جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سفر پیاده زید مجنون از مصر به کربلا (2)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

فضاحت اعمال متوکل نسبت به قبور کربلا به همه بلاد پخش گردید تا به افریقا رسید، زید مجنون که یک فرد عالم فاضل و ادیب بود و در مصر اقامت داشت، شنید که متوکل با کمال وقاحت دستور داده که قبر امام حسین علیه‏السلام را خراب کرده و جاى آن را زراعت نمایند و آثار آن را از بین ببرند و آب را از نهر علقم بر آن جارى سازند و مردم را از زیارت باز دارند.

از این خبر ناگوار بسیار ناراحت شد و حزن شدید به وى رخ داد، به طورى که حادثه کربلا را به وى تازه کرد. مصر را با پاى پیاده به قصد زیارت امام حسین علیه‏السلام ترک گفت. صحراها، بیابان‏ها، کوه و دره‏ها را پیمود تا به کوفه رسید و با بهلول عالم ملاقات نمود. به اتفاق هم به سال 237 هجرى به قصد زیارت قبر امام حسین علیه‏السلام از کوفه بیرون شدند و دست هم گرفتند تا نینوا رسیدند.

ناگاه دیدند آب را که به قبر مى‏بندند، آب دور تا دور قبر – در یک حد معینى – مى‏ایستد و قطره‏اى به طرف قبر نمى‏رسد و گاوهاى شیارى به نزدیک نمى‏روند.

زید به بهلول نگاه کرد و این آیه را تلاوت نمود:

(یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم و یأبى الله الا ان یتم نوره و لو کره المشرکون )

سپس اشعار بسامى را خواند:

تالله اذ کانت بنوامیة قد أتت‏++

قتل ابن‏بنت نبیها مظلوما

مردى که سال‏ها بود در آنجا مأمور کشت و زراعت بود، پیش زید آمد و گفت: تو از کجا آمده‏اى؟

زید جواب داد:از مصر.

کشاورز گفت: براى چه آمدى؟ من بسیار وحشت دارم که تو را بکشند.

زید سخت گریه کرد و گفت: شنیدم که قبر فرزند پیامبر صلى الله علیه و اله را خراب کرده کشت کارى مى‏کنند.

در این هنگام مرد کشاورز خود را به قدم‏هاى زید انداخت و داشت مى‏بوسید و مى‏گفت: پدر و مادرم به قربانت! از لحظه‏اى که تو را دیده‏ام قلب من نورانى شده و من خدا را شاهد مى‏گیرم سال‏ها است که من در این سرزمین کشت کارى مى کنم هر وقت آب بر قبر امام حسین علیه‏السلام بستم آب مى‏ایستاد و بالاى هم مى‏زد و حیران مى‏ماند و دور مى‏زد، قطره‏اى به قبر مطهر نزدیک نمى‏گردید و من گویا تا حال مست بودم به برکت قدم‏هاى تو بیدار شدم.

زید سخنان مرد کشاورز را شنید، هر دو اشک ریختند وى گفت: من الآن به شهر سامرا پیش متوکل مى‏روم و حقایق را به وى کشف مى‏کنم، خواه مرا بکشد یا آزاد کند.

زید گفت: من هم با تو مى‏روم.

هر دو با هم پیش متوکل آمدند، مرد کشاورز قضیه را کشف کرد، متوکل چنان خشمش گرفت و دستور داد مرد زارع را کشتند و طناب به پایش بستند در کوچه و بازار به رویش مى‏کشیدند، سپس به دار آویختند.

زید مجنون روزها به انتظار نشست تا مرد کشاورز را از دار پایین آوردند و به مزبله انداختند و زید آمد، جنازه‏ى او را بغل گرفت، به دجله برد، غسل داد و کفن کرد و نماز خواند و به خاک سپرد و سه روز کنار قبرش نشست و تلاوت قرآن نمود.

در این هنگام دید جنازه‏اى را مى‏آورند، مردم او را نوحه‏سرایى مى‏کنند و اضطراب شدید حکم فرما است، زید پرسید: این مرده کیست که این قدر پرچم سیاه به دست مردم است و دسته‏جات زیاد او را تشییع مى‏کنند.

گفتند: کنیز حبشیه متوکل است، نام وى ریحانه است و بسیار مورد علاقه‏ى متوکل بود. او را در مقبره متوکل دفن کردند، فرش انداختند و عطر پاشیدند و قبه عالى بر او بر پا کردند.

زید مجنون وقتى این‏ها را دید، خاک بر سر خود ریخت و داشت مى‏نالید و مى‏گفت: قبر پسر پیامبر صلى الله علیه و اله را ویران مى‏کنند، براى یک کنیز زنازاده قبه و بارگاه بنا مى‏کنند.

آنقدر مى‏گریست که مردم به حال او رقت مى‏کردند، روزى اشعار زیر را سرود، سپس نوشت و به یکى از درباریان داد.

أیحرث بالطف قبر الحسین‏++

و یعمر قبر بنى‏الزانیة…

همین که اشعار پیش متوکل خوانده شد، غیظ و غضبش جوش کرد و زید را احضار نمود، وى سخنانى در توبیخ و وعظ متوکل گفت، او را بیش از هر چیز ناراحت کرد، به طورى که دستور قتل زید را داد. در همین لحظه از حضرت على علیه‏السلام پرسید و منظورى غیر از تحقیر نداشت.

زید گفت: به خدایم سوگند! فضل او را انکار نمى‏کند مگر کافر شکاک و دشمن نمى‏شود با على مگر مناق و دروغگو.

آن گاه از فضائل على علیه‏السلام آنقدر سخن گفت که متوکل دستور داد او را به زندان بردند.

وقتى که شب تاریکى خود را گسترانید، مردى که دیده نمى‏شد پیش متوکل آمد، با پاى خود او را زد و گفت: زید را آزاد کن و الا هلاکت مى‏کنم.

متوکل وحشت‏زده برخاست خود به زندان آمد و زید را آزاد ساخت و خلعت مورد پسندى به وى داد و گفت: هر چه از من بخواهى دریغ نخواهد شد.

زید گفت: من از تو فقط تعمیر قبر امام حسین علیه‏السلام و عدم تعرض به زوار او را مى‏خواهم.

متوکل قبول نمود و زید شاد از نزد او بیرون شد و شهرها را مى‏گشت و اعلان مى‏کرد: هر کس اراده‏ى زیارت امام حسین علیه‏السلام را دارد بدون وحشت برود.

بعد از این، ده سال قبر حسین علیه‏السلام از اعمال شیعه متوکل بدکار محفوظ ماند و مردم بدون هراس به سوى کربلا براى زیارت مى‏آمدند.(1)


1) بحارالأنوار: ج 45، ص 404.