد که اکنون قیمت اموالى که در خانه دارم – غیر از اموالم در بیرون خانه – معادل هزار هزار درهم است و داراى ده فرزند شده‏ام و اکنون عمرم به هفتاد و چند سال رسیده است، من به امامت او اعتقاد یافتم به دلیل آنکه او بر افکار پنهان خاطرم، آگاهى داشت و دعایش در مورد من به استجابت رسید.(1)


1) بحار، ج 50، ص 141 و 142.