جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بزم شراب در هم ریخت

زمان مطالعه: 4 دقیقه

گروهى از دشمنان ناپاک امام هادى (علیه‏السلام) که هر لحظه در صدد قتل آن حضرت بودند به متوکل، راجع به امام (علیه‏السلام) سعایت کردند که در منزلش نامه‏ها و اسلحه‏ها از شیعیانش (از مردم قم) موجود است و او قصد شورش و قیام دارد، متوکل از این گزارش سخت ناراحت شد و جماعتى را فرستاد تا شبانه از پشت‏بام سرزده وارد خانه امام شوند و حضرت را با توطئه‏گران و اسلحه‏ها دستگیر کنند.

سعید حاجب مى‏گوید:

نردبان گذاشتیم و مخفیانه وارد منزل امام شدیم و من در تاریکى نمى‏دانستم به کدام سو مى‏روم، حضرت با مهربانى از میان حجره صدا زد: «اى سعید! بجاى باش تا براى تو شمعى بیاورند.»

چیزى نگذشت که براى من شمع آوردند و من بر آن جناب وارد شدم که آن جناب لباسى پشمین پوشیده و سجاده‏اى از بوریا در زیر پاى اوست، رو به قبله نشسته و قرآن تلاوت مى‏کند، به من فرمود که داخل حجره‏ها شو، یکى یکى آنها را

بازرسى کن، من داخل حجره‏ها شدم چیزى نیافتم جز کیسه سر به مهرى را که به مهر مادر متوکل مهر شده بود، آنرا برداشته نزد متوکل آوردم، متوکل راجع به آن کیسه از مادرش سؤال کرد، مادرش گفت: «آن وقت که مریض بودى من نذر کردم هرگاه بهبودى یابى ده هزار دینار از مال خودم به آن حضرت ارسال دارم، در این کیسه همان ده هزار دینار است.»

متوکل دستور داد تا آنحضرت را در آن وقت شب به حضورش بیاورند در حالى که کنار سفره‏ى باده گسارى نشسته بود و مشغول لهو و لعب بود، امام هادى (علیه‏السلام) را بر او وارد کردند، ناگاه هیبت و شکوه امام، متوکل را گرفت، و او با آنکه در دست، جامى از شراب داشت تمام قامت بلند شد و آن حضرت را پهلوى خود نشاند. در این هنگام، متوکل بى‏حیائى را از حد گذراند، آن جام شراب را که در دست داشت به امام تعارف کرد تا از شراب آن بخورد، حضرت فرمود: «خدا مى‏داند که هرگز شراب با گوشت و خون ما آمیخته نشده و نخواهد شد، مرا از این کار معاف کن.»

متوکل گفت: «پس براى من شعرى و آوازى بخوان.»

حضرت فرمودند: «من از شعر کم ‏بهره هستم.»

متوکل در این بابت اصرار کرد و گفت: «ناچار باید بزم ما را با اشعار خود طراوت بخشى.» حضرت چون خود را ناگزیر دید، به ناچار اشعارى را که مشتمل بر بى‏وفایى دنیا و ذلت زمامداران هوسباز بود انشاء نمود، وقتى آن اشعار را با آن سوز

دل خواند متوکل بلرزه درآمد و چنان در خود فرو رفت که به شدت گریان شد.

آن اشعار را با دقت توجه فرمایید:

باتوا على قلل الجبال تحرسهم‏++

غلب الرجال فما اغنتهم القلل‏

و استنزلوا بعد عز من معاقلهم‏++

و اسکنوا حفراً یا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم‏++

این الاساور و التیجان و الحلل‏

این الوجوه التى کانت منعمة++

من دونها تضرب الاستار و الکلل؟

فافصح القبر عنهم حین سائلهم‏++

تلک الوجوه علیها الدود تنتقل‏

قد طال ما اکلوا دهراً و ما شربوا++

فاصبحوا الیوم بعد الاکل قد اکلوا

و طالما عمروا دورا لتحصنهم‏++

ففارقوا الدور و الاهلین و انتقلوا

و طالما کنزوا الأموال و ادخروا++

فخلفوها على الأعداء و ارتحلوا

اضحت منازلهم قفراً معطلةً++

و ساکنوها الى الأجداث قد رحلوا

گردنکشان زورمند و جهانخوار بر بلنداى کوه‏ها براى حفظ خود خانه‏ها ساختند در حالى که مردان نیرومندى از آنان پاسدارى مى‏کردند.

