جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در راه زیارت‏ (2)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

مرحوم آیت الله شاهرودى حدود دویست و شصت بار از نجف به کربلا پیاده رفتند، حتى در سن نود سالگى هم این طور زیارت کردن را ترک نکردند و در چند سال آخر عمر شریفشان با ماشین مى‏رفتند.

در یکى از سفرها جناب آقاى حاج شیخ محمد ابراهیم جناتى تاشى شاهرودى که تقریرات حج مرحوم سید را نوشته است و حاج آقا سید على شاهرودى با آیت الله شاهرودى به زیارت مى‏رفتند، در بین راه مرحوم آقا از ماشین پیاده مى‏شدند و زوارهاى پیاده را تشویق مى‏کردند و آن عشایر عرب را که از زوارها با چاى، ناهار، شام، شیرینى و میوه پذیرائى مى‏کردند مورد لطف قرار مى‏دادند.

در بین راه آقاى جناتى اظهار داشت که ما هم یک چایى پیش این‏ها بخوریم.

آقاى شاهرودى گفتند: چایى پیش از پیر زن است مى‏خوریم.

ما حرکت نمودیم تا آن که به دو فرسخى کربلا رسیدیم، در سمت راست جاده دیدیم یک پیرزنى با عشق و علاقه یک عدد کترى سیاه و یک قورى بست خورده و دو عدد استکان خاک آلوده داشت که خدا شاهد است هیچ گدایى حاضر نمى‏شد در آنها چاى بخورد و این کترى را روى آتشى که از پهن خشک شده گاو درست کرده بود، گذاشته و منتظر مهمان است که همان زوارهاى امام حسین علیه‏السلام باشند.

آقاى شاهرودى به آقاى جناتى فرمودند که محل خوردن چایى این جا است، نزد این پیرزن باید چایى خورد.

آقا سید على مى‏گوید: هر سه از ماشین پیاده شدیم و روى خاک‏ها نزد پیرزن که چشم‏هایش ضعیف شده بود نشستیم، پیرزن به زحمت نگاه کرد، دید سه نفر عمامه به سر هستند که از چایى جوشیده او دارند مى‏خورند، از راننده در حالى که گریه مى‏کرد پرسید: این آقاى بزرگوار کیست؟

راننده که ابویاس نام داشت گفت: این سید عالم به نام سید محمود شاهرودى است.

پیرزن گفت: یا مولاى! معذورم بدارید که در راه جدت امام حسین علیه‏السلام بیش از این قدرت نداشتم و همین است که از دستم برآمده. اى سید من! به حضرت زهرا سلام الله علیها عرض کن که مرا به کنیزى قبول کند.

آن گاه به روى خاک افتاده، زار زار گریه مى‏کرد به طورى که همه ما به گریه درآمدیم و مرحوم آقاى شاهرودى محاسنش از اشک تر شده بود.

پس از خوردن چاى به طرف کربلا حرکت کردیم، آیت الله شاهرودى غالبا اول به حرم مطهر حضرت عباس علیه‏السلام و بعدا به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام مشرف مى‏شدند و مى‏فرمودند: که اول باید خدمت وزیر و سفیر رسید بعدا باید خدمت مولا رفت.

و هر وقت که در صحن مطهر حضرت عباس علیه‏السلام مشرف مى‏شدند آن شعر معروف را این گونه مى‏خواندند:

به ذره گر نظر شبل بوتراب کند++

به آسمان رود و کار آفتاب کند

در یکى از ایام زیارتى حسب معمول که معظم له قصد زیارت کربلا را داشتند

رفقاى زیاد و جمعى از زوارهاى ایرانى در خدمت ایشان بودند و طبق روال پیاده حرکت کردند، حدود سه فرسخ به کربلا مانده، شب فرا رسید و وارد مهمان سراى مرحوم حاج عبدالواحد – که یکى از شیوخ عرب و رئیس قبیله بود – شدند. پس از صرف شام یکى از زوارها به نام آقاى حاج محمود فرازنده شیشه‏بر – که در چهار راه حسن آباد تهران مغازه داشت – کنار مرحوم آقاى حاج شیخ محمد تقى فاضل اخ الزوجه‏ى ایشان آمد و پیشنهاد کرد که چون امشب شب جمعه و وقت زیارت مخصوصه است، اگر بشود قافله به کربلا حرکت کند که درک زیارت شب جمعه بشود، خیلى خوب است.

مرحوم فاضل و حاج محمود فرازنده کنار آقا سید على شاهرودى – که سرپرست قافله بود – آمدند مطلب را به ایشان گفتند.

آقا سید على گفت: شب است و تاریک و راه خراب است و زمین‏ها زراعتى مى‏باشد، راه را گم مى‏کنیم، آن وقت نه استراحت کردیم و نه به زیارت نایل مى‏شویم.

این دو نفر چون مأیوس شدند و به خدمت مرحوم آیت الله شاهرودى رفتند که ایشان امر به حرکت قافله کنند.

آن مرحوم آقا سید را احضار و فرمود: امید حاج محمود فرازنده را ناامید نکنید.

آقا سید على گفت: آقا! شب است و حرکت مشکل.

مرحوم آقا فرمودند: باشد ان شاء الله تعالى به راحتى خواهیم رفت.

آقا سید على گفت: اطاعت مى‏شود.

پس از آن آقا سید على به جناب شیخ عبدالواحد – که رئیس عشیره آل علیا بنى‏حسن که یکى از چهار عشیره بزرگ در عراق است – گفت: دو نفر مرد مسلح و یک چراغ تا فلان مکان که راه خوب مى‏شود مى‏خواهم، خود شیخ با یک نفر دیگر مسلح شده، پاها را برهنه قطار فشنگ و تفنگ را حمایل کرده و عباى زردرنگ – که معمولا سارقین جهت مخفى بودن از دیده شدن مى‏پوشند – به دوش انداخت و قافله حرکت نمود، حاج سید على چراغ را بالاى سر خود گرفته و روى یک دیوار کوتاه گلى جلو جلو مى‏رفت و دیگران پشت سرش مى‏آمدند تا تقریبا یک فرسخ به‏

این کیفیت طى طریق نمودند. روى این دیوار تماما از ته چوب‏هاى درخت خرما که خار دارد و نام آن جرید خرما است پوشیده شده بود، بالأخره این راه صعب العبور را به راحتى آمدند، تا به محلى رسیدند که راه خوب شده بود.

مرحوم شیخ عبدالواحد گفت: والله! ما که بیابانى و اهل محل هستیم نمى‏توانستیم در روز روشن از روى این دیوار کذائى عبور کنیم، چه رسد به شب این فقط کرامت آیت الله شاهرودى بود که این طور گذشتیم.