ماه ذیحجه نزدیک انجام مراسم حج بود، «اسحاق بن جلاب» مىگوید (به دستور امام هادى) گوسفندهاى بسیار خریدم، آنها را به
اصطبلى که در منزل امام بود آوردم، سپس مرا خواست و آن گوسفندان را از آن اصطبل به جاى وسیعى انتقال داد و در آنجا همهى آن گوسفندان را بین مردم و بستگانش تقسیم نمود (تا براى مراسم عید قربان، گوسفند فراوان در دسترس باشد).
سپس من در روز هشتم ذیحجه از آن حضرت خواستم اجازه دهد تا (از سامرا) به بغداد نزد پدرم بروم، آن بزرگوار به من نوشت: «فردا در نزد ما بمان، سپس برو.»
من روز عرفه (نهم) در سامرا ماندم و شب عید قربان در ایوان خانه امام هادى علیهالسلام خوابیدم، هنگام سحر، آن جناب نزد من آمد و فرمود: «اى اسحاق برخیز.» برخاستم و چشمم را گشودم ناگاه خود را در خانهام در بغداد دیدم، نزد پدرم رفتم و در کنار دوستان و آشنایانم نشستم، به آنها گفتم: «روز عرفه (نهم) در سامرا بودم و اکنون روز عید به بغداد آمدم.»(1) با اینکه فاصلهى سامرا تا بغداد، بسیار است.
1) اصول کافى، ج 1، ص 498 و 499.