جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دگرگونى مجلس میگسارى به مجلس عزادارى

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ماجراى زیر را بخوانید، تا با گستاخى و زشتى متوکل و عظمت و شکوه مقام امام هادى علیه‏السلام بیشتر آشنا گردید:

بدخواهان، نزد متوکل، از امام هادى علیه‏السلام سعایت و بدگویى کردند و گفتند: در خانه‏ى او، اسلحه و کتاب و امثال آن، از طرف شیعیانش وجود دارد، متوکل، به چند نظامى ترک و غیر ترک دستور

داد تا شبانه سر زده به خانه‏ى امام هادى علیه‏السلام حمله کنند…

آنها بى‏خبر به خانه‏ى امام هادى علیه‏السلام یورش بردند، دیدند آن حضرت تنها در اطاقى دربسته، در حالى که روپوشى مویین بر تن و کلاهى مویین بر سر دارد، به خداى خود دل بسته و آیات عذاب و رحمت قرآن را زمزمه مى‏کند و در آن خانه، فرشى جز ریگ و سنگریزه نبود، آن حضرت را با همان حال، در نیمه‏هاى شب نزد متوکل آوردند و متوکل در حال شرابخوارى و میگسارى بود و کاسه‏ى شراب در دستش دیده مى‏شد.

وقتى متوکل امام را دید، برخاست و احترام شایانى کرد و آن حضرت را در نزدیک خود نشاند و چیزى را نیافتند که به عنوان ایراد بر حضرت، بهانه بگیرند و حضرت را در تنگنا قرار دهند، در این هنگام متوکل (با کمال گستاخى و پررویى) کاسه‏ى شراب را که در دستش بود به امام علیه‏السلام تعارف کرد.

امام هادى علیه‏السلام فرمود: «اى رییس مؤمنان! گوشت و خون من هرگز با شراب، نیامیخته است، مرا معاف دار.»

متوکل، او را معاف نمود و گفت: «شعرى که موجب خشنودى و شادى من گردد بخوان.»

آن حضرت فرمود:

«من اشعار اندکى را به ذهن مى‏سپارم.»

متوکل گفت: «چاره‏اى نیست، که باید شعر بخوانى!»

امام هادى علیه‏السلام ناچار، این اشعار را (که درباره‏ى بى‏وفایى دنیا

و مرگ ذلت‏بار سلاطین و طاغوتیان است) خواند:

باتوا على قلل الاجبال تحرسهم‏++

غلب الرجال فلم تنفعهم القلل‏

و استنزلوا بعد عز من معاقلهم‏++

و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم‏++

این الاساور و التیجان و الحلل‏

این الوجوه التى کانت منعمة++

من دونها تضرب الاستار و الکلل‏

فافصح القبر عنهم حین سائلهم‏++

تلک الوجوه علیها الدود یفتتل‏

قد طال ما اکلوا دهرا و ما شربوا++

و اصبحوا بعد طول الاکل قد اکلوا

و طال ما عمروا دورا لتحصنهم‏++

ففارقوا الدور و الاهلین و انتقلوا

و طال ما کنزوا الاموال و ادخروا++

فخللوها على الاعداء و ارتحلوا

اضحت منازلهم قفرا معطلة++

و ساکنوها الى الاجداث قد رحلوا

ترجمه:

«گردنکشان زورمند بر فراز کوهها براى سکونت و حفظ خود،

خانه ساختند و در آن میان آرمیدند، ولى آن فرازها سودى به حال آنها نبخشید.

و پس از آن همه سرفرازى و جلال، از پناهگاههاى رفیع خود به طرف پایین، سرازیر شدند و در گودالهاى قبرها مسکن گزیدند و به راستى بدگونه سرازیر گشتند!!

پس از دفن، فریادگرى به آنها گفت: کجا رفت آن دستبندهاى طلایى و آن تاجها و زیورها؟!

کجا رفت آن چهره‏هاى مرفه که همواره در پس پرده‏ها و آزین‏هاى زیبا پنهان شده بودند؟!

قبر در برابر این سؤالى که آن فریادگر، از آنها مى‏پرسد، با زبان گویا و روشن، چنین پاسخ مى‏دهد، آن چهره (هایى که مى‏گویى) هم اکنون، محل تاخت و تاز کرمها قرار گرفته‏اند که گویى با کرمها، بافته شده‏اند.

آنان مدتهاى دراز خوردند و نوشیدند و اکنون خود خوراک کرمها (و خاک) شده‏اند.

آنان مدتهاى طولانى، خانه‏ها را براى حفظ خود، آباد نمودند، پس از آن از آن خانه‏ها و اهلشان، جدا شدند و انتقال یافتند.

آنان مدتهاى طولانى، به انباشتن و گنج نمودن اموال، پرداختند، سرانجام آنها را براى دشمنان، به جاى گذاشتند و کوچیدند.

منزلها و خانه‏هاى آنها، به صورت خرابه‏هاى رها شده و بدون سکنه به جاى ماند و ساکنان آن به سوى گورها روانه گشتند.»

وقتى که اشعار آن حضرت به اینجا رسید، حاضران بر جان امام هادى علیه‏السلام ترسیدند و گمان کردند که شعله آتش خشم متوکل، به او آسیب برساند، ولى سوگند به خدا (آن چنان مجلس میگسارى، درهم ریخت که) متوکل گریه‏ى طولانى کرد به طورى که ریشش، از اشکهاى چشمش خیس شد و سایر حاضران گریستند، آنگاه متوکل دستور داد تا بساط شراب را برچینند، سپس به امام هادى علیه‏السلام گفت: «اى ابوالحسن! آیا قرض بر ذمه دارى؟»

آن حضرت فرمود: «آرى، چهار هزار دینار، مقروض هستم.»

متوکل دستور داد، چهار هزار دینار، به آن حضرت دادند و همان ساعت آن حضرت را با احترام، به خانه‏اش بازگرداندند.(1)


1) مرآة الجنان، ج 2، ص 160 – بحار، ج 50، ص 211 و 212 – روایت شده: آنچنان متوکل منقلب شد که عیش او به عزا و بزم او به سوگ، تبدیل گردید و جام شراب را محکم بر زمین کوبید. (تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 203).