جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شرم نکن! حاجت خود را بطلب‏ (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

ابن‏شهر آشوب روایت کرده که ابوهاشم گوید:

وقتى در ضیق و تنگى معاش بودم خواستم از امام حسن عسکرى علیه‏السلام معونه طلب کنم. خجالت کشیدم چون به منزل خود رفتم، آن حضرت صد اشرفى به من فرستاد و مرقوم فرموده بود:

اذا کانت لک حاجة فلا تستحیى و لا تحتشم و اطلبها، فانک ترى ما تحب ان شاء الله.

هر گاه حاجتى داشته باشى خجالت مکش و شرم مکن و آن را از ما طلب کن که آنچه دوست دارى خواهى دید ان شاء الله.

در «خرایج راوندى» آمده است: عیسى بن صبیح گوید: من در زندان بودم که امام حسن عسکرى علیه‏السلام را نیز آوردند و در بند من زندانى نمودند. من به مقام حضرت عارف بودم. حضرتش به من متوجه شد و فرمود:

لک خمس و ستون سنة و شهر و یومان.

تو شصت و پنج سال و یک ماه و دو روز عمر کرده‏اى.

من کتاب دعایى همراه داشتم که تاریخ ولادت من در آن ثبت بود. به آن رجوع کردم، دیدم چنان است که حضرتش خبر داد. پس به من فرمود:

هل رزقت من ولد؟

آیا فرزندى روزى تو شده است؟

عرض کردم: نه.

فرمود:

اللهم ارزقه ولدا یکون له عضدا.

خدایا! به او فرزندى روزى نما که قوت بازوى او باشد، همانا فرزند خوب قوت و بازویى است.

آن گاه به این شعر متمثل شد:

من کان ذا ولد یدرک ظلامته‏++

ان الذلیل الذى لیست له عضد

هر که صاحب فرزند باشد، داد خود را مى‏گیرد، به راستى که ذلیل کسى است که قوت بازویى ندارد.

عرض کردم: شما هم فرزند دارید؟

فرمود:

اى و الله! سیکون لى ولد یملأ الأرض قسطا و عدلا فأما الآن فلا.

آرى، به خدا قسم! به زودى خداوند تعالى پسرى بر من کرامت فرماید که زمین را از عدل و داد لبریز خواهد کرد. اما اکنون فرزندى ندارم.

آن قوت حضرت متمثل به این شعر شد:

لعلک یوما أن ترانى کأنما++

بنى حوالى الاسود اللوابد

فان تمیما قبل أن تلد الحصى++‏

أقام زمانا و هو فى الناس واحد