مرحوم قزوینی او را از اصحاب امام عسکری علیهالسلام ذکر نموده و از کتاب مناقب ابنشهرآشوب از ابوهاشم جعفری از او روایت کرده است که سیدم امام حسن عسکری علیهالسلام مرا طلبید و تختهای گرد به اندازهی کف دستی به من داد و فرمود: این را به نزد عمروی (عثمان بن سعید وکیل آن حضرت و نائب اول امام زمان علیهماالسلام) میبری، راه افتادم در بین راه به سقایی برخورد کردم که استری داشت، استرش برایم ایجاد مزاحمت کرد آن مرد سقا به من گفت: از استر کنار برو، من آن تخته را بلند کردم و به استر کوبیدم آن تخته دو تکه شد نگاه کردم نامههایی در آن بود با شتاب آن تخته را در آستینم جا دادم سقا به من و صاحبم ناسزا گفت.
در برگشتن وقتی که نزدیک خانه رسیدم عیسی خادم حضرت کنار درب با من روبرو شد، گفت: مولایم میگوید: چرا استر را زدی و آن تخته را شکستی؟ به حضرت عرض کردم: ای سیدم! من نمیدانستم در آن تخته چیست؟ فرمود: چرا کاری انجام دادی که به عذرخواهی احتیاج پیدا کنی، مرتبهی دیگر چنین کارهایی را مرتکب نشو، و هنگامی که شنیدی کسی به ما ناسزا میگوید پی کاری برو که به آن مأموری با او یک و دو مکن راهت را بگیر و برو که اخبار کارهایت به ما میرسد و از آن آگاهی دارم.(1)
توضیح: حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام سخت در تقیه و زیر نظر بود، هر گاه میخواست نامه یا جواب نامهای را به نمایندههایش برساند از این گونه راهها و وسیلهها استفاده مینمود تا دستگاه سلطنت از آن آگاه نشوند.
1) الامام الحسن العسکری من المهد الی اللحد، ص 121.