باز از الطاف بیپایان ذات داوری++
وز عنایات شریف حضرت پیغمبری
طبع من دارد به سر اندیشهی مدحتگری++
تا نماید مدح مولای دو عالم عسکری
قبلة الآفاق فخر الاولیاء یعنی حسن
زادهی آزادهی پیغمبر والاتبار++
آن امام ابن امام و آن معظم شهریار
آنکه میگردد به امر حضرتش لیل و نهار++
بندهی خاص خدا و سرور با اقتدار
عالم علم لدنی واقف سر و علن
مفخر ایجاد خلق اولین و آخرین++
ریزهخوار خوان علمش انبیای سالفین
درگهش بابالامان و حضرتش کهف الحصین++
اولیا از خرمن جود و سخایش خوشهچین
شهریار عالم امکان ولی ذوالمنن
بر امام عصر و مولای زمان باشد پدر++
فخر دارد این پدر بر این چنین والاپسر
هست فخر الاوصیا فرزند این والاگهر++
مرحبا بر این پدر صد آفرین بر این پسر
من به وصف این دو مولا میدهم داد سخن
در مدیح حضرت او گشتهام رطباللسان++
گرچه باشد مدح او بالاتر از حد بیان
آنکه باشد مادح ذاتش خدای لامکان++
حد من نبود به مدحش باز بنمایم بیان
من کجا و مدح آن والامقام مؤتمن(1)
1) بهار و خزان، ص 198 و 199، شعر تتمهای دارد که درباره مصایب آن حضرت است.