جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دعوت یا تبعید؟ (2)

زمان مطالعه: 5 دقیقه

بدیهى است با ترسى که خلفاى ستمگر از نفوذ ائمه علیهم‏السلام در جامعه و توجه و علاقه‏ى مردم به آن بزرگواران، داشتند ممکن نبود دست از امامان بزرگوار ما بردارند و آنان را به حال خود بگذارند. در مورد متوکل اضافه بر این هراس که دامنگیر همه‏ى گذشتگان او بود ؛ کینه و دشمنى ویژه‏اش نسبت به خاندان امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز بر مخالفت و سخت‏گیریش مى‏افزود ؛ به همین جهت بر آن شد که امام هادى علیه‏السلام را از مدینه نزد خود بیاورد و از نزدیک مراقب او باشد.

متوکل در سال 243 هجرى امام را محترمانه از مدینه به سامرا تبعید کرد و آن گرامى را در منزلى در کنار اردوگاه نظامى خویش جاى داد. امام تا پایان عمر یعنى تا سال 254 در همان محل اقامت داشت و او همواره امام را تحت مراقبت شدید خود نگه داشت، خلفاى پس از او نیز یکى پس از دیگرى آن بزرگوار را زیر نظر داشتند تا آن گاه که به شهادت رسید.(1)

جریان تبعید امام بدین گونه بود که در زمان متوکل شخصى به نام عبدالله بن محمد متصدى امور نظامى و نماز در مدینه بود. او به آزار امام هادى علیه‏السلام مى‏پرداخت و نزد متوکل از آن گرامى سعایت مى‏کرد. امام از سعایت او مطلع شد و

در نامه‏اى، دروغ و دشمنى عبدالله بن محمد را به متوکل تذکر داد. متوکل دستور داد به نامه‏ى امام پاسخ دهند و او را محترمانه به سامرا دعوت کنند.

متن پاسخى که به امام نوشتند چنین است:

بسم الله الرحمن الرحیم‏

اما بعد همانا امیر مقام شما را مى‏شناسد و خویشاوندیت را مراعات مى‏کند و حقت را لازم مى‏داند… امیر، عبدالله بن محمد را به جهت جهالتش به حق شما و بى‏احترامى و اتهام نسبت به شما از مقامش در مدینه عزل کرد. امیر مى‏داند شما از این اتهامات برکنار هستید و در گفتار و کردار نیکتان صدق نیت دارید و خود را براى انجام موارد اتهام آماده نکرده‏اید، و به جاى او محمد بن فضل را قرار داد و به او دستور اکرام و احترام و اطاعت از فرمان و نظر شما را داده است. ولى امیر مشتاق شماست و دوست دارد با شما تجدید عهد نماید.

پس اگر شما هم ملاقات و ماندن نزد او را دوست دارید، خود و هرکس از اهل بیت و دوستان و خادمان را که مایل هستید برگزینید و در فرصت و وقت مناسب به سوى ما بیایید، وقت سفر و توقف در بین راه و انتخاب راه همه به اختیار شماست.

اگر مایل باشید یحیى بن هرثمه دوست امیر و سپاهیانش در خدمت شما حرکت کنند، هر طور صلاح بدانید. به او دستور داده‏ایم از شما اطاعت نماید.

پس از خدا طلب خیر کن تا امیر را ملاقات کنى. هیچ کس از برادران و فرزندان و افراد خاندان و نزدیکانش نزد او از شما عزیزتر نیست. والسلام.

بدون تردید امام از سوء نیت متوکل آگاه بود ؛ ولى چاره‏اى جز رفتن به سامرا نداشت زیرا سرباز زدن از دعوت متوکل، سندى براى سعایت‏کنندگان مى‏شد و متوکل را بیشتر تحریک مى‏کرد و بهانه‏ى مناسبى به دست او مى‏داد. گواه آن که امام از نیت متوکل آگاه بوده و ناچار به این سفر رفت چنان که خود بعدها در سامرا

مى‏فرمود: مرا از مدینه با اکراه به سامرا آوردند.(2)

به هر حال امام نامه را دریافت کرد و عازم سامرا شد. یحیى بن هرثمه نیز با آن گرامى همراه بود. چون به سامرا رسیدند، متوکل نگذاشت امام همان روز داخل شهر شود و دستور داد او را در جاى نامناسبى به نام «خان الصعالیک» که جایگاه گدایان و مستمندان بود جاى دهند. آن روز امام در آنجا ماند، آن گاه متوکل خانه‏اى جداگانه براى آن حضرت در نظر گرفت و امام را به آنجا منتقل ساخت و به ظاهر او را مورد احترام قرار داد و پنهانى درصدد تضعیف و بدنام کردن امام بود ؛ ولى توانایى آن را نداشت.(3)

آن حضرت رنج‏هاى بسیار دید ؛ به ویژه از سوى متوکل همواره مورد تهدید و آزار قرار مى‏گرفت و با خطر رو به رو بود.

نمونه‏هایى که ذیلا ذکر مى‏شود حاکى از وضع خطیر امام در سامرا و گواه بر تحمل و استقامت و سرسختى آن عزیز در برابر طاغوت‏هاى ستمگر است.