ولى آن بلندى‏ها سودى به حال آنان نبخشید و پس از آن همه عزت و جلال، از پناهگاه‏هاى رفیع خویش به پایین کشیده شدند و در گودال‏هاى قبر مسکن گزیدند و به راستى چه بد منزلگاهى است براى آنان قبر.

آنگاه فریادگرى به آنان گفت: «کجا رفت آن دستبندهاى طلایى و تاج‏ها و زیورها؟!

کجا رفت آن صورت‏هاى مرفه که در پشت پرده‏هاى زیبا پنهان شده بودند؟!»

گور به جاى آنان پاسخ گوید: «اکنون بر روى آن صورت‏هاى نازپرورده، کرم‏ها در حال تاخت و تازند!»

آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده‏ى همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرم‏هاى گور شده‏اند!

چه خانه‏هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه‏ها و خانواده‏ها را ترک گفتند و به خانه‏ى گور شتافتند!

چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه‏ى آنها را ترک گفته و رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!

خانه‏ها و کاخ‏هاى آباد آنان به ویرانه‏ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!»

بارى، تأثیر اشعار سوزناک امام (علیه‏السلام) که از دلى سوزناک برآمده بود آنچنان بود که متوکل سنگدل به سختى گریست بدانگونه که ریشش از اشک‏هایش تر شد و جام شراب را بر زمین کوبید و مجلس عیش او عزا شد و همه‏ى اهل مجلس نیز به صداى بلند به گریه افتادند. آنگاه متوکل دستور داد بساط عیش و بزم شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام (علیه‏السلام) تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام تمام به منزل بازگرداند.(1) (2)


1) ترجمه‏ى اشعار امام (علیه‏السلام) به فارسى چنین است: چه بسیار مردان پرقدرتى‏++که در این جهان از پى راحتى‏به کوه و کمر قصرها ساختند++همه قصرها را بیاراستنددر اطراف هر قصر از بیم جان‏++گروهى مسلح، نگهبانشان‏که تا این همه قدرت و ساز و برگ‏++کند دور، آن مردم از دست مرگ‏ولى مرگ ناگه رسید و گرفت‏++گریبان آن نابکاران زشت‏چو گیرد گریبان گردن‏کشان‏++به ذلت برون راند از قصرشان‏به همراه اعمال خود، عاقبت‏++برفتند در منزل آخرت‏شده جسم آن نازپروردگان‏++هم‏آغوش خاک، از نظرها نهان‏از آن زشت‏کاران افسرده‏حال‏++به بانگ بلندى شود این سؤال‏چه شد آن همه سرکشى و غرور++که صورت نهادید بر خاک گور؟چه شد آن همه خودپسندى و ناز++که گشتید با بى‏کسان هم‏طراز؟چه شد آن همه مستى و عیش و نوش؟++چه شد آن همه جنب و جوش و خروش؟چه شد چهره‏هایى که آراستید؟++سر و صورتى را که پیراستید؟اجل چشم بى‏شرمتان را ببست‏++به رخسارتان خاک ذلت نشست‏نه تخت و نه بستر، نه آسایشى‏++نه عطر و نه زیور، نه آرایشى‏به جاى کرم‏هاى مردم‏پسند++بر آن چهره‏ها کرم‏ها مى‏خزندنهادید دارایى خویشتن‏++نبردید با خود به غیر از کفن!.

2) مروج الذهب، مسعودى، ج 4، ص 11 – تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 361.