جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خبرى دلنشین براى عمه با دادن افطارى

زمان مطالعه: 2 دقیقه

بسیارى از بزرگان در کتابهاى تاریخى و حدیثى خود آورده‏اند:

حکیمه دختر امام محمد جواد علیه السلام هر موقع به منزل برادر زاده‏اش حضرت ابومحمد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد مى‏شد، برایش دعا مى‏کرد تا خداوند متعال فرزندى عطایش گرداند.

حکیمه اظهار دارد: روزى بر آن حضرت شرفیاب شدم و طبق روال همیشگى براى او دعا کردم، در آن روز امام علیه السلام فرمود: آن چه تا به حال، دعا کرده اى مستجاب شده است و خداوند در این شب، مولودى عزیز به تو عنایت مى‏فرماید.

و سپس افزود: اى عمه! امشب را نزد ما افطار نما.

گفتم: اى سرورم! این مولود توسط چه کسى به دنیا خواهد آمد؟

فرمود: توسط نرجس.

عرض کردم: او در بین زنان از همه ارزشمندتر و نزد من از دیگران محبوب‏تر است؛ و سپس حرکت کردم و نزد آن بانوى مجلله رفتم و او با لهجه‏ى محلى خود با من صحبت کرد و سخن مى‏گفت و من او را در بغل گرفته و دست و صورتش را بوسیدم.

نرجس گفت: من فداى تو گردم، گفتم: من و همه‏ى افراد، فداى تو و آن کسى که در این شب پا به عرصه‏ى وجود خواهد گذاشت.

سپس نگاهى به وجود نرجس کردم و چون اثرى از حاملگى در او ندیدم، برگشتم و به مولایم حضرت ابومحمد علیه السلام عرض کردم: در همسر شما آثار حمل وجود ندارد!؟

حضرت تبسمى نمود و فرمود: ما – اهل بیت عصمت و طهارت – همانند دیگران نخواهیم بود، براى آن که ما هر یک، نورى از انوار مقدس پروردگار متعال مى‏باشیم.

عرض کردم: اى سرورم! شما خبر دادى که در این شب، مولودى به دنیا مى‏آید، اکنون پاسى از شب، گذشته و هنوز خبرى نشده است پس چه وقت ظاهر خواهد گشت؟

حضرت فرمود: هنگام طلوع سپیده‏ى صبح، مولودى تولد مى‏یابد که نزد خداوند متعال بسیار گرامى و محترم خواهد بود.

بعد از آن، حرکت کردم و رفتم کنار نرجس و امام علیه السلام داخل ایوانى که جلوى اتاق بود، جهت استراحت دراز کشید.

چون هنگام نماز شب فرا رسید، براى خواندن نماز شب بلند شدم و نرجس بدون آن که آثار حمل در وجودش نمایان شده باشد خوابیده بود، موقعى که در یازدهمین رکعت – یعنى؛ نماز وتر – رسیدم با خود گفتم: سپیده‏ى صبح طلوع کرد و خبرى نشد.

ناگهان امام حسن عسکرى علیه السلام با صداى بلند از داخل ایوان فرمود:

اى عمه! نمازت را سریع پایان بده.

و چون نماز را تمام کردم، دیدم که نرجس حرکتى کرد، نزدیک او آمدم و او را در بغل گرفتم و برایش دعا خواندم و عرضه داشتم: آیا چیزى در خود احساس مى‏کنى؟

نرجس پاسخ داد: بلى.

در همین لحظات صداى نوزاد عزیز به گوشم رسید، و هنگامى که به دنیا آمد مواضع هفت گانه‏ى خود – پیشانى دو کف دست، دو سر زانو و دو سر انگشتان پا – را به عنوان سجده بر زمین نهاد.

وقتى خوب نگاه کردم دیدم بر بازوى راستش نوشته است: (جاء الحق و ذهق الباطل، ان الباطل کان زهوقا)(1)

یعنى؛ حق آمد و باطل نابود گردید، همانا باطل نابود شدنى است.

بعد از آن نوزاد مبارک را در پارچه‏اى پیچیدم و نزد پدرش حضرت ابو محمد، امام حسن عسکرى علیه السلام آوردم، پس حضرت نوزاد عزیز خویش را روى دست چپ نهاد و دست راست خود را بر پشت او قرار داد و زبان خود را در دهان او گذارد…(2)


1) سوره‏ى اسراء: آیه‏ى 81.

2) هدایة الکبرى حضینى: ص 355، ینابیع المودة: ج 3، ص 304.