صقر بن ابى‏دلف مى‏گوید: هنگامى که امام هادى علیه‏السلام را به سامرا آوردند، من رفتم از حال او جویا شوم. زراقى دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم.

من وارد شدم. پرسید: براى چه کار آمده‏اى؟

گفتم: خیر است.

گفت: بنشین.

نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در اندیشه رفتم و به خود گفتم اشتباه کرده‏ام که به چنین کار خطرناکى اقدام کرده و براى دیدار امام آمده‏ام.

زراقى مردم را دور کرد و چون خلوت شد، گفت: چه کار دارى؟ و براى چه آمده‏اى؟

گفتم: براى کار خیرى.

گفت: گویا آمده‏اى از حال مولاى خود خبر بگیرى.

گفتم: مولاى من کیست؟ مولاى من خلیفه است!

گفت: ساکت شو، مولاى تو بر حق است و مترس که من نیز به اعتقاد تو هستم و او را امام مى‏دانم.

من خداى را سپاس گفتم، و آن گاه او گفت: آیا مى‏خواهى نزد او بروى؟

گفتم: آرى.

گفت: ساعتى بنشین تا صاحب البرید (پستچى، پیام‏آور) بیرون رود. وقتى که او بیرون رفت به غلامش گفت: او را به حجره‏اى که آن علوى در آن زندانى است ببر…

آرى، سرانجام حکومت ننگین متوکل پایان یافت و به تحریک پسرش، منتصر، گروهى از سپاهیان ترک، او را به همراه وزیرش فتح بن خاقان در حالى که به عیش و میگسارى مشغول بودند به قتل رساندند(4)و جهان را از وجود پلیدش پاک ساختند.

منتصر، صبح همان شبى که متوکل به قتل رسید، خلافت را در دست گرفت و دستور داد برخى از کاخ‏هاى پدرش را خراب کردند(5)او نسبت به علویان آزارى نداشت و رأفت و عطوفت از خود نشان داد و اجازه داد به زیارت قبر امام حسین علیه‏السلام بروند و به آنان نیکى و احسان مى‏کرد(6)و نیز دستور داد فدک را به اولاد حسن و امام حسین علیهماالسلام بازگردانند و اوقاف مربوط به آل ابى‏طالب را آزاد سازند(7)دوران خلافت منتصر کوتاه و فقط شش ماه بود و در سال 248 هجرى درگذشت(8)

پس از او پسر عمویش مستعین، نوه‏ى معتصم، به خلافت رسید و همان روش خلفاى سابق را در پیش گرفت؛ در حکومت او گروهى از علویان قیام کردند و کشته شدند.

مستعین در برابر شورش سپاهیان ترک خود نتوانست مقاومت کند و شورشیان معتز را از زندان بیرون آوردند و با او بیعت کردند. کار معتز بالا گرفت و سرانجام‏

مستعین حاضر به صلح با معتز شد و معتز به ظاهر با او صلح کرد و او را به سامرا فراخواند و فرمان داد در بین راه او را کشتند(9)

مستعین دست برخى از نزدیکان خود و سران ترک را در حیف و میل بیت‏المال باز گذاشته بود(10)و نسبت به امامان معصوم علیهم‏السلام ما رفتارى بسیار ناروا داشت، بنابر برخى روایات مورد نفرین امام حسن عسکرى علیه‏السلام قرار گرفت و از بین رفت.(11)

پس از مستعین معتز، پسر متوکل و برادر منتصر خلافت را به دست گرفت رفتار او نیز نسبت به علویان بسیار بد بود در حکومت او گروهى از علویان کشته یا مسموم شدند و امام هادى علیه‏السلام نیز در زمان او به شهادت رسید.

معتز سرانجام با شورش سران ترک و دیگران روبه‏رو شد و شورشیان او را از کار برکنار کرده و پس از ضرب و جرح در سردابى افکندند و در آن مسدود ساختند تا در همانجا به هلاکت رسید(12)


1) الفصول المهمه ابن‏صباغ مالکى: ص 283.

2) بحارالانوار:ج 50 ص 129.

3) ارشاد مفید: ص 313 – 314، الفصول المهمه ابن‏صباغ مالکى: ص 279 – 281 و نورالابصار شبلنجى: ص 182.

4) تتمة المختصر فى اخبار البشر: ج 1 ص 341 – 342.

5) تتمة المنتهى: ص 243.

6) تتمة المختصر فى اخبار البشر: ج 1 ص 343.

7) تتمة المنتهى: ص 244.

8) تاریخ یعقوبى: ج 2 ص 493، تتمة المختصر فى اخبار البشر: ج 1 ص 344.

9) المختصر فى اخبار البشر: ج 2 ص 42 – 44.

10) المختصر فى اخبار البشر: ج 2 ص 42 – 43، تاریخ یعقوبى ج 2 ص 499، تتمة المنتهى: ص 246.

11) بحارالانوار: ج 50 ص 249.

12) تتمة المنتهى: ص 252 – 254 و المختصر فى اخبار البشر: ج 2 ص 45.