جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

براى هدایت خراسانى، چند مرتبه عمامه برگرفت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مرحوم سید مرتضى و حضینى رضوان الله علیهما، به نقل از شخصى که اهالى خراسان و به نام احمد بن میمون مى‏باشد حکایت کنند:

شنیده بودم بر این که امام و حجت خداوند بر بندگان، بعد از امام على هادى صلوات الله علیه، فرزندش حضرت ابومحمد، حسن عسکرى علیه السلام مى‏باشد.

براى تحقیق پیرامون این موضوع به شهر سامراء رفتم و نزد دوستانم که ساکن سامراء بودند وارد شدم و پس از صحبت هائى، اظهار داشتم: آمده‏ام تا مولایم ابومحمد، امام حسن عسکرى علیه السلام را ملاقات نمایم.

گفتند: بنا بوده که امروز، حضرت به دربار خلیفه‏ى معتز وارد شود.

با شنیدن این خبر، با خود گفتم: مى‏روم و سر راه حضرت مى‏ایستم و به خواست خداوند به آرزویم مى‏رسم.

به همین جهت حرکت نمودم و آمدم در همان مسیرى که بنا بود حضرت از آن جا عبور نماید، گوشه‏اى ایستادم.

هوا بسیار گرم بود، همین که امام علیه‏ السلام نزدیک من رسید، با گوشه‏ى چشم نگاهى بر من انداخت، پس مقدارى عقب رفتم و پشت سر حضرت قرار گرفتم.

در همین لحظه با خود گفتم: خدایا! تو مى‏دانى که من به تمام ائمه‏ى اطهار علیهم السلام و همچنین دوازدهمین ایشان حضرت مهدى موعود صلوات الله علیه معتقد و مؤمن هستم.

پس اى خداوندا! اکنون مى‏خواهم تا کرامت و معجزه‏اى از ولى و حجت تو مشاهده کنم، تا هدایتى کامل یابم.

در همین بین، حضرت اشاره‏اى به من نمود و فرمود: اى محمد بن میمون! دعایت مستجاب شد.

با خود گفتم: مولایم از فکر و درون من آگاه شد و بدون آن که چیزى بگویم، دانست چه فکرى در ذهن دارم، اگر واقعا او از درون من آگاهى دارد، اى کاش عمامه اش را از سر خود بردارد.

پس ناگهان دست برد و عمامه‏ى خود را از روى سر مبارک خود برداشت و دو مرتبه آن را بر سر نهاد.

با خود اندیشیدم: شاید به جهت گرمى هوا، حضرت عمامه‏ى خود را از سر برداشت، نه به جهت فکر و نیت من؛ و اى کاش یک بار دیگر نیز عمامه اش را بردارد و بر زین قاطر بگذارد.

در همین لحظه، حضرت دست برد و عمامه‏ى خویش را از سر خود برداشت و روى زین قرار داد.

گفتم: بهتر است که حضرت عمامه‏اش را بر سر بگذارد، پس آن را برداشت و بر سر خود نهاد.

باز هم اکتفاء به همین مقدار نکرده و با خود گفتم: اى کاش یک بار دیگر هم، حضرت عمامه‏اش را از سر بر مى‏داشت و بر زین مى‏نهاد و سریع روى سر خود قرار مى‏داد.

این بار نیز حضرت سلام الله علیه، عمامه‏ى خود را از سر برداشت و روى زین قاطر نهاد و بدون فاصله، سریع آن را برداشت و روى سر خود گذارد.

سپس با صداى بلند فرمود: اى احمد! تا چه مقدار و تا چه زمانى مى‏خواهى چنین کنى؟!

آیا به نتیجه و آرزوى خود نرسیدى؟

عرضه داشتم: اى مولا و سرورم! همین مقدار مرا کافى است؛ و حقیقت را درک کردم(1)


1) هدایة الکبرى حضینى: ص 337، عیون المعجزات: ص 139، مدینة المعاجز: ج 7، ص 660، ح 2650.