جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شما میهمان ما هستید (2)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

قضیه‏ى دوم: مرحوم آیت الله شاهرودى در یک از سفرها که قصد زیارت را نموده بودند با جمعى از رفقا از نجف به کربلا و کاظمین و سامرا طبق روال معمول با پاى پیاده حرکت نمودند، در محلى به نام حضرت سید محمد – که در آن حدود به «سبع الدجیل»(1)معروف است – آقاى سید محمود شاهرودى سخت مریض شدند و شدت تب به حدى بود که روى زمین افتادند و قدرت حرکت از ایشان سلب شده بود و تمامى اعضاى بدنشان به شدت درد مى‏کرد.

آقاى شاهرودى به رفقا گفتند: شما مرا بگذارید و بروید تا از فیض زیارت محروم نشوید، وقتى که برگشتید جنازه‏ى مرا به نجف اشرف برده و در وادى السلام به خاک بسپارید.

رفقا هم قبول کردند و رفتند. ایشان هم پاى خود را سمت قبله کشید و آن آفتاب گرم منتظر قدوم حضرت عزرائیل بودند که ناگاه صداى سم حیوانى به گوش رسید. از گوشه‏ى چشم نگاهى نمود، دید یک نفر چفیه سفید سوار بر یک الاغ سفیدى آمد و

پیاده شد.

آقاى شاهرودى یقین کردند که این شخص شاید از ناصبى‏هاى اطراف است که قصد قتل او را دارد که آن شخص با زبان عربى فصیح گفت:

«یا سید محمود شاهرودى کیف أنت؟»

آقاى شاهرودى تو را چه شده است؟!

آقاى شاهرودى گفت:

کما ترى.

همین طور که مى‏بینى.

فرمودند: کجاى شما درد مى‏کند؟

گفت: همه جاى بدن من درد مى‏کند.

آن آقا دست به پاهاى ایشان گذاشت، آقاى شاهرودى گفتند که بالاتر تا آنکه به تمام بدن دست کشید و در هر جا که دست آن آقا مى‏رسید درد هم برطرف مى‏شد و بلافاصله برخاست و نشست در حالى که احساس آرامش و راحتى مى‏نمود و تصمیم گرفت که به سمت سامرا حرکت کند که به رفقا برسد.

آن آقا فرمود: سوار شوید. مرحوم شاهرودى عرض کرد: حالم کاملا خوب است و مى‏توانم راه بروم خودتان سوار شوید.

اما آن آقا اصرار کرد که چون شما مهمان ما هستید باید سوار شوید، بالأخره آقاى شاهرودى سوار و آن آقا پیاده به راه افتادند، بعد از چند دقیقه به روستایى که نزدیک شط دجله به سمت سامرا به نام «قلعه» رسیدند. آن آقا خداحافظى نمود و برگشت.

آقاى شاهرودى آمد جلوى قهوه‏خانه کنار آن روستا و مشغول خوردن چاى و کشیدن سبیل شدند و راهى که حدود یک روز لازم بود تا طى شود در ظرف چند دقیقه طى شده بود، بعد از مدتى که چاى و سبیل را صرف نموده بود دیدند که رفقا از راه رسیدند در حالى که مراقب عقب سر خود بودند که ببینند از آقاى شاهرودى‏

خبرى هست یا نه، چون وارد قهوه‏خانه شدند دیدند که عجب آقا سید محمود اینجا نشسته چاى هم نوشیده و خستگى را هم گرفته، کأنه هیچ راه نرفته و مریض هم نبوده است، آمدند جلو و گفتند: آقا شما کى و چه ساعتى اینجا رسیدید؟ و چگونه آمدید؟

آقاى شاهرودى گفتند: حدود سه ساعت است که آمده‏ام.

رفقا بدون اختیار صدا زدند: اعجاز اعجاز اعجاز، یعنى معجزه شده است و نزدیک بود که مردم متوجه بشوند که آقاى شاهرودى گفتند: بابا جان! ساکت باشید، من لباس زیادى ندارم.

چون قاعده بر این است که اگر براى شخصى اعجاز صورت بگیرد، مردم لباس‏هاى آن شخص را به عنوان تبرک پاره مى‏نمایند و مى‏برند. لذا رفقا ساکت شده و با هم وارد شهر سامرا شدند.

آقاى آیت الله شاهرودى این قضیه را که به صورت ناشناخته با حضرت حجت علیه‏السلام رو به رو شده بودن اجازه دادند که نقل شود.

اما بعضى از قضایا که به صورت شناخته شده خدمت حضرت صاحب الامر علیه‏السلام مشرف شده بودند، اجازه نداده‏اند آنها نقل شود.


1) یعنى شیر دجیل که مصغر دجله و به معناى نهر کوچک رودخانه است.