از زرافه – یا زراره – دربان متوکل نقل شده است:
شعبدهبازى از هند نزد متوکل دهمین خلیفهى عباسى آمد، و تردستىهاى بىنظیر و عجیبى از خود نشان مىداد. متوکل بازى کردن را بسیار دوست داشت و خواست از وجود شعبدهباز بر ضد امام هادى علیهالسلام، سوء استفاده کند.
به شعبدهباز گفت: اگر طورى کنى که در یک مجلس عمومى، على بن محمد را شرمنده کنى، هزار اشرفى ناب به تو جایزه مىدهم.
شعبدهباز گفت: سفرهى غذا را پهن کن، و قدرى نان تازه نازک در سفره بگذار و مرا کنار آن حضرت جاى بده، به تو قول مىدهم که او را نزد حاضران سرافکنده و شرمنده سازم.
متوکل، دستور او را اجرا کرد، جمعى در کنار سفره نشستند، امام هادى علیهالسلام را نیز احضار نمود، مقدارى نان در نزدیک امام هادى علیهالسلام گذاشتند، امام علیهالسلام دست به طرف نان دراز کرد تا بردارد، هماندم شعبدهباز کارى کرد که نان به جانب دیگر پرید، امام هادى علیهالسلام دست به طرف نان دیگر دراز کرد، باز آن نان به سوى دیگر پرید، و حاضران خندیدند، این حادثه چند بار تکرار شد.
امام هادى علیهالسلام که خشمگین شده بود، دستش را بر صورت شکل شیرى که در روى پارچهى متکایى نقش بسته بود و در آنجا بود، زد و فرمود:
خذ عدو الله!
دشمن خدا را بگیر!
همان دم آن صورت، به شکل شیرى زنده درآمد، و به شعبدهباز حمله کرد و او را درید و خورد، سپس به جاى اولش به همان صورت و نقش شیر، در پارچهى متکا بازگشت.
همهى حاضران، حیرتزده شدند، امام هادى علیهالسلام برخاست که برود، متوکل از آن
حضرت التماس کرد که بنشیند، و آن شعبدهباز را بازگرداند، آن حضرت فرمود:و الله! لا یرى بعدها ؛
سوگند به خدا! او پس از این، دیده نخواهد شد، آیا تو دشمنان خدا را بر دوستانش مسلط مىکنى؟
حاضران نیز از آنجا رفتند، و دیگر آن شعبدهباز دیده نشد.